eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ❤️ آرایش مرتب وکمرنگی کرده بودم خط چشم محوي و سايه بنفشی که انقدر سابيدمش که رسما ديده نمي شد.يه تونيک بنفش که يه پاپيون بزرگ حرير و سفيد رنگي داشت که از زير يقه ام تا روي شکمم مي اومد و از رو طرفم روي شونه هام دوخته شده بود . يه دامن بنفش پر رنگتر از تونيکم هم پام بود که طرح هاي روش خيلي ماهش کرده بودن . يه روسري هم ترکيب رنگهاي بنفش و سفيد و صورتي هم مدل لبناني سر کرده بودم. چادر ياسي رنگي هم روي سرم بود . با لذت بهم خيره شده بودن . شيده محکم بغلم کرد و زير گوش هم آروم حرف مي زديم . ولي در حقيقت من انقدر ذوق زده بودم که نمي شنيدم شيده چي ميگه و نمي فهميدم خودم چي مي گم . ازش جدا شدم و شيدا نگاه کردم .نگاهش توي اتاقم بود . رد نگاهش رو گرفتم و دوباره برگشتم سمتش . داشت به چمدون هاي کف اتاقم نگاه مي کرد . دستشو کشيدم و محکم بغلش کردم . -: بيخيال آجيه ناسم... راحت مي شي از دستم... با این حرفم بغضم ترکيد و هم زمان شيدا و شيده هم . من که تکليفم با دلم مشخص نبود . هم داشتم از خوشحالي بال در مي آوردم و هم از شدت غم داشتم مي مردم . خوشحال از اينکه با محمد بودم و ناراحت از اينکه اونجا تنهاتر از هميشه مي شم . خودم بايد تنهاي تنها بار غم همه سختي هاي روبروم رو به دوش بکشم . با هم تو بغل هم گريه مي کرديم و شيده هم کنارمون ايستاده بود و اشک مي ريخت. همش با دستمال دماغشو پاک مي کرد. همه تو تالاري که واسه شام رزرو کرده بوديم حاضر بودن و شيدا و شيده هم منتظر بودن تا محمد برسه و با هم بريم .همينطور داشتیم گريه مي کرديم که با صداي محمد از هم جدا شديم . محمد-: اي بابا شماها چقدر گريه مي کنين؟ عاطفه خانم نکنه دوست نداري خانوم خونه ام بشي ؟ از دوگانگي احساسي که داشتم . يعني شادي و غم همزمانم عصبي شده بودم... محمد اومد جلو و ۵ تا شاخه گل رزي رو که دستش بود گرفت طرفم و با لبخندي که مصنوعي تر از اون رو تو تموم عمرم نديده بودم يه ثانيه نگاهم کرد . دستشو با همه قدرتم پس زدم و گفتم -: به خودتون زحمت ندين ...اينجا هيچ غريبه اي وجود نداره که بخواين به خاطرش نقش بازي کنين آقاي خواننده ...اشک هام ريختن و دويدم بيرون . تو کوچه به ماشينش تکيه دادم و منتظر شدم تا بيان و قفل ماشينو باز کنن .اشکام بي امان مي ريختن .هيچ يه ربع نبود که از تهران رسيده بود . وقتي رسيد مامان و بابام تازه رفته بودن تالار و شيدا اينا موندن پيشم . يه ساکم رو برده بود پايين و اومد ديد که ما داريم گريه مي کنيم . چقدر ازش بدم اومد اون لحظه که لبخند زد. ... بيشعور ... همونطور که تکيه داده بودم به ماشين سر خوردم و نشستم روي پاهام و فکرام رو بلند به زبون آورم . -: پسره بی تربیت روانيه بي احساس بی ... حرفام هنوز تموم نشده بود که در پشتي ماشين باز شد . کم مونده سکته هه رو بزنم . خيلي ترسيدم ... مثل برق گرفته ها از جام بلند شدم و به کسي که از عقب داشت پياده مي شد نگاه کردم . در رو بست . صاف شد و نگاهم کرد . از چيزي که مي ديدم چشمام داشت از حدقه در مي اومد بيرون. اشک هام رو آروم پاک کردم . دوباره نگاه کردم .دهن باز کرد . -: سلام خانم رادمهر ...نکنه توهم زدم ؟ لب هام رو به زور از هم باز کردم و جوابشو دادم . ولي نه ... توهم نبود ...خودش بود ... مجري پر طرفدار و محبوب !! -: آقاي حسيني ...نذاشت حرفم رو کامل کنم . خنديد و گفت علي -: انتظار نداشتيد که عروسيه دوست صميمي ام نيام؟ به زور يه لبخند تحويلش دادم . همون لحظه محمد اومد بيرون و پشت سرش شيده و شيدا و در رو بستن . اومدن سمت ماشين . علي در جلو رو واسم باز کرد . -: شما جلو بشينيد آقاي حسيني ...من عقب بشينم بهتره ... محمد خان اذيت نمي شن... لبخند تلخي رولبش نشست . من هم عقب نشستم و دو طرفم رو شيدا و شيده محاصره کردن . به دوست محمد سلام دادن . خب شب بود و بيچاره ها نمي ديدن کي هست اين دوست محمد؟ محمد نشست پشت فرمون و آينه رو تنظيم کرد . از تو آيينه بهم خيره شد . محمد-: مي خواي همين الان اين بازي رو تمومش کنيم ؟ زل زدم تو چشماي درشتش. -: ديگه ديره... اونوقت نمي تونم تو چشم پدر و مادرم نگاه کنم ... محمد- : بعد يه سال مي توني؟-: اره... اون موقع مي تونم بگم نتونستم با شهرتتون کنار بيام ...جامون عوض شده بود . حالا من فعالمو جمع مي بستم و اون مفرد . سري تکون داد و راه افتاد . از هيچ کس صدايي بلند نمي شد . همه ماتم گرفته بودن . بد تر از همه علي . اون چشه؟ ميخواستم اين شب آخري زهرمارمون نشه. هوس کردم يکم شيطنت کنم . شيدا داشت بيرون رو نگاه مي کرد از پنجره . يه سقلمه زدم به بازوش و بلند گفتم . -: شيدا اين آقا بنظرت آشنا نيست ؟ شيدا پشت سر محمد نشسته بود و راحت مي تونست نيم رخ علي رو ببينه . با حرف من به خودش اومد. http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 ❤️ ابروهاشو کشید تو هم و با حرکت سرش سوال کرد که کدوم آقا ؟ منم که شيطنتم گل کرده بود گفتم . -: آقاي خواننده ؟ ميشه چراغو روشن کنيد ؟ محمد يه لبخند زد و دست برد سمت سقف ماشين . ماشين که روشن شد به علي اشاره کردم و به شيدا نگاه کردم . چشماشو ريز کرد و به علي خيره شد . رو به علي گفتم . -: برنگرديدا ...خنديد و سرشو تکون داد . به شيدا نگاه کردم . اوه اوه . اناليز کرده بود و شناخته بود انگاري . چشماش شده بود اندازه یه گردو . خيلي خنده دار شده بود قيافه اش . شيده با خنده پرسيد شيده -: کيه مگه عاطي ؟ ... ترسيدم شيدا سکته رو بزنه . ديگه دست خودم نبود بلند بلند خنديدم . از اون خنده خوشگالم . محمد و علي به هم نگاه کردن و خنديدن . يه لحظه با محمد چشم تو چشم شديم از تو آيينه . چشمام در حين خنده پر شد و سريع نگاهمو ازش گرفتم . به شيده نگاه کردم و بلند گفتم -: معرفي مي کنم ...آقای حسيني ... دوست آقاي خواننده ... فقط قيافه هاشون ديدني بود . علي برگشت عقب و گفت علي -: خوشوقتم ...بهتره از خير حال و چهره شيده بگذرم . يه مدت گذشت و بعد من و علي و محمد بلند خنديديم . به خاطر قيافه هاي اون دوتا . بالاخره رسيديم و پياده شدن . نگاه هاي علي و شيده و شيدا به هم گره خورد . بعدش همزمان باهم زدن زیر خنده . داشتم با لذت به اونا نگاه مي کردم که محمد اومد طرفم و دوباره گلها رو گرفت مقابلم . اين بار ازش گرفتم .-: ممنون ... معذرت ميخوام ... عصبي بودم ... دلم واسشون تنگ مي شه ... محمد -: خيلي دوستشون داري؟ -: خيلي بيشتر از خيلي ... بهترین دوستامن مثه جونم دوستشون دارم ...سرش رو انداخت پايين .محمد -: متاسفم ...-: مهم نيست ... خودم قبول کردم .... محمد -: ممنون ... همه راه افتاديم سمت سالن . شيده گوشيشو در آورد و گفت که جلوي در ورودي هستيم . رفتيم داخل . همه جلوي در با اسپند ايستاده بودن و نقل مي ريختن روي سرو صورتمون . سرم رو اوردم بالا . مردم به ما که تبريک ميگفتن بعد دهنشون باز مي موند . ميدونستم پشت سرمون چه خبره... فاميلاي من و محمد و مرتضي و چند تا از دوستاي من که انقدر گفتن که روم نشد دعوت نکنمشون . از تونلي که درست کرده بودن رد شديم . متفرق شدن . مامان محمد اومد طرفم و با لذت پيشونيمو بوسيد. مامان -: بريد تو جايگاه عروس و داماد بشينيد ... رفتيم و نشستيم . با لذت به مهمونا خيره شدم . دخترايي که نگاهشون مات مونده بود رو علي . واااي خدا داشتم ذوق مرگ مي شدم . دلم مي خواست بلند بلند قهقهه بزنم . وااااي مخصوصا ژيلا که معلوم بود هزار تا نقشه ريخته برا تور کردن علي واسه دوستي . بعضی از دوستاي خودمم که داشتن ميترکيدن از حسودي .خدايا ميدونم خيلي بدشدم ولي دمت گررررم... خيلي حال دادي بهم امشب... خيلي باحالي ...در حال همين مناجاتهاي عارفانه بودم که ژيلا با دوربين اومد سمتون . بلند به همه گفت ژيلا -: هر کي مي خواد عکس بگيره بدوعه ... تقريبا همه اومدن . من سريع به شيدا چشمک زدم و اونم ماجرا رو گرفت .محمد نگران نگام کرد . شيدا دوربين خوشگل 12 مگاپيکسليم رو که بهش داده بودم اورد . دوربين ژيلا رو از دستش با عذرخواهي گرفت و گذاشت روي ميز مقابل ما . شيدا –: هر کسي مي خواد عکسدرو بگيره با اين دوربين لطفا ...خواهشا دوربين ديگه درنيارين ... خخخخ نقشه هاي ژيلا نقش بر آب شد . واي خدا مردم از خوشي ... :( شيدا خودش شد عکاس و شروع کرد کارش رو . مهموناي زيادي نداشتيم ولي اونقدر دوتايي و سه تايي و تکي و غيره و ذلک عکس انداختن باهامون که داشتم رواني مي شدم . شام رو که اوردن مشتريهاي من و محمد کم شد الحمدالله . ديگه کسي نموند که بخواد عکس بگيره . مرتضي با هزار تا ادب و احترام دوربينم رو از شيدا گرفت و اومد سمت ما . مرتضي -: خب اقا محمد نوبت عکس دوستانه اس ...علي هم اومد جلو و دست محمد رو کشيد تابلند شه . محمد دست علي رو اروم پس زد و از جاش تکون نخورد. http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 _بخون_برای_من_بمون ❤️ علي -: واا ... پاشو ديگه ... محمد با بي حوصلگي جواب داد . محمد –: بچه ها تورو خدا بيخيال شين شما ديگه چرا ؟ مرتضي -: عاطفه خانم شما يه چيزي بهش بگين ...واااي خدايا اين دوتا پاک خل شدن ... اينا که ميدونن همه چي نقشه اس چرا اينطوري مي کنن ؟ به مرتضي نگاه کردم . داشت چشم و ابرو بالا مي انداخت . از حرکاتش خنده ام گرفته بود . -: اقا مرتضي ايشالا عکس هاتون رو بذارين واسه عروسي اصليه آقاي خواننده و ناهيد خانم ... رنگ از روي علي و مرتضي پريد . وااا اينا چشونه ؟ ادامه دادم . -: ايشالا به زودي ... با شنيدن صدايي درست از پشت سرم پريدم هوا . -: با منم عکس نمي ندازي محمد ؟ تازه دليل حرکات مرتضي رو فهميدم .بد سوتي داده بوديم . برگشتم . خداااياااا ... اينا تا امشب منو سکته ندن اروم نمي گيرن . دهنم بدجور باز مونده بود . چقد شک اخه بايد بهم وارد بشه ؟ -: خانم رادمهر ... اصلا انتظار نداشتم شما رو جاي عروس پسر داييم ببينم... اين اينجا چيکار مي کرد؟ -: سلام اقاي موحد ... پسر دايي؟؟ لبخند خوشگلي تحويلم داد. -: بله .. معرفي مي کنم ... بنده امين موحد هستم و ايشون محمد نصر پسر داييه بنده ... به محمد نگاه کردم . نگران بود و همينطور علي و مرتضي . تازه ياد سوتي ام افتادم .نکنه شنيده باشه؟ نه اگه شنيده بود يه چيز مي گفت يا مي پرسيد ... امين-: اقا مرتضي مثل اينکه شماها زودتر نوبت عکس گرفته بودين ... اول شما بندازين بعد من...محمد ناچارا بلند شد . منم بلند شدم برم پيش شيدا و شيده که امين روبروم ايستاد . امين-: نميگم چرا اينکارو کردي چون حق انتخاب داري ... خودت واسه زندگيت تصميم مي گيري...حق بازخواستتم ندارم چون بهت نگفته بودم که تو دلم داره يه حسايي نسبت بهت به وجود مياد ... ولي الان که ازدواج کردي بايد جلو احساسمو بگيرم .. فقط ميخواستم بدوني ... و ازت تشکر مي کنم که زود با کسي که بهش علاقه مند بودي ازدواج کردي چون الان ميتونم جلوي احساسمو بگيرم ... اگه سال بعد با محمد ازدواج مي کردي ديگه نميتونستم علاقم بهت رو از بين ببرم ... خوشبخت باشي ... با نهايت غم نگاهش مي کردم . حدس مي زدم يه چيزيش باشه . خيره شد بهم و منم خيره به اون . بدون اينکه متوجه باشم . چشمام پر شد. امين-: خوشبخت بشي ... خواستم ترک کنم اون محيطو تا گريه نکنم. با محمد چشم تو چشم شدم . داشت من و امين رو نگاه مي کرد . با بي تفاوتي نگاهشو برگردوند سمت دوستاش . مهموني تموم شد و وقت خداحافظي رسيد . يه سري همونجا باهامون خداحافظي کردن و بقيه تا دم در خونه باهامون اومدن . براي راه انداختنمون . جلو در که رسيديم بابا چمدونام رو اورده بود پايين و جلوي در بود . علي و مرتضي وسايلام رو گذاشتن پشت پرشياي محمد و بقيه هم ديگه داخل نرفتن و همون دم در ايستادن. من و محمد تک تک با همه خداحافظي کرديم . قبل رسيدن به عزيزترين کسام دويدم بالا و اخرين نگاه رو به خونه و اتاقم انداختم . خونه اي که هيچوقت ديگه نميتونستم مثل سابق توش پا بذارم . چقدر دلم تنگ مي شد . اخه يکي نيس بگه نميري بميري که؟ برگشتم پايين . با گريه خودم رو انداختم بغل مامانم . بعدش بابام . همه گريه مي کردن . مامانم شيدا وشيده مادربزرگام خودم و ... توي بغل بابا گم شده بودم و همش سر و صورتم رو مي بوسيد . اتنا اروم چادرم روکشيد . نگاهش کردم . اتنا -: ابجي من خيلي دلم برات تنگ ميشه ... کاش اقا محمد تو اين شهر بود... بدون تو خيلي تنها مي شم ...نشستم رو زانوهام و محکم بغلش کردم . خجالت رو گذاشته بودم کنار و بلند بلند دوتايي هق هق مي کرديم . بعد دوباره و سه باره با همشون خداحافظي کردم و نشستم تو ماشين . مجبور بودم جلو بشينم . جلوي اونهمه ادم که نميشد برم عقب . کمي بعد محمد هم اومد و بعدش علي و مرتضي ...يا حسين اينام مي خوان با ما بيان ؟ محمد ماشينو روشن کرد و از نور چراغ ماشينها و دود اسپند فاصله گرفتيم . ديگه هيچ يار و ياوري جز خدا نداشتم . پس بايد محکم باشم ازين به بعد . مثل کوه . پس اشک هام رو پاک کردم . هنوز زياد دور نشده بوديم که صداي اس ام اس گوشيم بلند شد . بازش کردم . شيده بود نوشته بود شيده -: عاطي مواظب خودت باش ... لبخند تلخي زدم . دوباره نوشت . شيده-: راستي گفتم مواظب خودت باش ميگم نزنن بلا ملا سرت بيارن اون سه تا پسر؟قلبم شروع کرد به تند زدن . راست مي گفت خب . نوشتم... -: خاک بر سرم چرا زودتر نگفتي ؟جواب داد. شيده -: شوخي کردم ...بد به دلت راه نده ... يه ايت الکرسي بخون توکل به خدا ... http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* *فرزندان_علوی_و_فاطمی* *برای تربیت نسل صالح* قـــــــ👣ـــدم اول این است که 🔰 *اول خود را اصلاح کنیم* ‼️تا خودمان را و نکنیم ⚠️ نمیتوانیم فرزند شایسته تربیت کنیم ‌ 🔱در تولد حضرت زهرا سلام الله علیها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با آن همه عظمت روحی و ایمانی ♻️ از طرف خدا مامور شدند که ۴۰ روز از حضرت خدیجه (س) کناره گیری کنند و در غار حرا به عبادت بپردازند . 👈این مسئله اهمیت را ✍در نشان میدهد. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ ‼️ *عواقب بر سر بچه ها* 1. باعث نابودی اعتمادبه نفس آنها میشود 2. روح فرزندمان آسیب میبیند 3. فرزندمان دچاراضطراب میشود 4. رابطه شماکه یکی ازمهمترین الماس های زندگیتان بافرزندتان چه کودک وچه نوجوان وجوان میباشددچارخدشه میشود 5. فرزند شما ازترس موارداشتباه راپنهان می‌کند واین زمینه دروغگویی رادر فرزند شمادر سالهای بعد فراهم میکند 6. باعث کاهش عزت نفس او میشود 7. باعث افزایش رفتارخشونت آمیز در فرزند شما میشود. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
ماکرون کاریکاتورهای موهن علیه پیامبر اسلام را آزادی بیان خواند رئیس جمهور راست گرای برزیل عکس زن ماکرون را در کنار عکس میمونی برگرفته از فیلم مشهور آیبیس قرارداد ماکرون عصبانی شد و این کار رئیس جمهور برزیل را وقیحانه خواند رئیس جمهور برزیل پاسخ داد : این هم آزادی بیان است. هر چقدر به پیامبر رحمت و عطوفت و انسانیت علاقمندید منتشر کنید. 👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
*تربیت فرزندو بهترین همسر* *هفت_اشتباه_رایج_مادران*👇 ۱. اجازه نمی‌دهید دیگران مراقب فرزندتان باشند (او را شدیدا به خود وابسته میکنید. بعد از یکی دوسالگی کودک را می توان چند ساعتی به اقوام نزدیک سپرد و از سه سالگی کودک باید به مهد کودک برود) ۲. فرزندتان را در سنین بالا روی تخت خود می‌خوابانید ۳. برای کودکتان هزاران اسباب بازی می‌خرید ۴. از خواب کودک برای استراحت استفاده نمی‌کنید ۵. می‌خواهید از فرزندتان انیشتین بسازید ۶. کودکتان را با بچه‌های دیگر مقایسه می‌کنید ۷. همسرتان را فراموش می‌کنید. http://eitaa.com/cognizable_wan
👌آیت الله :روح وقتی به عالم بالا رفت میفهمد،این همه تشریفات تو دنیا لازم نبود. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ # *والدین_عزیز_بدانند* بچه‌ها دوربیـــــ📽ـــــن‌های متحرکی هستند که همه حرف‌ها و حرکات ما را ضبط می‌کنند و حتی واکنش‌های ما را در شرایط حساس در حافظه‌شان نگه می‌دارند تا در اولین فرصت از آن‌ها استفاده کنند. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸✨فضیلت صلوات✨🌸 ⁉️از عارفي پرسيدند: چرا اينقدر ذکر صلوات در منابع دينى ما تأکيد شده! و براى ✅آمرزش گناهان، ✅وسعت روزى ، ✅ صحت و سلامتى، ✅ گشايش در کارها ✅و... صلوات تجويز کرده اند، سِرّ و راز اين ذکر چيست؟ 🌸✨فرمود: اگر به قرآن نگاه کنيد فقط يکجا در قرآن هست که خداوند انسان را هم شأن و هم درجه‌ى خودش ميکند يعنى از انسان ميخواهد که بيايد کنار او و با هم در يک کارى مشارکت کنند 🔰و آن آيه اینست : 🌸انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما🌸 ⬅️خداوند و ملائکه اش براى پيامبر(ص) صلوات ميفرستند شما هم بياييد و همراهى کنيد ✔️علّت عظمت و بزرگى ذکر صلوات همين است که انسان را يکباره تا کنار خداوند بالا ميبرد. 🌸اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 http://eitaa.com/cognizable_wan
مرده زنگ میزنه خونه، میگه عزیزم من بعداز ظهر با دوستم میام خونه… زنش میگه : خونه ریختوپاشه مرد: ميدونم زن: ظرفا کثیفه مرد: میدونم زن: توى یخچال هم هیچی نداریم … مرد: ميدونم !!! زن: تو ک همه رو میدونی پس چرا دعوتش کردی؟ آخه هوس زن گرفتن کرده، گفتم،بیاد وضعیتمو ببینه شاید پشیمون بشه😐😂😂 😎👉 http://eitaa.com/cognizable_wan 👈😎
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺰﺩ ﺣﮑﯿﻤﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺣﮑﯿﻢ ! ﭼﺮﺍ زنم ﯾﮏ ﮔﻞ ﺭﺯ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺩﺍﻣﯿﻤﯿﺮﺩ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ؟🤔🤔 ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ میشوم ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ؟😔😔 ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻔﺖ : ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ تو تلگرام بفرستش 😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 هيچوقت انگور را به عنوان دسر بعد از غذا نخوريد 🔻 انگور با غذاهایی که دارای گوشت قرمز و يا ماهی يا چربي هاست، سازگار نيست و به بدن آسیب میزند. 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️ چگونه بعد از ترک سیگار، بدنمان را ریکاوری کنیم؟ 🔹حداقل دو روز در هفته ورزش کنید. 🔹سبزیجات بیشتر مصرف کنید. 🔹غذاهای سرخ شده کمتر میل کنید. 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
آبلیمو از سفید شدن مو ، جلوگیری می کند آب پیاز یا لیمو را حدود ۱۰ دقیقه بر روی پوست سر مالش دهید. می توانند در عرض یک ماه موهای جدید را جایگزین موهای سفید کند. 💌 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فواید پوست میوه ها 🔹سیب: چربی سوز و ضدسرطان 🔹خیار: ضدچروک 🔹بادمجان: ضدگرفتگی عضله 🔹کیوی: آنتی باکتریال 🔹پرتقال: ضدسرطان پوست 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ خواص خرما 🔻انرژی‌زا ▫️خونساز ▫️ضدسرطان ▫️تقویت جنسی 🔺تقویت کننده مغز و اعصاب و… ✍️پیامبر (ص) : درحال ناشتا خرما بخورید، زیرا کرم و انگل‌های‌ «روده ومعده» را می‌کشد. 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
آیا می‎دانید اگر شب‎ها قبل از خواب عسل بخوریم چه اتفاقی در بدن‎مان می‎افتد؟ 🤔 ۱- خواب راحت شبانه عسل حاوی ماده ی مغذی ای به نام تریپتوفان است. این ماده نوعی هورمون است که به شما کمک می کند آرام شوید و به بدن تان این سیگنال را می دهد که «وقت خواب فرا رسیده». ۲- کمک به کاهش فشار خون عسل حاوی آنتی اکسیدان است. آنتی اکسیدان ها فشار خون را کاهش می دهند. ۳- کاهش تری گلیسیریدهای خون عسل سطح تری گلیسیریدها را در بدن کاهش می دهد و آن ها را تبدیل به یک متحد مؤثر می کند که خون را از چربی های غیر ضروری پاکسازی می کند. ۴- تقویت سیستم ایمنی بدن ۵- افزایش سرعت چربی سوزی ۶- درمان سرفه ۷- خواص ضد پیری عسل ۸- جلوگیری از افسردگی عسل حاوی ماده ای به نام پلی فنول است؛ یک ماده ی شیمیایی ارگانیک که با مقابله با تنش اکسیداتیو سلول های مغزی، به جنگ افسردگی می رود👌 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃☘ 🍃 ‍ يك حقيقت دردناك ! • مؤذن اذان می گويد • موبايل اذان می گويد • راديــو اذان می گويد • كامپيوتر اذان می گويد • اما عده ای همچنان نمازشان را به تأخير می اندازند، تا اينكه الله متعال هم آنان را به تأخير می اندازد . از يكی پرسيدند بهترين برنامه ی يادآوری نماز چيست؟ پاسخ داد: ﴿قلب﴾ اگر حضور قلب داشته باشيد، بدون نياز به هيچ برنامه ای، وقت نماز را به ياد خواهيد داشت . و اگر غفلت قلب داشته باشيد، هيچ برنامه ای نماز را به يادتان نخواهد آورد. http://eitaa.com/cognizable_wan