.
#سیاست_های_زنانه .
.. 🔵همسرم اهل ابراز #محبت زبونی نیست .... ..
. 👈بعضی از مردها ذاتا اهل ابراز #محبت کلامی نیستن ولی با کارهای دیگه #محبتشون رو نشون میدن مثلا با زیاد کار کردن تا بتونن شرایط خوبی رو برای خانوادشون فراهم کنن. .
🔵اونها اینطوری #محبت می کنن ولی خانم ها طور دیگه ای دوست دارن. ابراز #محبت زبانی برای بیشتر خانم ها خیلی خیلی مهمه. .
🔅سعی کنین کم کم ابراز #محبت زبانی رو توی خانواده تون باب کنین و به همسرتون یاد بدین که برای اینکه دلتون رو بدست بیاره در کنار زیاد کار کردن ، کارهای رمانتیک و ابراز #محبت و .... رو یادش نره.
. 👈مثلا بهش بگین : " وقتی بهم زبونی ابراز #محبت می کنی انقدر احساس خوشبختی می کنم حس می کنم #خوشبخت ترین زن روی زمینم..." یعنی با یه جمله هایی نیازتون رو مطرح کنین که همسرتون حس کنه اگه اون کار رو انجام بده خیلی خیلی شوهر خوبی بوده یا خیلی توانمند بوده!!!!
👇👇👇
❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
❣💕❣💕❣💕❣
#سیاستهای_رفتاری
#همسرانه
"در شرایط بحرانی روبروی هم قرار نگیرید!"
🍃 در تمامی خانوادهها شرایط بحرانی بهوجود میآید اما آنچه اهمیت دارد هماهنگ شدن روحی و عاطفی زوجین با یکدیگر است.
👈 مسلماً تعلقات و حمایت عاطفی به زوجین کمک بسیاری کرده تا شرایط بحرانی را پشت سر بگذارند.
✅ زمانی که زن و مرد به هر دلیلی دچار استرس و شرایط روحی نامناسب باشند بهتر است از هرگونه مشاجره دوری کرد.
👇👇👇
❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃✨🌸✨🍃✨🌺✨🍃✨🌼🍃✨🌷
﷽
🌺انسان ها عاشق شمردن مشکلاتشان هستند...
اما لذت هایشان را نمی شمارند !!!
اگر آنها را هم می شمردند،
همه می فهمیدند که،
هر کدام به اندازه کافی از زندگی لذت برده اند …
🌸حواست باشد...
حساب های اصلی زندگیت را فراموش نکنی !
برخی از این فراموشی ها ،
تحت هیچ شرایطی ،
قابل جبران نیستند ؛
🌹همیشه، حساب نعمت هایت را داشته باش،
نه مصیبت هایت....
حساب داشته هایت را داشته باش، نه باخته هایت....
حساب دوستانت را داشته باش، نه دشمنانت...
👇👇👇
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداوند به قلب نگاه میکند
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
🌹 هیچ همسر بیعیبی در زیر این آسمان وجود ندارد!
✅ هیچ انسان بیعیبی وجود ندارد. هیچ همسر بیعیبی در زیر این آسمان وجود ندارد.
💮 عیب ها را نباید بزرگ کرد.
🌺 اگر محبت باشد همهٔ عیوبی را که ممکن است انسان در کسی ببیند، خواهد پوشاند
⚠️ و مانع خواهد شد از اینکه مسائل کوچک را عمده کنند و خدای نکرده باعث بروز مشکلات شوند.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
🔴 *سمّ_ذهنی*
💠 فردى نمیتوانست با #همسر خود کنار بیاید و هر روز با همسرش جرّوبحث داشت. نزد داروسازی قدیمی رفت و از او خواست #سمّی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد. داروساز گفت اگر سمّی قوی به تو بدهم که همسرت فوراً کشته شود همه به تو شک میکنند پس سمّ #ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم او را از پای درآورى.
💠 و توصیه کرد برای اینکه بعد از مرگش کسی به تو شک نکند در مدتی که به او #سمّ میدهی تا میتوانی به همسرت #مهربانی کن! این فرد، #معجون را گرفت و به توصیههای داروساز عمل کرد.
💠 هفتهها گذشت و #مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت من او را به قدر #مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد #دارویی بده تا سمّ را از بدن او خارج کند! داروساز #لبخندی زد و گفت آنچه به تو دادم #سمّ نبود!
💠 سمّ در #ذهن خود تو بود و حالا با مهر و محبّت، آن سمّ از ذهنت بیرون رفته است.
💠 #مهربانی قویترین معجونیست که به صورت تضمینی، #نفرت، کینه و خشم را نابود میکند
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
💐سبک زندگی ایرانی اسلامی
🔴 پیامبر_صلی_الله_علیه_و_آله:
💠 بدترین مردم کسى است که بر خانوادهاش #سخت_گیر باشد. گفتند اى رسول خدا! سختگیرى بر خانواده چگونه است؟ فرمودند: مرد وقتى وارد خانه شود، همسرش از او #هراسان و فرزندان از او گریزان شده، فرار کنند و چون بیرون رود همسرش #شاد گردد و خانوادهاش با یکدیگر انس گیرند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر که را دوست داری حتما این کلیپ را برای او بفرست
http://eitaa.com/cognizable_wan
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_يکم: مقصد
- چه اتفاقي افتاد؟ ... چرا اينطوري شدي؟ ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ...
- دنبالم بيا ... بايد يه چيزي رو بهت نشون بدم ...
با همون سر و صورت خيس از دستشويي زدم بيرون ... لويد هم دنبالم ... برگشتم تو همون اتاق شيشه اي ...
- بشين رو صندلي ...
هدست رو گذاشتم روي گوشش و همون فايل رو پخش کردم ... چشم هاش رو بست ... منتظر بودم واکنشش رو ببينم اما اون بدون هيچ واکنشي فقط چشم هاش رو بسته بود ...
با توقف فايل ... چشم هاش رو باز کرد ... حالتش عجيب بود ... براي لحظاتي سکوت عميقي بين ما حاکم شد ... نفس عميقي کشيد ... انگار تازه به خودش اومده باشه ...
- اين چي بود؟ ...
- نمي دونم ... نوشته بود "چپتر اول" ...
حالت اوبران هم عادي نبود ... اما نه مثل من ... چطور ممکن بود؟ ... ما هر دومون يک فايل رو گوش کرده بوديم ...
از روي صندلي بلند شد ...
- چه آرامش عجيبي داشت ...
اين رو گفت و از در رفت بيرون ... و من هنوز متحير بودم ... ذهن جستجوگرم در برابر اتفاقي که افتاده بود آرام نمي شد ...
تمام بعد از ظهر بين هر دوي ما سکوت عجيبي حاکم بود ... هيچ کدوم طبيعي نبوديم ... من غرق سوال ... و اوبران ... که قادر به خوندن ذهنش نبودم ...
ميزمون رو به روي همديگه بود ... گاهي زیر چشمی بهش نگاه مي کردم ... مشغول پيگيري هاي پرونده بود ... اما نه اون آدم قديمي ... حس و حالش به کندي داشت به حالت قبل برمي گشت ...
حتي شب بهم پيشنهاد داد برم خونه شون ... به ندرت چنين حرفي مي زد ... با اين بهانه که امشب تنهاست ... و کيسي به يه سفر چند روزه کاري رفته ...
- بهتره بياي خونه ما ... هم من از تنهايي در ميام ... هم مطمئن ميشم که فردا نخوام از کنار خيابون جمعت کنم ...
بهانه هاي خوبي بود اما ذهنم درگيرتر از اين بود که آرام بشه ... از بچگي عشق من حل کردن معادلات و مساله هاي سخت رياضي بود ... ممکن بود حتي تا صبح براي حل يه مساله سخت وقت بگذارم ... اما تا زماني که به جواب نمي رسيدم آرام نمي شدم ... حالا هم پرونده قتل کريس ... و هم اين اتفاق ...
هر چند دلم مي خواست اون شب رو کنار لويد باشم تا رفتارش رو زير نظر بگيرم و ببينم چه بلايي سر اون اومد ... و با شرايط خودم مقايسه کنم ... اما مهمتر از هر چيزي، اول بايد مي فهميدم چي توي اون فايل صوتي بود ...
فايل ها رو ريختم روي گوشي خودم ... و اون شب زودتر از اداره پليس خارج شدم ... مقصدم خونه کريس تادئو بود ...
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_دوم: در جستجوی حقیقت
پدرش در رو باز کرد ... چقدر توي اين دو روز چهره اش خسته تر از قبل شده بود ... تا چشمش به من افتاد ... تعللي به خودش راه نداد ...
- قاتل پسرم رو پيدا کرديد؟ ...
حس بدي وجودم رو پر کرد ... برعکس ديدار اول که اميد بيشتري براي پيدا کردن قاتل داشتم ... چطور مي تونستم در برابر اون چشم هاي منتظر ... بگم هنوز هيچ سرنخي پيدا نکرديم ...
اون غرق اندوه در پي پيدا کردن پسرش بود ... و من در جستجوي پيدا کردن جواب سوال ديگه اي اونجا بودم ... براي لحظاتي واقعا از خودم خجالت کشيدم ...
- خير آقاي تادئو ... هنوز پيداش نکرديم ... اما مي خواستم اگه ممکنه شما و همسرتون به چيزي گوش کنيد ... شايد در پيدا کردن قاتل به ما کمک کنه ...
انتظار و درد ...
از توي در کنار رفت ...
- بفرماييد داخل ...
و رفت سمت راه پله ها ...
- مارتا ... مارتا ... چند لحظه بيا پايين ... کارآگاه منديپ اينجاست ...
چند دقيقه بعد ... همه مون توي اتاق نشيمن بوديم ... و من همون فايل رو دوباره پخش کردم ...
چشم هاي پدرش پر از اشک شد ... و تمام صورت مادرش لرزيد ... آقاي تادئو محکم دست همسرش رو گرفت ... داشت بهش قوت قلب مي داد ...
- من که چيزي نمي دونم ...
و نگاهش برگشت سمت مارتا ...
- خانم تادئو شما چطور؟ ... اينها روي گوشي پسرتون بود ...
هنوز چشم ها و صورتش مي لرزيد ...
- اين اواخر دائم هندزفري توي گوشش بود و به چيزي گوش مي کرد ... يکي دو بار که صداش بلندتر بود شبيه همين بود... اما هيچ وقت ازش نپرسيدم چيه ...
سرش رو پایین انداخت ... و چند قطره اشک، خيلي آروم از کنار چشمش جاري شد ...
- اي کاش پرسيده بودم ...
آقاي تادئو دستش رو گذاشت روي شانه هاي همسرش ... و اون رو در آغوش گرفت ... با وجود غمي که خودش تحمل مي کرد ... سعي در آرام کردن اون داشت ... و ديدن اين صحنه براي من بي نهايت دردناک بود ...
چون تنها کسي بودم که توي اون جمع مي دونست ... شايد اين سوال هرگز به جواب نرسه ... که چه کسي و با چه انگيزه اي ... کريس تادئو رو به قتل رسونده ...
بدون خداحافظي رفتم سمت در خروجي ... تحمل جو سنگين اون فضا برام سخت بود ... که يهو خانم تادئو از پشت سر صدام کرد ...
- کارآگاه ... واقعا اون فايل مي تونه به شما در پيدا کردن حقيقت کمک کنه؟ ...
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_سوم: بطری اسکاچ
برگشتم سمت در ...
- هيچ چيز مشخص نيست خانم تادئو ...
نگاه امیدوارش مایوس شد ...
- فکر مي کنم اونها رو از آقاي ساندرز گرفته باشه ... دقيق چيزي يادم نمياد ولي شايد جواب سوال تون رو پيش اون پيدا کنيد ...
چشم هاش مصمم تر از آدمي بود که از روي حدس و گمان... اون حرف رو بزنه ... شايد نمي دونست اون فايل چيه ... اما شک نداشتم که مطمئن بود جواب سوالم پيش دنيل ساندرزه ...
در ماشين رو بستم اما قبل از اينکه فرصت استارت زدن پيدا کنم ... يه نفر چند ضربه به شيشه زد ... آقاي تادئو بود ... شیشه رو که کشیدن پایین، موبايلش رو از جيبش در آورد ...
- کارآگاه ... ميشه اون فايل ها رو براي منم بريزيد؟ ... مي خوام چيزهايي که پسرم بهشون گوش مي کرده رو، منم داشته باشم ...
دستش رو گذاشت روي در ماشين ... حس کردم پاهاش به سختي نگهش داشته ...
- سوار شيد آقاي تادئو ... هوا يکم سرد شده ...
نشست توي ماشين ... کمي هم از پسرش حرف زد ... وقتي از تغييراتش مي گفت ... چشم هاش برق مي زد ... چقدر اميد و آرزو توي چهره خسته اون بود ...
هنوز ديروقت نبود ... هنوز براي اينکه برم سراغ ساندرز و زنگ خونه اش رو به صدا در بيارم دير نشده بود ... اما حالم خيلي بد بود ... وقتي به پدر و مادرش فکر مي کردم و چهره و حالت اونها جلوي چشمم مي اومد ... با همه وجود دلم مي خواست جوابي پيدا کنم ... جوابي که توي اون مجبور نباشم به اونها، چيز دردناک تر و وحشتاک تري رو بگم ... جوابي که درد اونها رو چند برابر نکنه ...
به اوبران قول داده بودم ... فردا مجبور نباشه من رو از کنار خيابون جمع کنه ... به جاي بار ... جلوي يه سوپرمارکت ايستادم ...
توي خونه خوردن شايد حس تنهايي رو چند برابر مي کرد اما حداقل مطمئن بودم ... صبح چشمم رو توي جوب يا کنار سطل هاي آشغال باز نمي کنم ...يه بطري برداشتم ... گذاشتم روي پيشخوان مغازه ...
دستم رو بردم سمت کيفم تا کارتم رو در بيارم ...
سنگين شده بود ... انگشت هام قدرت بيرون کشيدن اون کارت سبک رو نداشت ... چند لحظه به کارت و بطري اسکاچ خيره شدم ...
- حالتون خوبه آقا؟ ...
نگاهم ناخودآگاه برگشت بالا ...
- بله خوبم ... از خريد منصرف شدم ...
و از در مغازه زدم بيرون ...
کنار ماشين ايستادم و به انگشت هام خيره شدم ...
- چه بلايي سر شماها اومده؟ ...
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan