#قسمت_صد_و_چهل_چهارم_رمان 😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
دست چپم رو فرمون بود. هنوز استارت نزده بودم . با دست راستم دستشو گرفتم و فشار دادم .جور خاصی نگاهم کرد نگاهش بدجور بیقرارم کرد .سه روز بعدي رو که اصفهان بوديم عاطفه رو بردم و همه جاي شهر رو بهش نشون دادم. عين بچه ها ذوق ميکرد . همه جاهاي ديدني رو نشونش دادم . گاهي هم جو گیر میشدم و با لهجه اصفهانی صحبت مي کردم . چه ذوقي مي کرد. کم کم داشت لهجه ام عوض مي شد.خدا خودش بخير بگذرونه.صبح ها از خونه مي زديم بيرون و ناهار يا شام هم خونه آشناها دعوت بوديم به عنوان پاگشاـ تمام ساعتهايي رو که بيرون بوديم يا عينک دودي به چه بزرگي رو چشمام بود يا کلاه کپ روي سرم بود.عاطفه نميذاشت درشون بيارم. دليل که ميخواستم ميگفت دلم نميخواد برات حرف دربيارن که هر روز با يه نفري... چندين بار خواستم بهش بگم که من تا ابد با همين يه نفرم...ولي نشد . نگفتم نتونستم . کيف مي کردم ازينکه شهرتم اصلا براش مهم نبود. تو همه اين مدت حتي نخواسته بود يه عکس با هم بندازيم . ولي من تو عالي قاپو که بوديم گوشيمو دادم دست مامان و يه عکس خوشگل ازمون انداخت . دوتايي :( تو مغازه ها هم که اگه خلوت بودن و کسي نبود اجازه مي داد کلاه يا عينکمو بردارم . اگه شلوغ بود اصلا وارد مغازه نميشد . بعد اون شب ديگه شبها مي بردمش کنار اب و باهم قدم مي زديم و بستني مي خورديم . و من يه دل سير نگاهش مي کردم .عالي ترين شبهاي عمرم بود.توي خانواده و مهموني ها صحبت من و عاطفه نقل و نبات مجلس بود . همه از ما حرف ميزدن . از اينکه عاطفه با اين سن کمش فقط حواسش به منه و بهم ميرسه و من ديوانه وار دوسش دارم . همه فهميده بودن اينو رل عاطفه.... و اينکه يه آدم ديگه اي شدم. راست هم مي گفتن .روز آخري که اونجا بوديم تصميم گرفتيم بمونيم خونه . باز هم دوست و اشنا و فاميل اومده بودن واسه خداحافظي . مثل اولين شب باز هم شام مهمون داشتيم . عاطفه کلا تو آشپزخونه بود . الانم که رفته بود کمک کنه واسه شستن ظرفها . بي حوصله رفتم تو اتاق و نشستم يه گوشه و بازي ساب وي رو آوردم و شروع کردم به بازي . از صبحم داشتم روي يه سري نت و شعر و ملودي کار...
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمت_صد_و_چهل_چهارم۲_رمان😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
می کردم. مشغول بازی بودم که عاطفه پرید تو اتاق و چراغ و رو روشن کرد. در رو بست و چرخید . عاطفه: وای... سکته کردم...چرا تو تاریکی نشستی؟ ...نگاهم افتاد به شلوار سفیدی که پاش بود اووووف کاملا کثیف شده بود. قسمت زانوش تا پایین . انگاری غذاریخته بود.دوید سمت چمدون یه شلوار دیگه برداشت. عاطفه:محمد برو بیرون بذار من لباسمو عوض کنم. برم بشورمش. نگاهی به شلوارش کرد و دستپاچه گفت.عاطفه _: سفیدم هست بد بخت شدم گوشیو انداختم تو جیبمو نگاهش کردم. عاطفه _:واااا...چرا نگاه میکنی برو دیگه ... دو دقیقه .خسته ام ... نمیتونم بلندشم ... عاطفه : محمد تو رو خدا ... دو دقیقه فقط.برم بشورمش زود ... بزار عوض کنم ... _: خوب عوض کن ... من چیکار به تودارم . دستشو مستاصل کوبید به پاش . عاطفه_: محمد چرا اذیت می کنی ؟ .... برو دیگه ... _: من جام خوبه ... هیچ جا نمیرم ... عاطفه محمد من که نمیتونم برم بیرون ... خوبه برم تو اتاق داداشت ؟ ... ابرو هام گره خورد به هم ... اخم کردم _: چی گفتی؟ ... عاطفه : هیچی برو دیگه ....
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم_رمان😍
#برای_من_بمون_برای_من_بخون❤️
عین بچه هاداشت حرص می خورد. دلم می رفت.گفتم که خسته ام...نمیتونم بلندشم...تو عوض کن دیگه ...
خندیدم. _:بدو عوض کن ...رنگش می مونه زدم بیرون یه دستی به سر و صورتم کشیدم دوباره گوشیمو در آوردم ولی نمی تونستم تمرکز کنم. این نوع خواستن هم کم کم کار دستم میده. همش تواین فکرم که چیکارکنم عاطفه واقعا بفهمه که میخوامش ومن نمی تونم برادرش باشم قول مزخرفی بود که اون اول خودم بهش دادم. حالم خیلی بد بود. قلب و نفسام آروم نمیشد. پناه پناه بردم به قرآن وذکر تا فکرای مزخرف رو از سرم بیرون کنم. طول کشید تاآروم شم. برگشتم رخت خواب هامونو پهن کردم و دراز کشیدم.چشمام رو روهم گذاشتم نور لامپ اذیتم میکرد نشستم .کلافه بودم در اتاق باز شد. مامان اومد. تو و پشت سرش عاطفه . مامان_:خب بخواب پسر ...فردا قراره رانندگی کنی... _:دارم میخوابم. ..
http://eitaa.com/cognizable_wan
حساب کردند
حدود: 8692487
.
تنبل و بی حال در جهان وجود دارند که حتی حاضر نیستند این عدد 7رقمی رو بخونن 😝
.
.
نه دیگه فایده نداره نخون، تو هم به جمعشون اضافه شدی😂😂
منم قربانی شدم، بفرست واسه بعدی🤪🤣
روزتون مبارک تنبلا😄😄
#طنز
😂http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت یک آبشار عجیب و خارق العاده در چین !
این آبشار که در وسط یک آسمان خراش طراحی شده علاوه بر زیبایی شهر ، تبدیل به یک جاذبه توریسی برای کشور چین شده است
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
عکسی نادر و فوق العاده از کره زمین
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨
🌼 22 پند ارزشمند
آنچه را گذشته است فراموش کن
و بدانچه نیامده است رنج و اندوه مبر
پیش از پاسخ دادن بیاندیش
هیچکس را تمسخر مکن
نه به راست و نه به دروغ هرگز قسم نخور
خودت برای خودت، همسر برگزین
به ضرر کردن کسی خوشنود مشو
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
نیک باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
هرگز ترشرو و بدخو مباش
تا جایی که می توانی، از مال خود به دیگران ببخش
کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
با مردم یگانه باش تا سرآمد و مشهور شوی
راستگو باش تا پایدار باشی
فروتن باش تا دوست بسیار داشته باشی
مطابق وجدان خود رفتار کن که کامروا شوی
جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روان خود را به خشم و کینه آلوده مساز
دردین و مذهب افراط نکن تا پاک و راست گردی
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/cognizable_wan
_____________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترامپ بعد شمارش ارا🤪🤪🤪
البته سگ زرد برادر شغاله
http://eitaa.com/cognizable_wan
A good life is not a place at which you arrive. It is a lens through which you see and create your world .
زندگى خوب يه مكان نيست كه بخواى بهش برسى. زندگى خوب يه لنزه كه از پشتش دنياتو ميبينى و ميسازى.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan