eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ❤️ مامان-: امينس...امين اومد داخل و با همه احوالپرسي کرد وباهم رو بوسي کرديم . شام رو کشيدن . عاطفه رو هم فرستادن کنار من بشينه . پس چي که زن باس کنار آقاش بشينه و جم نخوره. نشست کنارم. امين هنوز سر پا بود. مامان-: امين جان بيشين پسر ...يه نگاه به اطرافش کرد . نگام رو ازش گرفتم. هنوز کوفت کردن غذامو شروع نکرده بودم که امين اومد و صاف نشست اونطرف عاطفه . ننشسته شروع کرد به صحبت کردن باهاش .دقيق نميشنيدم چيا ميگفتن... تن صداشون رو ميشنيدم ولي جمله هاشون رو نه ... هر از گاهي از صحبت هاي عاطفه که کنارم بود متوجه ميشدم که راجع به درس و دانشگاه صحبت ميکنن .غذا از گلوم پايين نميرفت . کارد ميزدي خونم در نمي اومد . آخه ادم قحط بود ؟خب يکي ديگه مينشست کنار عاطفه ... چرا امين ؟چرا کسايي که روشون حساسم؟ رگ گردنم زده بود بيرون ولي خب از بدبختي کاري هم نميتونستم بکنم . جلو همه ميگفتم پاشو جاتو عوض کن ؟ من نميدونم چرا اينا هر وقت همو ميبينن ميشنن حرف ميزنن؟جوريم حرف ميزنن که من نميشنوم؟ مثل همون روز مثلا عروسيمون ... نکنه امين از سوري بودن ماجرا خبر داشته باشه ؟نکنه از عاطفه ؟مردم و زنده شدم تا شام تموم شه . هر دفعه که امين با لهجه اصفهانيش دم گوش عاطفه حرف ميزد احساس ميکردم يکي داره با تيغ قلبمو ريش ريش ميکنه. عاطفه بلند شد و رفت واسه کمک . امين هم نشست يه گوشه و مشغول گوشيش شد . احساس ميکردم دارم خفه ميشم . خنده دار بود . حسادت من به پسري که هفت سال ازم کوچکتر بود. رفتم تو حياط. وسط حياط ايستادم. دستام رو فرو تو جيبم . سرم رو گرفتم به سمت آسمون و چشمام رو بستم . صداي همهمه از توي خونه مي اومد . نفس هاي عميق ميکشيدم تا آروم شم. شروع کردم به قدم زدن تو حياط . يه کم دعا کردم و زير لب با خدا حرف زدم . يه نفس عميق ديگه هم کشيدم و همزمان که نفسم رو بيرون ميدادم گفتم-:يا زهرا (س)... آروم شده بودم . رفتم سمت خونه . تو راهرو چشمم افتاد به کتوني هاي عاطفه . رفتم جلوتر و با پاهام جفتشون کردم . جفت که شدن پاهام رو گذاشتم دو طرف کفشاش و بيشتر نزديکشون کردم.راست میگفتن دخترا از مقايسه سايز کفشامون خنده ام گرفت . تو همون حالت کفش هام رو در آوردم و رفتم داخل . عاطفه کنار دختر خاله هام نشسته بود . به محض ديدن من يه چيزي بهشون گفت و از جا بلند شد. اونا هم خنديدن . رفتم نزديکشون. يه ابرومو دادم بلا و با اخم پرسيدم -: عيالي ما چي چي مي گفت به شوما ؟-: هيچي به خدا ...گفت برم يه کم خودشيريني کنم ...شونه هام رو بالا انداختم و با فاصله ازشون نشستم . مشغول چک کردن اس ام اس هام شدم .عاطفه با يه سيني که يه فنجون چاي توش بود و يه ظرف کوچيک شکلات و قندون اومد نشست کنارم. پس منظورش از خود شيريني اين بود؟ انگار که همه دنيا رو بهم دادن. خيلي ذوق زده شدم. گوشيو گذاشتم کنار و زل زدم بهش .چشم تو چشم نگاهم کرد . بعد نگاهشو به اطراف چرخوند . بعد مشغول درست کردن شالش شد . يکم سرش رو انداخت پايين. حالتاشو ميشناختم . ميدونستم الان به شدت زير نگاهم معذبه. شايد اگه من رو شوهر خودش ميدونست ، معذب نبود . خوشحال هم ميشد که همه توجهم بهشه . با صداي آرومي گفت عاطفه-: محمد ... همه دارن نگاهمون ميکنن ... يه چيزي بگو ... يه حرفي بزن ...لبخند زدم . شده بود لبو-: از حرفاي تکراري که بدت نمياد؟عاطفه -: تا چي باشه ...-: لبو که ميشي خيلي با مزه ميشي منم که عاشق لبو... چشاش رو ريز کرد و با حرص گفت... http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 ❤️ عاطفه -: من میدونم با تو محمد... خنديدم . سر چرخوندم . انصافا نصف بيشترشون زوم کرده بودن رو ما . مامانم هم که قربونش برم با چه عشقي نگاهمون ميکرد . يه چشمک به مامان زدم و دوباره سر چرخوندم سمت عاطفه عاطفه-: چاييت يخ زد ...چاييمو سر کشيدم و فنجون رو گذاشتم تو سيني .بلند شد و برش داشت . دوباره رفتم تو گوشيم.اس ام اس هامو ميخوندمو واسه کاري ها جواب مي دادم . چند تا هم شايان و مازيار فرستاده بودن و سوال ازم پرسيده بودن . جوابشونو دادم . بعد يه مدت بالاخره يه گروه بلند شدن برن الحمدلله . سرم رو آوردم بالا که بلند شم و خداحافظي کنم. عاطفه و امين کنار آشپزخونه پيش هم نشسته بودن و دوتاشونم خم شده بودن و به يه برگه که مقابلشون روي زمين بود نگاه ميکردن. همه انرژيم تحليل رفت . از جا بلند شدم واسه بدرقه . ولي چشمام همش رو امين وعاطفه بود . اونا هم بلند شدن .انگار خستگي همه عالم رو دوشم بود . کنار هم ايستاده بودن .بهم میومدن...نه....نه...تصورشم دیونم میکنه من از لحاظ قد و هيکل از امين بلند تر و بزرگتر بودم .اه لعنت به این فکرا...مامان کنارم ايستاد و نذاشت بيشتر فکر کنم. مامان-: مامان خب نشدي هنو؟چرا قيافت همچينس؟ -: مامان خسته ام ... خيلي خسته ام مامان -: الان ميرم رخت خواباتونا پهن ميکونم تو اتاق شوما بريد استراحت کونيد.بعد بدرقه اون گروه از مهمونا مامان عاطفه رو صدا زد و بردش توي اتاق . پشت سرشون رفتم . عاطفه چمدونارو جابه جا ميکرد و مامان داشت رخت خواب پهن ميکرد تو اتاق . عاطفه زيپ يکي رو باز کردو واسم لباس راحتي در آورد و يه حوله . فکر خوبي بود . برداشتم و رفتم دوش بگيرم . يکم طول کشيدهيچ انرژي اي نداشتم . مامان گفت برم تو اتاق استراحت کنم . از همه عذرخواهی کردم و رفتم تو اتاق.اي جووونممم... همونطور با چادر و شال خوابش برده بود روي رخت خواب . چراغ رو خاموش کردم و در رو بستم . آروم چادرش رو برداشتم وانداختم اونور . روشو با يکي از پتو ها کشيدم... موهام رو حسابي خشک کردم و کنارش دراز کشيدم . کاملا خواب بود. يه خواب عميق-: امين کور خونده اگه فک کرده ميتونه با اون لهجه اصفهونيش تو رو از من بگيره ... در اتاق باز شد و نور پذيرايي افتاد رومون . نميخواستم حالتمو عوض کنم . چشمامو بستم تا هر کسي ديد خودش خجالت بکشه و بره.از بوش فهميدم مامانمه. غريبه که نبود پس موندم تو همون حالت . در رو بست و چراغ خواب رو روشن کرد . يه پارچ اب و يه ليوان گذاشت روي ميز . نگاهم کرد .همونطور سرپا با لبخند به ما نگاه ميکرد. مامان-: خوابس؟-: چي جورم ...مامان-: ميگم ... والا تا چند تا جيغ زده بود از خجالت .. http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 ❤️ دوتايي خنديدیم ، مامان اومد نزديکتر وروسریشو از سرش برداشت. مامان-: چي زودم خوابش برد ... انگشتام رو فرو کردم لاي موهام . يکم ...خيلي کم ...ازش فاصله گرفتم و به مامان نگاه کردم -: چند شبه درست و حسابي نخوابيده ...مامان-: چرا ؟-: اونشب که من مريض شدم ... از شب تا صبح و بعدش تا ظهر يه ريز فقط منو پاشويه کرد و بهم رسيد... بعدشم بچه ها اومدن پيشم رفته خريد واسه هفت سين و بعدم منو خوابوند و شروع کرد به خونه تکوني تا نصفه شب صبح زودشم پا شده رفته کمک همسایه طبقه اول کنه بعدم يه ساعت مونده به تحويل سال اومد خونه ... يکم کنار هم بوديم و بعد رفتيم عيد ديدني خونه علي و مرتضي و پسر داييش... باز صبح بعد نماز بقيه وسيله ها رو جمع کرد و چمدون رو بست...صبحم مهمون اومد واسمون ...ظهرم که راه افتاديم بياييم تو راه فقط سر به سر من گذاشته که نخوابم و حوصلم سر نره ...مامان نشست کنارمون .مامان-: اينجا هم که کلي کمک کرد.مامان -: همه چي خوبس پسرم ؟ ازدواج ؟ -: عاليه ... کاش زودتر مي اومد تو زندگيم ...مامان-: شکر خدا ... حالا اين اول راهي زياد با هم مشکل پيدا نيمي کونين که؟ دعواتون نيميشد؟ -: چطور؟ -: تا حالا يه بارم نديدم که با اخم نگات کوند ... معلومه خيلي باهاش خوبي که این همه دوستت داره .تودلم گفتم آرزومه چیزی که میگی حقیقت باشه .با ناراحتي گفتم -: نه مامان ... من همون پسر تخس و بداخلاقتم ... دستم بشکنه سه بار زدم تو صورتش ... شرمنده سرم رو انداختم پايين . مامان درحاليکه سعي مي کرد ولوم صداش رو کنترل کنه گفت. مامان-: چيکا کِردي؟ مظلوم گير آوردي؟ تو شهر غريب برديش عوض اينکه پناهش باشي گرفتي زدي تو صورتش؟مگه چيکا کِرده طفلي معصوم -: هيچ کاري نکرده بودمن بد فکر کردم مامان همش به خاطرعلاقم بهش بود که ديوونگي کردم کليم منت کشيدم ديگه ام ازين غلطا نميکنم...موهاشو نوازش کرد و نگاهش کرد . مامان خيلي بيشتر از ناهيد عاطفه رو دوست داشت .با ناهيدم خيلي مهربون و صميمي بود ولي نه به اين شدت . نميدونم چي تو خانومم ديده بود که اينقدر دوسش داشت . ولي خداييش جلو مامانم اينا حتي يه بار هم دست ناهيد رو نگرفته بودم .اصلا نميخو ام ديگه به گذشته فکر کنم . علاقه اي به گذشته ندارم .حالام بهترين روزاي عمرمه...مامان -: چقد کوچيکس ... يه ذره بچس ... به عاطفه نگاه کردم . نفساي عميق ميکشيد . معلوم بود خيلي خسته اش وگرنه خوابش سبک بود و زود بيدار ميشد. مامان-: محمد تو رو خدا مواظبش باش... عين يه پروانه دورت ميچرخد ... بايد صد برابر بيشتر دورش بگردي ... محمد بفهمم اذيتش ميکوني ولله ازت نيمي گذرم ...-: مامان واسم خيلي دعا کن ... تازه همه سختيا گذشته و آرامش اومده تو زندگيم دعام کن ...يه قطره اشک از چشم مامان چکيد.مامان-:ميدونم عزيزي دلم عاشقش بودم . تک بود . تو دنيا لنگه نداشت از بس ماه و مهربون بود .جونم براش در ميرفت-: گريه نکن مادرمن ...قربون چشاي خوشگلت بشم ... گريه نکن فدات بشم ...لبخند زد.دستم رو از لاي موهام در آوردم و اشکش رو پاک کردم . لبخند زد . موهاي عاطفه که روي پيشونيش بود رو کنار زدم. اختيار از دستم در رفت و موهاشو بوسيدم . مامان خنديد. اونم خم شد و پيشونيش رو بوسيد و بلند شد... http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 ❤️ مامان-:تا ظهر بخوابيد که دوتاتونم حسابي خسته ايد... بعدش بايد بيريم عروسما بگردونيم ...چراغ خواب رو هم خاموش کرد و رفت بيرون ودر روهم بست. روي خودم رو هم با دست آزادم کشيدم .نگاهم به عاطفه بود وباهاش حرف میزدم نفهمیدم کی خوابم برد. آروم ترين و راحتترين خواب عمرم بود. صبح با صداي ضربه هاي آرومي که به در کوبيده ميشد بيدار شدم. چشمام رو باز کردم . دنبال عاطفه گشتم . اي بابا ... بازدررفته بود این دختر...نشستم و در حاليکه دستمو رو صورتم ميکشيدم گفتم-: بفرمائيد ...عاطفه اومد داخل. موهامو با انگشتام مرتب کردم . سلام دادم بهش. عاطفه -: ببخشيدا ولي دیگه بايد بيدارت مي کردم ... خوبي ؟ خسته که نيستي ؟از جام بلند شدم . يه نگاهي به ساعتم انداختم . -: اوه اوه ... ظهره چقد خوابيدم.تو عمرم اينقدر نخوابيده بودم ...عاطفه -: آخه چند شبه که درست و حسابي نخوابيدي... اونهمه هم رانندگي کردي ... مشغول جمع کردن جام شدم . عاطفه اومد ازم گرفت و خودش جمعشون کرد . بعد اينکه چيد شون تو کمد بهم نگاه کرد. ولو شده بودم روي صندلي ميز کامپيوتر و ديدش ميزدم ...عاطفه-: خسته اي باز؟ دوباره دست کشيدم به صورتم-: اممممم ... بذار ببينم ... بلافاصله دويدم طرفش و از پشت کشيدمش . همش ميخواست فرار کنه... بلند بلند ميخنديدم . تو همون حال شروع کردم به قلقلک دادنش. قهقهه ميزد. که در اتاق زده شد . سريع هلم داد و دويد اونورتر . خاله و مامان اومدن داخل... خاله -: خير باشه اول صبحي ...همه خنديديم .عاطفه -: خاله جون صبح کجا بود ؟ لنگ ظهره ...خاله -: حالا همون ... والا ما ميريم شوهرامونا بيدار کونيم عربده ميکشن و ما هم با ترس الفرار... حالا تويه وروجک چيکا کردي که شوهري بداخلاقت اينطور با قهقهه از خواب پا ميشد ؟خنديد و لپاش چال افتاد .آخ خاله تو چه ميدونی اين وروجکي که ميگي ديوونم کردس دست شما درد نکنه خاله ... حالا ما شديم بداخلاق ؟ مامان چپ چپ نگام کرد . مامان-: پس چي که بداخلاق ...به عاطفه نگاه کرد و پرسيد . مامان-: دروغ ميگه ؟ عاطفه-:نه مامان جان...خاله حقيقت محضوگفتن دوباره خنديد . ازون خنده هاش...خيز برداشتم سمتش . عين فنر از جا پريد و دويد بيرون. منم دنبالش.دويد پشت بابا سنگر گرفت. ول کن نبودم. بابا هم دستاشو باز کرده بود تا نذاره دستم بهش بخوره. بابا-:پسر عوض سلام و ظهر بخيرته ؟ خاله هام و دخترهاشون و بابا خونه بودن. زن دايي هام هم بودن.با دست پاچگي گفتم -:سلام سلام ... همه زل زده بودن به من که سعي داشتم عاطفه رو بگيرم . صداي خنده کل خونه رو برداشته بود . دويدم سمتش . باز فرار کرد و رفت تو حياط . پا برهنه. ميدويد و منم دنبالش. دوتامونم ميخنديديم.اون که داشت غش ميکرد از خنده . و اين من رو ديوونه تر ميکرد. داشت ميدويد که يهو در باز شد و حامد با نون سنگک اومد تو .عاطفه داد زد. عاطفه-:داداشي... دويد پشت حامد ايستاد. حامد من رو که ديد قضيه رو فهميد وايستاد تا سنگر عاطفه باشه .مامان-: بسه بابا محمد... ولش کون بذا بياد تو... تو پاش يه چيزي ميردا ...ولي من ول کن نبودم . با خنده و يه حرکت سريع خيز برداشتم سمتش که از پشت حامد بگيرمش . ناخودآگاه يه جيغ کشيد و گوشه کت حامد رو گرفت تو مشتش. انگار برق دويست ولت از تو بدنم گذشت. ايستادم. لبخندم محو شد . صداي خنده بقيه مي اومد ولي من خشک شدم سر جام. چشمم فقط به دستش بود. فهميد.سريع ولش کرد.از حامد هم فاصله گرفت. چرخيدم و برگشم تو خونه. بابا-: نتونستي بيگيريش؟عروسي خودمس ديگه... خنديد. نيشخندي زدم و رفتم تو دستشويي . آب يخ رو مشت مشت ميکوبيدم تو صورتم بلکه حالم درست بشه و عصبانيتم يکم بخوابه . اين دوست داشتن بيش از حدم ممکن بود کار دستم بده . ولي شده خودزني کنم ديگه دست رو عاطفه ام بلند نميکنم. وضوگرفتم وازدستشويي اومدم بيرون . يه راست رفتم تو اتاق . سجاده پهن کردم و ايستادم به نماز ظهر و عصرم .آخراي نماز عصرم بود که عاطفه با يه سيني اومد تو اتاق . کنار سجاده نشست روبروم و سيني رو گذاشت بالاي سجاده . سلام رو دادم و نمازم تموم شد . نگاهش کردم .سرش رو انداخته بود پائين . عاطفه-: اينو بخور تا سفره رو بندازيم واسه نهار ...به سيني نگاه کردم . يه لقمه نون و پنير و سبزي بود با يه فنجون نسکافه و شکلات . حرفي نزدم . سرش رو بالا نمي آورد.نگاهم افتاد رو به روم .عاطفه پشتش به در بود . دختر خاله هام و دختر داييام حلقه زده بودن . ما قشنگ تو ديدشون بوديم .عاطفه-: محمد باهام قهري؟-: نه ... واسه چي؟ عاطفه-: چرا ... قهري ... http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️ چرا باید شوخ طبع باشیم و نشاطمان را حفظ کنیم؟ ❤️ 💝 چون! 🔹زن ها قلب خانه اند! 😍 🔹زن ها اگر شاد باشند قلب خانه می تپد .... 🔹 زن ها اگر موهایشان را شکل دهند ، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند... 🔹زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کنند ، بخندند ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند... 🔹 اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد 😔 حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد تمام اهل خانه را به غم کشیده است آری زن بودن دشوار است زنان ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند یادمان نرود قلب خانه باید بتپد 💞 آقای محترم مواظب قلب خانه ات باش 💞 💛💛💛http://eitaa.com/cognizable_wan 💜💜💜🌹
ما ازدواج کرده ایم و متعهد شده ایم که بیشترین زمان را به همسرمان اختصاص دهیم و با همدیگر از زندگی لذت ببریم. پس شایسته نیست بیشترین زمان خود را به کار و یا دوستان و فضای مجازی و چت کردن اختصاص دهیم. یادمان باشد همیشه همسر در اولویت است . http://eitaa.com/cognizable_wan
نیازهای اساسی عاشقانه زن و مرد نیازهای اساسی زن : ۱- علاقه ۲- درک ۳- احترام ۴- عشق ورزی ۵- اعتبار ۶- اطمینان خاطر نیازهای اساسی مرد : ۱- اعتماد ۲- پذیرش (باور داشتن) ۳- قدردانی ۴- تحسین ۵- تایید ۶- تشویق این بدان معنا نیست که هر کدام از زن و مرد به نیازهای اساسی دیگری نیاز ندارند. بلکه منظور این است که شخص ، پیش از آنکه بتواند از انواع دیگر عشق بهره مند شود باید یکی از نیازهای اساسی اش بر آورده گردد. چگونه این نیازها را برآورده کنیم: ۱- زن به علاقه و مرد به اعتماد نیاز دارد وقتی مرد به احساسات همسرش ابراز علاقه نشان می دهد ، زن احساس می کند که شوهرش به او علاقه مند است و به او توجه دارد و مرد توانسته نیاز اساسی همسرش را بر آورده سازد . زن نیز اگر به گونه ای به شوهرش بنگرد که او را باور دارد ، مرد احساس می کند که همسرش به او اعتماد دارد و همین باور مثبت ، نخستین نیاز اساسی عاشقانه مرد را بر آورده می سازد و به خودی خود مرد نیز توجه بیشتری به احساسات و نیازهای همسرش می نماید. ۲- زن نیازمند درک و مرد نیازمند پذیرش است وقتی مرد بدون داوری و از روی همدلی به ابراز احساسات همسرش گوش می دهد زن حس می کند که او به حرفهایش توجه و او را درک می کند . مفهوم درک کردن این نیست که با افکار و احساسات شخص تا حال حاضر آشنا باشیم بلکه مفهوم درک کردن از آنچه می شنویم و آنچه در جریان گفتگو و ارتباط ، ارزش پیدا می کند به دست می آید. هر چه بیشتر زن احساس کند که شوهرش به حرفهای او گوش می دهد و او را درک می کند آسانتر می تواند شوهرش را بپذیرد و باور داشته باشد . مفهوم باور داشتن و پذیرش به این معناست که زن ، شوهرش را به گونه ای صمیمانه بپذیرد و از او استقبال کند و به این معنا نیست که زن فکر کند شوهرش از هر جهت کامل و بی عیب است بلکه حاکی از آن است که زن تلاش نمی کند شوهرش را اصلاح نماید . او به شوهرش اعتماد می کند که خودش در پی اصلاح خویش باشد در نتیجه مرد هم بهتر او را درک می کند.🌟 ۳- زن به احترام و مرد به تقدیر نیاز دارد وقتی مرد نشان می دهد که حقوق و خواسته ها و نیازهای زن در اولویت قرار دارد در واقع به همسرش احترام گذاشته است . تقدیم یک شاخه گل و به یاد داشتن سالگرد تولد یا ازدواج ، ازجمله جنبه های عینی احترام گذاشتن است که برای بر آورده ساختن سومین نیاز اساسی زن بسیار ضروری است و در نتیجه به راحتی از شوهرش تقدیر می کند و یکی از نیازهای اساسی مرد را بر طرف می کند و وقتی مرد مورد تقدیر قرار می گیرد احساس می کند که تلاشهای او بی فایده نبوده است و دلگرم می شود تا بیشتر تلاش کند و خود به خود انگیزه پیدا می کند تا به همسرش بیشتر احترام بگذارد. ۴- زن به عشق ورزی و مرد به تحسین نیاز دارد وقتی مرد به نیازهای همسرش اولویت می دهد و خود را متعهد می سازد تا از همسرش حمایت کند و نیازهای او را بر آورده سازد در واقع چهارمین نیاز اساسی همسرش از این طریق تامین می شود و وقتی زن دریابد که شوهرش دیوانه وار او را دوست دارد و تنها به او می اندیشد احساس بالندگی می کند و باعث می شود که به راحتی به تحسین و ستایش شوهرش بپردازد . مرد زمانی احساس ستایش میکند که همسرش از ویژگی های منحصر به فرد یا استعداد های او به وجد آید مثل شوخ طبعی ، مقاومت ، صداقت ، مهربانی ، عاقل بودن و ...! ۵- زن خواهان کسب اعتبار و مرد نیازمند تایید است وقتی مرد مخالفتی با احساسات و خواسته های همسرش ندارد و در عوض ، آنها را تایید می کند و می پذیرد (البته در مورد احساسات و خواسته هاس شرعی و منطقی و دور از گناه) همسرش احساس می کند مورد محبت قرار گرفته و پنجمین نیاز اساسی او بر آورده می شود و وقتی مرد می فهمد که چگونه به همسرش ثابت کند که نظر او را محترم می شمارد در واقع اطمینان خاطر پیدا می کند که همسرش با او موافق است و از این طریق نیاز مرد براورده می شود . هر مردی دوست دارد که در نزد همسرش یک قهرمان باشد. ۶- زن به اطمینان خاطر و مرد به تشویق نیاز دارد 👈وقتی مرد بارها به همسرش نشان می دهد که به او توجه دارد و او را درک کرده ، احترام می گذارد و به او اعتبار می بخشد و محبت می کند همسرش اطمینان خاطر پیدا می کند و نیازش برآورده می شود و احساس می کند که شوهرش همچنان او را دوست دارد و دوستی او لحظه ای نیست . مرد برای اینکه ششمین نیاز اساسی عاشقانه همسرش را برآورده سازد بایستی به او بارها و بارها اطمینان خاطر دهد و به همین شکل ، زن نیز باید با تشویق کردن همسرش نیاز اساسی او را برآورده سازد . زن باید با اطمینان به تواناییها و قابلیتهای همسرش و تشویق او ، احساساتی چون امیدواری و شجاعت را به وی منتقل کند . مرد وقتی مورد تشویق قرار بگیرد انگیزه پیدا می کند تا اطمینان خاطر عاشقانه ای را که همسرش نیازمندآن است به او ببخشد. http://eitaa.com/cognizable_wan 🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷
سیاست های همسرداری وقتی روابط شما خوب است از تمام صفات مثبتی که در ارتباط با همسر خود به فکرتان می رسد فهرستی تهیه کنید. هر زمان که روابط شما تیره شد این فهرست را بخوانید. 💟http://eitaa.com/cognizable_wan
🦖اشک تمساح ریختن قدیم معتقد بودند كه غذا و خوراك تمساح به وسیله اشك چشم تامین می شود. بدین طریق كه هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی شكم دراز می كشد. در این موقع اشك لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند. پیداست كه سموم اشك تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار كنند به علت لزج بودن اشك تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند. خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان وحشره در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را بلع می كند و مجددا برای شكار كردن طعمه های دیگر اشك می ریزد. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
23 ربیع سالروز ورود حضرت معصومه(سلام الله علیها) به شهر قم وقتی که قدم رنجه به ایران کردی ما را سرِ خوانِ خویش مهمان کردی ما را همه عمر ، ساکنِ دائمیِ بین الحرمینِ قم خراسان کردی http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ ‍ ‍ 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌹سالروز ورود سلام الله عليها به شهر گرامي باد🌹 ✍حضرت فاطمه معصومه(س) در روز اول ذيقعده سال ۱۷۳ قمرى در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدر بزرگوار آن حضرت، امام موسى كاظم(ع) و مادر گرامى‏اش حضرت نجمه خاتون مى‏باشد، كه بعد از تولد حضرت رضا(ع) به «طاهره‏» ملقب گرديد.(۱) بنابراين حضرت معصومه عليها السلام با امام رضا(ع) خواهر و برادر ابوينى هستند. در سال ۲۰۱ قمرى در پى ولایتعهدی اجبارى وعزیمت امام رضا(ع) به خراسان، حضرت معصومه(س) بعد از يك سال تحمل دورى برادر بزرگوارش از مدينه منوره عازم خراسان گرديد. از آن جايى كه حضرت فاطمه معصومه(س) پيام آور فرهنگ و معارف اهل بيت عليهم السلام و مدافع مظلوميت امامان شيعه و تداوم بخش راه پدر بزرگوارش در مبارزه با طاغوت‏هاى زمان بود، عوامل حكومتى بنى عباس، در شهر ساوه به كاروان حامل آن حضرت حمله كرده و همراهان آن حضرت را به شهادت رساندند. حتى آن حضرت را نيز مسموم نمودند (۲). حضرت فاطمه معصومه(س) بر اثر مسموميت و شدت غم و اندوه در شهر ساوه بيمار گرديد و فرمود: مرا به شهر قم ببريد; زيرا از پدرم شنيدم كه مى‏فرمود: شهر قم مركز شيعيان ماست (۳) . لذا در ۲۳ ربيع الاول سال ۲۰۱ قمرى به شهر قم وارد شده و مورد استقبال عده زيادى از مردم مشتاق و شيفته اهل بيت(ع) قرار گرفتند. آن بزرگوار بعد از ۱۷ روز اقامت در منزل موسى بن خزرج كه به «بيت النور» شهرت يافت، در دهم ربيع الثانى سال ۲۰۱ هجرى ديده از جهان فرو بسته و در «باغ بابلان‏» محل فعلى مزار آن حضرت دفن گرديد. 📚منابع: ۱) مناقب، ج‏۴، ص‏۳۶۷; زندگانى حضرت موسى بن جعفر(ع)، عمادزاده، ج‏۲، ص‏۳۷۵. ۲) حياة الامام الرضا(ع)، ص‏۴۲۸. ۳) وديعه آل محمد صلى الله عليه و آله، ص ۱۲. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💠 کریمه اهل بیت علیهم السّلام 💠 لقب حضرت معصومه سلام الله علیها «كريمه اهل بيت» است. اين لقب نيز بر اساس رؤياى صادقانه يكى از بزرگان، از سوى اهل بيت علیهم السّلام به اين بانوى گرانقدر داده شده است. ماجراى اين رؤياى صادقانه بدين شرح است : 🔰مرحوم آيت اللّه سيّد محمود مرعشى نجفى، پدر بزرگوار آيت اللّه سيد شهاب الدين مرعشى (ره) بسيار علاقه مند بود كه محل قبر شريف حضرت صدّيقه طاهره (سلام الله عليها ) را به دست آورد. ختم مجرّبى انتخاب كرد و چهل شب به آن پرداخت. شب چهلم پس از به پايان رساندن ختم و توسّل بسيار، استراحت كرد. در عالم رؤيا به محضر مقدّس حضرت باقر(علیه السلام) و يا امام صادق (علیه السلام) مشرّف شد. امام به ايشان فرمودند: «عَلَيْكَ بِكَرِيمَةِ اَهْل ِ الْبَيت ِ.» يعنى به دامان كريمه اهل بيت چنگ بزن . 🔰ايشان به گمان اينكه منظور امام (سلام الله علیها) حضرت زهرا(سلام الله علیها) است، عرض كرد: «قربانت گردم، من اين ختم قرآن را براى دانستن محل دقيق قبر شريف آن حضرت گرفتم تا بهتر به زيارتش مشرّف شوم.» امام فرمود: «منظور من، قبر شريف حضرت معصومه در قم است.» سپس افزود: «به دليل مصالحى خداوند مى خواهد محل قبر شريف حضرت زهرا(سلام الله علیها) پنهان بماند 🔰 از اين رو قبر حضرت معصومه(سلام الله علیها) را تجلّى گاه قبر شريف حضرت زهرا(سلام الله علیها) قرار داده است. اگر قرار بود قبر آن حضرت ظاهر باشد و جلال و جبروتى براى آن مقدّر بود، خداوند همان جلال و جبروت را به قبر مطهّر حضرت معصومه(سلام الله علیها) داده است.» 🔰مرحوم مرعشى نجفى هنگامى كه از خواب برخاست، تصميم گرفت رخت سفر بر بندد و به قصد زيارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) رهسپار ايران شود. وى بى درنگ آماده سفر شدو همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زيارت كريمه اهل بيت ترك كرد 📗زبدة التصانيف، ج ٦، ص ١٥٩، به نقل از كريمه اهل بيت، ص ٣ http://eitaa.com/cognizable_wan