eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
نیازهای اساسی عاشقانه زن و مرد نیازهای اساسی زن : ۱- علاقه ۲- درک ۳- احترام ۴- عشق ورزی ۵- اعتبار ۶- اطمینان خاطر نیازهای اساسی مرد : ۱- اعتماد ۲- پذیرش (باور داشتن) ۳- قدردانی ۴- تحسین ۵- تایید ۶- تشویق این بدان معنا نیست که هر کدام از زن و مرد به نیازهای اساسی دیگری نیاز ندارند. بلکه منظور این است که شخص ، پیش از آنکه بتواند از انواع دیگر عشق بهره مند شود باید یکی از نیازهای اساسی اش بر آورده گردد. چگونه این نیازها را برآورده کنیم: ۱- زن به علاقه و مرد به اعتماد نیاز دارد وقتی مرد به احساسات همسرش ابراز علاقه نشان می دهد ، زن احساس می کند که شوهرش به او علاقه مند است و به او توجه دارد و مرد توانسته نیاز اساسی همسرش را بر آورده سازد . زن نیز اگر به گونه ای به شوهرش بنگرد که او را باور دارد ، مرد احساس می کند که همسرش به او اعتماد دارد و همین باور مثبت ، نخستین نیاز اساسی عاشقانه مرد را بر آورده می سازد و به خودی خود مرد نیز توجه بیشتری به احساسات و نیازهای همسرش می نماید. ۲- زن نیازمند درک و مرد نیازمند پذیرش است وقتی مرد بدون داوری و از روی همدلی به ابراز احساسات همسرش گوش می دهد زن حس می کند که او به حرفهایش توجه و او را درک می کند . مفهوم درک کردن این نیست که با افکار و احساسات شخص تا حال حاضر آشنا باشیم بلکه مفهوم درک کردن از آنچه می شنویم و آنچه در جریان گفتگو و ارتباط ، ارزش پیدا می کند به دست می آید. هر چه بیشتر زن احساس کند که شوهرش به حرفهای او گوش می دهد و او را درک می کند آسانتر می تواند شوهرش را بپذیرد و باور داشته باشد . مفهوم باور داشتن و پذیرش به این معناست که زن ، شوهرش را به گونه ای صمیمانه بپذیرد و از او استقبال کند و به این معنا نیست که زن فکر کند شوهرش از هر جهت کامل و بی عیب است بلکه حاکی از آن است که زن تلاش نمی کند شوهرش را اصلاح نماید . او به شوهرش اعتماد می کند که خودش در پی اصلاح خویش باشد در نتیجه مرد هم بهتر او را درک می کند.🌟 ۳- زن به احترام و مرد به تقدیر نیاز دارد وقتی مرد نشان می دهد که حقوق و خواسته ها و نیازهای زن در اولویت قرار دارد در واقع به همسرش احترام گذاشته است . تقدیم یک شاخه گل و به یاد داشتن سالگرد تولد یا ازدواج ، ازجمله جنبه های عینی احترام گذاشتن است که برای بر آورده ساختن سومین نیاز اساسی زن بسیار ضروری است و در نتیجه به راحتی از شوهرش تقدیر می کند و یکی از نیازهای اساسی مرد را بر طرف می کند و وقتی مرد مورد تقدیر قرار می گیرد احساس می کند که تلاشهای او بی فایده نبوده است و دلگرم می شود تا بیشتر تلاش کند و خود به خود انگیزه پیدا می کند تا به همسرش بیشتر احترام بگذارد. ۴- زن به عشق ورزی و مرد به تحسین نیاز دارد وقتی مرد به نیازهای همسرش اولویت می دهد و خود را متعهد می سازد تا از همسرش حمایت کند و نیازهای او را بر آورده سازد در واقع چهارمین نیاز اساسی همسرش از این طریق تامین می شود و وقتی زن دریابد که شوهرش دیوانه وار او را دوست دارد و تنها به او می اندیشد احساس بالندگی می کند و باعث می شود که به راحتی به تحسین و ستایش شوهرش بپردازد . مرد زمانی احساس ستایش میکند که همسرش از ویژگی های منحصر به فرد یا استعداد های او به وجد آید مثل شوخ طبعی ، مقاومت ، صداقت ، مهربانی ، عاقل بودن و ...! ۵- زن خواهان کسب اعتبار و مرد نیازمند تایید است وقتی مرد مخالفتی با احساسات و خواسته های همسرش ندارد و در عوض ، آنها را تایید می کند و می پذیرد (البته در مورد احساسات و خواسته هاس شرعی و منطقی و دور از گناه) همسرش احساس می کند مورد محبت قرار گرفته و پنجمین نیاز اساسی او بر آورده می شود و وقتی مرد می فهمد که چگونه به همسرش ثابت کند که نظر او را محترم می شمارد در واقع اطمینان خاطر پیدا می کند که همسرش با او موافق است و از این طریق نیاز مرد براورده می شود . هر مردی دوست دارد که در نزد همسرش یک قهرمان باشد. ۶- زن به اطمینان خاطر و مرد به تشویق نیاز دارد 👈وقتی مرد بارها به همسرش نشان می دهد که به او توجه دارد و او را درک کرده ، احترام می گذارد و به او اعتبار می بخشد و محبت می کند همسرش اطمینان خاطر پیدا می کند و نیازش برآورده می شود و احساس می کند که شوهرش همچنان او را دوست دارد و دوستی او لحظه ای نیست . مرد برای اینکه ششمین نیاز اساسی عاشقانه همسرش را برآورده سازد بایستی به او بارها و بارها اطمینان خاطر دهد و به همین شکل ، زن نیز باید با تشویق کردن همسرش نیاز اساسی او را برآورده سازد . زن باید با اطمینان به تواناییها و قابلیتهای همسرش و تشویق او ، احساساتی چون امیدواری و شجاعت را به وی منتقل کند . مرد وقتی مورد تشویق قرار بگیرد انگیزه پیدا می کند تا اطمینان خاطر عاشقانه ای را که همسرش نیازمندآن است به او ببخشد. http://eitaa.com/cognizable_wan 🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷
سیاست های همسرداری وقتی روابط شما خوب است از تمام صفات مثبتی که در ارتباط با همسر خود به فکرتان می رسد فهرستی تهیه کنید. هر زمان که روابط شما تیره شد این فهرست را بخوانید. 💟http://eitaa.com/cognizable_wan
🦖اشک تمساح ریختن قدیم معتقد بودند كه غذا و خوراك تمساح به وسیله اشك چشم تامین می شود. بدین طریق كه هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی شكم دراز می كشد. در این موقع اشك لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند. پیداست كه سموم اشك تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار كنند به علت لزج بودن اشك تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند. خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان وحشره در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را بلع می كند و مجددا برای شكار كردن طعمه های دیگر اشك می ریزد. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
23 ربیع سالروز ورود حضرت معصومه(سلام الله علیها) به شهر قم وقتی که قدم رنجه به ایران کردی ما را سرِ خوانِ خویش مهمان کردی ما را همه عمر ، ساکنِ دائمیِ بین الحرمینِ قم خراسان کردی http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ ‍ ‍ 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌹سالروز ورود سلام الله عليها به شهر گرامي باد🌹 ✍حضرت فاطمه معصومه(س) در روز اول ذيقعده سال ۱۷۳ قمرى در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدر بزرگوار آن حضرت، امام موسى كاظم(ع) و مادر گرامى‏اش حضرت نجمه خاتون مى‏باشد، كه بعد از تولد حضرت رضا(ع) به «طاهره‏» ملقب گرديد.(۱) بنابراين حضرت معصومه عليها السلام با امام رضا(ع) خواهر و برادر ابوينى هستند. در سال ۲۰۱ قمرى در پى ولایتعهدی اجبارى وعزیمت امام رضا(ع) به خراسان، حضرت معصومه(س) بعد از يك سال تحمل دورى برادر بزرگوارش از مدينه منوره عازم خراسان گرديد. از آن جايى كه حضرت فاطمه معصومه(س) پيام آور فرهنگ و معارف اهل بيت عليهم السلام و مدافع مظلوميت امامان شيعه و تداوم بخش راه پدر بزرگوارش در مبارزه با طاغوت‏هاى زمان بود، عوامل حكومتى بنى عباس، در شهر ساوه به كاروان حامل آن حضرت حمله كرده و همراهان آن حضرت را به شهادت رساندند. حتى آن حضرت را نيز مسموم نمودند (۲). حضرت فاطمه معصومه(س) بر اثر مسموميت و شدت غم و اندوه در شهر ساوه بيمار گرديد و فرمود: مرا به شهر قم ببريد; زيرا از پدرم شنيدم كه مى‏فرمود: شهر قم مركز شيعيان ماست (۳) . لذا در ۲۳ ربيع الاول سال ۲۰۱ قمرى به شهر قم وارد شده و مورد استقبال عده زيادى از مردم مشتاق و شيفته اهل بيت(ع) قرار گرفتند. آن بزرگوار بعد از ۱۷ روز اقامت در منزل موسى بن خزرج كه به «بيت النور» شهرت يافت، در دهم ربيع الثانى سال ۲۰۱ هجرى ديده از جهان فرو بسته و در «باغ بابلان‏» محل فعلى مزار آن حضرت دفن گرديد. 📚منابع: ۱) مناقب، ج‏۴، ص‏۳۶۷; زندگانى حضرت موسى بن جعفر(ع)، عمادزاده، ج‏۲، ص‏۳۷۵. ۲) حياة الامام الرضا(ع)، ص‏۴۲۸. ۳) وديعه آل محمد صلى الله عليه و آله، ص ۱۲. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💠 کریمه اهل بیت علیهم السّلام 💠 لقب حضرت معصومه سلام الله علیها «كريمه اهل بيت» است. اين لقب نيز بر اساس رؤياى صادقانه يكى از بزرگان، از سوى اهل بيت علیهم السّلام به اين بانوى گرانقدر داده شده است. ماجراى اين رؤياى صادقانه بدين شرح است : 🔰مرحوم آيت اللّه سيّد محمود مرعشى نجفى، پدر بزرگوار آيت اللّه سيد شهاب الدين مرعشى (ره) بسيار علاقه مند بود كه محل قبر شريف حضرت صدّيقه طاهره (سلام الله عليها ) را به دست آورد. ختم مجرّبى انتخاب كرد و چهل شب به آن پرداخت. شب چهلم پس از به پايان رساندن ختم و توسّل بسيار، استراحت كرد. در عالم رؤيا به محضر مقدّس حضرت باقر(علیه السلام) و يا امام صادق (علیه السلام) مشرّف شد. امام به ايشان فرمودند: «عَلَيْكَ بِكَرِيمَةِ اَهْل ِ الْبَيت ِ.» يعنى به دامان كريمه اهل بيت چنگ بزن . 🔰ايشان به گمان اينكه منظور امام (سلام الله علیها) حضرت زهرا(سلام الله علیها) است، عرض كرد: «قربانت گردم، من اين ختم قرآن را براى دانستن محل دقيق قبر شريف آن حضرت گرفتم تا بهتر به زيارتش مشرّف شوم.» امام فرمود: «منظور من، قبر شريف حضرت معصومه در قم است.» سپس افزود: «به دليل مصالحى خداوند مى خواهد محل قبر شريف حضرت زهرا(سلام الله علیها) پنهان بماند 🔰 از اين رو قبر حضرت معصومه(سلام الله علیها) را تجلّى گاه قبر شريف حضرت زهرا(سلام الله علیها) قرار داده است. اگر قرار بود قبر آن حضرت ظاهر باشد و جلال و جبروتى براى آن مقدّر بود، خداوند همان جلال و جبروت را به قبر مطهّر حضرت معصومه(سلام الله علیها) داده است.» 🔰مرحوم مرعشى نجفى هنگامى كه از خواب برخاست، تصميم گرفت رخت سفر بر بندد و به قصد زيارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) رهسپار ايران شود. وى بى درنگ آماده سفر شدو همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زيارت كريمه اهل بيت ترك كرد 📗زبدة التصانيف، ج ٦، ص ١٥٩، به نقل از كريمه اهل بيت، ص ٣ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ # *والدین_عزیز* ✍قوانین را برای کودکتان شفاف و واضح توضیح دهید 🔻تا دچار سردرگمی نشود 🔻نگویید(مشق هایت رابنویس) ⏪بگویید (باید تکالیفت رابین ساعات ۵ تا ۷ انجام بدهی) کودک را دچار سردرگمی نکنید.❌ ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 ❤️ گفتم که نيستم...عاطفه -: پس چرا باهام اينطوري حرف ميزني؟-: مگه نگفتي بهم نمياد مهربون باشم ... از همه هم که شنيدي بداخلاقم ... پس انتظار ديگه اي ازم نداشته باش .عاطفه-: محمد به خدا اصلا حواسم نبود عمدي نبود بخدا اصلا دستم بهش نخورد ... فقط کتشو گرفتم ...-: خب بمن چه ؟ واسه چي داري توضيح ميدي؟ عاطفه -: ولي تو از اون کارم ناراحت شدي...-: نه ناراحت نشدم ... مهم نيس...لبشو به دندون گرفت. دستاشو مشت کرد نگاهم کرد . چشماش پر شد . قلبم تير کشيد .عاطفه-: آره ... تو راست ميگي .... اصلا مهم نيس ... من خيلي خودمو جدي گرفتم ... احساس کردم قلبم داره کنده ميشه . بلند شد که بره . با تحکم گفتم-: بشين...چادرش رو مرتب کرد-: گفتم بشين ...کمي مکث کرد . نشست سر جاش . دو قطره اشک از چشماش چکيد .چنگ زدم لاي موهام-: گريه نکن.دستش رو برد تا اشکاش رو پاک کنه که چند قطره ديگه هم چکيد . واقعا اونقدر شجاع نبودم که بتونم اشکاشو بغضش رو ببينم .سجاده رو تا کردمو و خودم رو کشيدم کاملا مقابلش و چهار زانو نشستم. دستاشو گرفتم تو يه دستم. با دست ديگه ام اشکاشو پاک کردم مگه بهت نگفتم نريز اينا رو؟ نگاه دخترا رو حس ميکردم . مثلا ميخواستن جوري رفتار کنن که انگار حواسشون نيست ولي کاملا بود . نميتونستم پاشم در رو ببندم . ترجيح دادم اصلا برام مهم نباشه. خوبه عاطفه پشتش بهشون بود و نمي ديدن داره گريه ميکنه -: خانومم ... دستشو از دستم کشيد بيرون و مشت کرد. آروم گفت عاطفه-: هيچي نگو ...انگار داشت درد ميکشيد . دوباره دستاش رو گرفتم. -: تو چرا ناراحتي؟ چرا نميگي چي تو سرت ميگذره ؟ چرا نميگي از چي داري عذاب ميکشي ؟ حرفي نزد . من چه دلخوش بودم . خب الان انتظار داري بگه دوستت دارم ؟ عمرا ...-: گريه نکن لامصب ... گريه نکن ...اشکاشو پاک کرد -: آره من از اون کارت ناراحت شدم ... خيليم ناراحت شدم ... عاطفه ... تو خانوم مني... ازين بهم ميريزم که نميذاري من بهت نزديک بشم ولي با بقيه راحتي ... ازين ناراحتم که تو از من بدت مياد ... يعني از رفتارات اينطور برداشت ميکنم ...عاطفه-: من از تو بدم نمياد... نمیاد...نمياد...-: پس اين رفتارات چه معني ميده ؟ سکوت کرد. حاضر بودم نصف عمرمو بدم ولي بفهمم عاطفه دوستم داره ... ولي چه خيالات خامي ... تازه دوست داشتن هم برام کافي نبود ... ميخواستم عاشقم باشه ... بخواد پيشش بمونم. دستشو فشار دادم -:عاطفه؟ عاطفه -:--- عاطفه خانومم؟ عاطفه-: ----عاطي خانومم؟خنديد. -: اوووف... تو که منو نصفه جون کردي دختر ...خواست دستاشو از دستم بکشه بيرون. نذاشتم و سفت گرفتمشون. دستاشو برد بالا. دستاي منم که محاصره اشون کرده بود ، رفت بالا . با پشت دست من اشکاشو پاک کرد. قلبم ريخت . دستاشو باز کردم و کف دستشو بوسيدم . باز دادش رفت هوا . عاطفه-: عه محمد نکن اين کارو ... چند بار بگم ؟براي اينکه بحثو عوض کنم گفتم -: اين دخترا هم چششون درومد بس که زل زدن به ما ...چشماش گرد شد .عاطفه-: خاک به سرم ... آبروم رفت ... ببينم تو آخرش واسه ما حيثيت ميذاري؟حالا اگه قضيه ديشبو تعريف ميکردم بيچاره ام ميکرد . خنديدم. عاطفه-: صبح واسه چي دنبالم ميکردي؟ بلند شد . منم پا شدم و يه شکلات هم انداختم دهنم-: آهان ... يادم انداختي ...خيزي برداشتم . باز در رفت . دويديم بيرون . مامان از تو آشپزخونه داد زد . مامان-: باز اينا شروع کردن ... آخه عاطفه تو ميري چي بهش ميگوي که اينطوري ميشد؟يادي ما هم بده ... http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 ❤️ توي پذيرايي فقط دخترا بودن . مامان و خاله هم تو اشپزخونه بودن. بقيه رو هم نميدونم . دويد نشست پيش دخترا. منم آروم آروم رفتم جلو. نيازي به دويدن نبود .رفتم جلو -: آهاااان ... فکر کردي پيش اينا نميتونم ادبت کنم؟ سريع بازوهاشو گرفتم. همشون ميخنديدن . اومدم تي شرتم رو تو تنم مرتب کنم که خواست بلند شه . دستشو کشيدم افتاد . محاصره اش کردم نتونه بلند شه . با زانوهام جلوتر رفتم . عاطفه -: محمد ببخشيد ... اشتباه کردم ... اصلا ازتو خوش اخلاق تر رو کره زمين وجود نداره -: هيچ بخششي در کار نيست ...خم شدم روش و لپشو گاز گرفتمو حسابی اذیتش کردم ...اصلا جيکشم در نمي اومد از خجالت نمیدونم اون موقع خجالت من کجا رفته بود! تا اينکه مامان اومد و به دادش رسيد . من رو زد کنار و عاطفه رو با خودش برد . به بدنم کش وقوسي دادم ... به دخترا نگاه کردم . يهو با هم زدیم زیرخنده . يکم باهاشون حرف زدم و سربه سرشون گذاشتم که مامان صداشون کرد واسه انداختن سفره. بلند شدم رفتم تو آشپزخونه . عاطفه نشسته بود داشت کاهو خورد ميکرد . کم مونده بود تموم شه . رفتم طرفش مامان-: محمد ديگه سمتش نيايي ها ... ببين صورتشا چيکا کردي؟عاطفه خنديد و واسم زبون در آورد . انگشتم رو به علامت تهديد نشونش دادم -: مامان دست شوما درد نکوند ... حالا ديگه اختيار عيال خودمونا نداريم؟ نشستم کنارش . مامان-: ميخواي دندوناتا امتحان کوني برو پستونک شيشه شير بخر گاز بيگير -: اونو که براپسرم میخرم ...عاطفه بازم لبوشد. دستشو گذاشت روي دهنش و ريز و بي صدا خنديد. داش مشتي شدم . -: زني که از دست شوورش فرار کنه باس اينطوري ادب بشه ... خاله -: آها ... اينو راست ميگه ...سفره رو انداختيم و ناهار خورديم و کم کم اماده شديم . خاله ها و مامان و زنداييم ميخواستن عاطفه رو ببرن خريد . بعدشم قراربود بريم پارک يا فضای سبز شام بخوريم . رفتيم خريدو کمي واسش خريد کردیم و گفتيم و خنديديم. شب دعوت شديم باغ عمه ام . همه قرار بود بريم اونجا. يعني باغ امين اينا. اصلا نميدونم من چرا اين قدر رو امين حساس بودم .... عاطفه با هر کسي حرف ميزد و هر کسي با هاش حرف ميزد زياد حساسيت نشون نميدادم. ولي کافي بود امين به عاطفه نگاه کنه. دلم ميخواست چشماشو در بيارم احساس ميکردم امين هم...حتي دلم نميخواست بهش فکرکنم.براي اينکه تا حد ممکن کمتر خونه امين اينا باشيم عاطفه رو بردم لب زاينده رود و گفتم که يه کم دير ميايم. چقد خوشگل شده بود زاينده رود . دوباره مثل قديم. تازگيا آب رو باز کرده بودن و حسابي رونق گرفته بود . دوتا بستني گرفتم و يه گوشه دنج و خلوت و دور از جمعيت رو واسه نشستن انتخاب کرديم. تو سکوت خيره شده بودم به آب و بستنيم رو ميخوردم و از نشستن کنار همسرم لذت ميبردم. همسررر خدا کنه نظر عاطفه هم همین باشه نسبت به من .تموم که شد سر چرخوندم طرف عاطفه . توي دست چپش ظرف بستني اش بود و با دست راستش بازوشو ميماليد-: سردته ؟ نگام کرد و لبخندي مهربوني زد . عاطفه -: يه کم... سوئي شرتم رو درآوردم. عاطفه -: محمد به خاطر من در نياري -: حتما مثل اونشب تو صداو سيما تصميم داري لگدش کني...سرشو انداخت پائين و لبشو به دندون گرفت.قلبم داشت از کار مي افتاد.عاطفه -: معذرت ميخوام ... به بهانه انداختن سوئي شرت رو دوشش خودمو کاملا بهش نزديک کردم . درحالي که بهش ميپوشوندم با خنده گفتم -: من نگفتم که تو معذرت خواهي کني ... گفتم دور هم يکم شاد شيم -: دلم ميخواد اين ساعت به هيچ چيز اين دنيا فکر نکني ... اگه الان بخواي يه کاري کني که کاملابه آرامش برسونتت اون کار چيه ؟ سرشو چرخوند بالا و نگاهم کرد. عاطفه -: الان انجامش بدم؟ -: اوهوم ...اگه الان امکانش هست آره ... لبخند زد. چشماشو بست و سرش رو گذاشت روي شونه ام . قلبم هری ریخت .يه بار ديگه تو ذهنم سوال خودم رو مرور کردم و بعدش حرکت عاطفه رو ... قلبم از خوشي داشت ميترکيد .وخودشوبه در ودیوار سینم میکوبید سرم رو گذاشتم روي سرش -: بستني ات داره آب ميشه ها !عاطفه -: خيلي زياد بود آخه.يه قاشق آوردنزديک دهنش دستشو آوردم بالاتر و گذاشتم تو دهنم عاطفه -: دهني بود.-: عههه جدي؟ فکر نميکردم دهنيت اينقد خوشمزه باشه . ريز خنديد -: ها چيه حتما تو نميتوني خوراکي دهني بخوري؟ ها؟ عاطفه -: نخيرم ... اينطور نيست -: اي اي اي .. پس تو هم سوسولي... http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 ❤️ يه قاشق پر کرد و گذاشت تو دهنش . عاطفه -: سوسول نيسم ولي دهني هر کسي رو هم نمي تونم بخورم ... -: جاي شکرش باقيه من جزو اون هر کسيا نيستم ... دوتايي خنديديم. روي سرشو بوسيدم . -: زود بخورش اب نشه ... عاطفه -: نمي تونم ديگه ... -: يه قاشق تو يه قاشق من ... عاطفه -: باشه ... بدون اينکه نگاهم کنه دستشو آورد بالای سرم رو بردم جلو . بوسيدم و قاشق رو گرفتم تو دهنم . با حرص گفت عاطفه -: محمد ... -: اي جون محمد؟ برام جاي تعجب داشت . اين من بودم؟ و تعجبم بيشتر از اين بود که کاملا داشتم احساسم رو لو مي دادم ولي فقط از گفتنن مستقيمش وحشت داشتم و اينکه عاطفه چرا متوجه عشقم نمي شد؟ البته جوابش رو مي دونستم . احساس خود عاطفه بهم احساس خواهر بود به برادرش و به همين دليل هم محبتاي منو به پاي همون برادره کوفتي مي گذاشت ... تموم بستني رو خورديم عاطفه-: خيلي دير شدا ... نريم؟ ... -: چرا ... پاشو بريم ... دستشو سفت گرفتم تو دستم رفتيم سمت ماشين . تو ماشين نشست کنارم و سوئي شرتم رو در آورد. گذاشت رو صورتش و نفس عميق کشيد. عاطفه -: چه بوي خوبي ميده.. http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 ❤️ دست چپم رو فرمون بود. هنوز استارت نزده بودم . با دست راستم دستشو گرفتم و فشار دادم .جور خاصی نگاهم کرد نگاهش بدجور بیقرارم کرد .سه روز بعدي رو که اصفهان بوديم عاطفه رو بردم و همه جاي شهر رو بهش نشون دادم. عين بچه ها ذوق ميکرد . همه جاهاي ديدني رو نشونش دادم . گاهي هم جو گیر میشدم و با لهجه اصفهانی صحبت مي کردم . چه ذوقي مي کرد. کم کم داشت لهجه ام عوض مي شد.خدا خودش بخير بگذرونه.صبح ها از خونه مي زديم بيرون و ناهار يا شام هم خونه آشناها دعوت بوديم به عنوان پاگشاـ تمام ساعتهايي رو که بيرون بوديم يا عينک دودي به چه بزرگي رو چشمام بود يا کلاه کپ روي سرم بود.عاطفه نميذاشت درشون بيارم. دليل که ميخواستم ميگفت دلم نميخواد برات حرف دربيارن که هر روز با يه نفري... چندين بار خواستم بهش بگم که من تا ابد با همين يه نفرم...ولي نشد . نگفتم نتونستم . کيف مي کردم ازينکه شهرتم اصلا براش مهم نبود. تو همه اين مدت حتي نخواسته بود يه عکس با هم بندازيم . ولي من تو عالي قاپو که بوديم گوشيمو دادم دست مامان و يه عکس خوشگل ازمون انداخت . دوتايي :( تو مغازه ها هم که اگه خلوت بودن و کسي نبود اجازه مي داد کلاه يا عينکمو بردارم . اگه شلوغ بود اصلا وارد مغازه نميشد . بعد اون شب ديگه شبها مي بردمش کنار اب و باهم قدم مي زديم و بستني مي خورديم . و من يه دل سير نگاهش مي کردم .عالي ترين شبهاي عمرم بود.توي خانواده و مهموني ها صحبت من و عاطفه نقل و نبات مجلس بود . همه از ما حرف ميزدن . از اينکه عاطفه با اين سن کمش فقط حواسش به منه و بهم ميرسه و من ديوانه وار دوسش دارم . همه فهميده بودن اينو رل عاطفه.... و اينکه يه آدم ديگه اي شدم. راست هم مي گفتن .روز آخري که اونجا بوديم تصميم گرفتيم بمونيم خونه . باز هم دوست و اشنا و فاميل اومده بودن واسه خداحافظي . مثل اولين شب باز هم شام مهمون داشتيم . عاطفه کلا تو آشپزخونه بود . الانم که رفته بود کمک کنه واسه شستن ظرفها . بي حوصله رفتم تو اتاق و نشستم يه گوشه و بازي ساب وي رو آوردم و شروع کردم به بازي . از صبحم داشتم روي يه سري نت و شعر و ملودي کار... http://eitaa.com/cognizable_wan
۲_رمان😍 ❤️ می کردم. مشغول بازی بودم که عاطفه پرید تو اتاق و چراغ و رو روشن کرد‌‌. در رو بست و چرخید . عاطفه: وای... سکته کردم...چرا تو تاریکی نشستی؟ ...نگاهم افتاد به شلوار سفیدی که پاش‌ بود اووووف کاملا کثیف شده بود. قسمت زانوش تا پایین . انگاری غذاریخته بود.دوید سمت چمدون یه شلوار دیگه برداشت. عاطفه:محمد برو بیرون بذار من لباسمو عوض کنم. برم بشورمش. نگاهی به شلوارش کرد و دستپاچه گفت‌.عاطفه _: سفیدم هست بد بخت شدم گوشیو انداختم تو جیبمو نگاهش کردم. عاطفه _:واااا...چرا نگاه میکنی برو دیگه ... دو دقیقه .خسته ام ... نمیتونم بلندشم ... عاطفه : محمد تو رو خدا ... دو دقیقه فقط.برم بشورمش زود ... بزار عوض کنم ... _: خوب عوض کن ... من چیکار به تودارم . دستشو مستاصل کوبید به پاش . عاطفه_: محمد چرا اذیت می کنی ؟ .... برو دیگه ... _: من جام خوبه ... هیچ جا نمیرم ... عاطفه محمد من که نمیتونم برم بیرون ... خوبه برم تو اتاق داداشت ؟ ... ابرو هام گره خورد به هم ... اخم کردم _: چی گفتی؟ ... عاطفه : هیچی برو دیگه .... http://eitaa.com/cognizable_wan