eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💫❤️ *آقایون بخونن* ۱- در مقابل همسر(زن) خود گرفتاریهای روزانه و حوادث تلخ زندگی را با اخم و حالت عبوس مطرح نکنید. ۲- هدیه، مهر و محبت را زیاد میکند، به مناسبتهای مختلف برای همسر خود هدیه ولو کوچک خریداری و با حالت شاد و خندان به او تقدیم کنید. ۳- چنانچه کم و کسری در خدمات خانه وجود دارد، با کمال محبت و خوشرویی تذکردهید – اخم و خشونت زندگی زناشویی را به تبــاهی میکشاند. ۴- در حضور همسر خود به هیچ وجه از زنان دیگر تمجید نکنید. ۵- به بستگان همسر خود مانند پدر، مادر وسایر اقوام وی احترام بگذارید و برای دعوت آنان به خانه قبل از همسر خود اقدام کنید. ۶- هرگز از معاشرت همسر خود با بستگان و خویشاوندانش جلوگیری نکنید، ودر معاشرت و دید و بازدید با بستگانش پیشقدم باشید. ۷- با بستگان خود نزد همسر خود درگوشی و نجوا نکنید. ۸- همسر خود را هیچ گاه به خصوص نزد بستگانش سرزنش و تحقیر نکنید – توهین و بی احترامی به همسر، از صفا و صمیمیت در زندگی زناشویی میکاهد. ۹- هیچگاه خود را برتر از همسر خود معرفی نکنید – سعی کنید من و تو در زندگی نباشد کلمه ما زندگی را گرم و لذتبخش میکند. ۱۰- وقتی همسر شما عصبانی است، او را با مهر و محبت آرام کنید. ۱۱- با همسر خود هیچ گاه لجاجت و مشاجره نکنید. ۱۲- برای گردش و میهمانی رفتن سعی کنید همرا ه زن و فرزندان وقت بگذارید و پیشنهاد همسر خود را در این مورد به علت کار و خستگی رد نکنید. ۱۳- امتیازات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی فامیل خود را در صورتی که با همسر شما فاصله دارد مطرح نکنید. ۱۴-کارهای همسر خود را تحسین کنید، تمجید و ستایش زن کلید کامیابی در زندگی زناشویی است. ۱۵- در قبال همسر خود در امور مختلف قدرت نمایی نکنید. ۱۶- زحمات و هزینههایی که برای پذیرایی خویشاوندان همسر خود میکنید هیچ گاه بر زبان نیاورید و بر او منت نگذارید. ۱۷- همسر خود را در خانه محصور و محدود نکنید. ۱۸-در مقابل همسر خود شاد و خندان باشید. http://eitaa.com/cognizable_wan
گوش کن به صدای تپشهای قلبت، صدا کن اسم او را که دوستش داری صدا کردی اسمم را ، سرت را بر روی سینه ام گذاشتی و فریاد عشق را شنیدی صدایی که از قلب من بود ، همان فریاد تو بود ، فریاد زدم دوستت دارم آنچه در قلب تو بود ، احساس من بود عزیزم گفتن این احساس بهانه ی من بود بی لیلی... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت هفتم - هرجا که شد، کوه ،دشت ،بیابان فقط اینجا نمان. - دوست من..... - صبر کن. هیچ نگو، من براي حرف زدن با تو وقت زیادي ندارم ،کسی نباید از گفتگوي من و تو با خبر شود.دیروز توي مغازه نشسته بودم و با صاحب مغازه حساب کتاب جنس هاي فروخته شده را می کردیم که سلیمان وارد مغازه شد. - منظورت پدر محبوبه است؟ - نمی دانم، همان که تو عاشق دخترش شده اي. - تو او را از کجا می شناسی؟ - انقدر سؤال نپرس ،او از تو حرف می زد ،درباره تو می گفت، نام تو را آورد، داستانت را براي عبدالرحمن شرح داد و گفت که چنین کسی عاشق دخترش شده است. - عبدالرحمن دیگر کیست. - عبدالرحمن صاحب دکانی است که من در آنجا کار میکنم ،او به عبدالرحمن می گفت که دخترش قصد ازدواج با کس دیگري را در سر می پروراند ،می گفت که می خواهد از دست تو خلاص شود ،خوب گوشت را باز کن محمد. من خودم شنیدم که دعوت تو به عروسی دخترش یک نقشه است، در آن شب چه به آن عروسی بروي، چه نروي تو را خواهند کشت سه روز دیگر عروسی است و تو فقط تا جمعه وقت داري، محله دیگر براي تو امنیت ندارد،همین امروز برو.این تمام آن چیزي بود که از دست من بر می آمد، باید هر چه سریعتر خودم را به بازار برسانم ،عبدالرحمن از سفر برگشته ،چند روزي است خودش به مغازه می آید، شامه ي قوي دارد ممکن است پی ببرد به اینجا آمده ام. حرف هاي شنان فکرم را مشغول کرده بود وقتش بود که شنان را بدرقه کنم تا دم در با او رفتم ،سخت متاثر شده بودم ، ازخجالت چشمانم را از تیر رس چشمانش دزدیدم و گفتم؛ -ممنونم تو مرا نجات دادي. شنان با چشمانش از من تشکر کرد، خواست از در بیرون برود که گفتم؛ صبر کن. در را باز کردم به اینطرف و آنطرف نگاه کردم و گفتم: -حالا برو، کسی در کوچه نیست. در را بستم و به در تکیه دادم و خیلی آرام نشستم ، شنان از کاسبان بازار نجف بود ،خودش اهل مصر بود و در دکان یکی از تجار با اعتبار نجف کار میکرد ، مدتها پیش خیلی اتفاقی با او آشنا شدم و گاه گاه به او سر میزدم ، رفاقتم با او آنقدر صمیمی نبود ، حتی از محبوبه چیزی به او نگفته بودم. هیچ وقت فکر نمیکردم او مرا از مرگ نجات دهد. نویسنده ؛عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد ...... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت هشتم کجا باید میرفتم ! جایی را برای پناه بردن نداشتم. قارون را چه کار کنم؟ او را با خودم ببرم یانه؟ یاد حرف هاي شنان افتادم، می گفت: سه روز دیگر عروسی است و تو فقط تا جمعه وقت داري. واي خداي من امشب باید شب چهارشنبه باشد ،داشت یادم می رفت ،من باید شب چهارشنبه خودم را به مسجد کوفه برسانم امشب شب سی و هفتم است. پاییز سال پیش که مهر محبوبه به دلم نشست تا عید صبر کردم. ولی دلم طاقت نیاورد و بالاخره او را از پدرش خواستگاري کردم ،وقتی پدرش جواب منفی داد ،ناامید نشدم و هفته دیگر هم خواستگاري رفتم ،اما باز هم جواب آنها منفی بود. روزي داستان خودم را براي یکی از بیابان گردهای نجف تعریف کردم و از ناامیدی ام برایش گفتم ،آن بیابان گرد به من گفت: اگر قرار است خودت کار را به مقصد برسانی و مطمئنی که می توانی، اشکالی ندارد ولی اگر ناامیدي از همه سو به تو روي آورده من راهی می دانم که می تواند مشکلت را حل کند. التماسش کردم به من آن راه را بگوید ولی او معتقد بود تا از ناامیدی خودت مطمئن نشوي چیزي نمی گویم. من آن زمان در گرداب ناامیدي دست و پا می زدم. دوباره التماسش کردم و به او گفتم: من از همه جا ناامیدم ، به من گفت: نیازي به التماس نیست، اشک چشمت گویاي همه چیز هست. به من گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برو و به امام زمان توسل کن و شب ها را تا صبح آنجا بمان. گفتم: یعنی بعد آن چهل شب مشکلم حل می شود؟ گفت: در شب چهلم امام زمان را خواهی دید و حضرت مشکلت را حل می کند ،سی و شش شب چهارشنبه گذشت و آن شب ،شب سی و هفتم بود. بلند شدم و داخل اتاق رفتم یک پارچه برداشتم که وسایلم را داخل آن پارچه بریزم. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد..... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت نهم مدت‌ها بود کار نمی‌کردم و برایم هیچ پولی نمانده بود ،ولی می‌دانستم قارون پول‌هایش را توی صندوقچه کوچک می گذارد ،صندوقچه را باز کردم ، توی صندوقچه فقط ۵ درهم پول بود، دلم نمی آمد همه اش را بردارم ،دو درهم را برداشتم ، باز هم وجدانم اجازه نمیداد ، یک درهم را باز توی صندوق گذاشتم یک درهمش را روی پارچه انداختم ، اما قارون باز هم برایم معادله ای لا ینحل باقی ماند ،قارون را چه کار میکردم ؟کسی که گوشی برای شنیدن حرف‌های من نداشت باید او را می گذاشتم و می رفتم ،تصمیمم را گرفتم گوشه های پارچه را ضربدری بستم و روی یک کاغذ نوشتم؛ (من میروم ،ولی برمیگردم به امید دیدار) کاغذ را روی صندوق گذاشتم و راه افتادم ،از در خانه بیرون رفتم خوب به خانه مان نگاه کردم ،خانه ای قدیمی و کوچک با آن همه خاطره را باید می گذاشتم و می‌رفتم ،سرم را برگرداندم چشمم به کوچه افتاد کوچه ای که نگاه کردن به آن همیشه مایه ی آرامشم بود ،حالا نگاه کردن به آن مرا یاد همه گرفتاری های زندگی هم می‌انداخت. خورشید در حال خاموش شدن بود و از او چیزی جز سرخی اش در افق باقی نمانده بود ،خانه و کوچه برایم پدر و مادر را زنده میکردند ،دلم حسابی برای مادرم تنگ شده بود دوست داشتم هنوز هم کنارم بود تا سرم را روی پایش بگذارم او هم با دستهایش موهایم را نوازش کند،دست هایش لذت باران داشتند. مادرم به من می گفت: روزي که مادرش را از دست داده است فهمیده، آدم حتی اگر توي زندگی بچه و شوهر و هزار نفر دیگر را داشته باشد، باز هم با از دست دادن مادر تنها می شود. زمانی که این حرف ها را برایم می گفت هیچ وقت فکر نمی کردم خودش تفسیر این حرف ها شود. وقتی سه سالم بود پدرم را از دست دادم، مادرم می گفت زهر یک مار افعی پدر را از پا در آورد. از پدرم چیزي یادم نمی آید ولی مادرم خوب لی لی به لالاي من می گذاشت و همه حرفهایم را می شنید. شاید اگر مادرم آنجا بود می توانستم به او بگویم که چقدر محبوبه را دوست دارم. آنقدر دوستش دارم که حاضرم تصمیم هاي بعدازظهرم را فراموش کنم. اصلا اگر ما به درد هم نمی خوردیم پس این عشق و علاقه براي چیست. واقعا ما چرا عاشق شده ایم؟! بعضی می گویند عشق مخفف است. مخفف " علاقه شدید قلبی" ولی آن پیرمرد بیابانگرد تعریف زیباتري از عشق داشت می گفت: عشق محبتی است که مثل پیچک به جان آدم می افتد ،به خاطر همین عرب ها به گل پیچک می گویند عشقه. اولین بار برای اعضای این کانال نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد ...... http://eitaa.com/cognizable_wan
دیشب پلیس جلوی ماشینمو گرفت به پلیس خیلی جدی گفتم: میدونی من کیم؟ گفت: کی هستی؟ گفتم: یعنی واقعا نمی دونی؟ رنگش زرد شد؛ گفت: نه،کی هستی مگه؟ گفتم: من یه پرندم، آرزو دارم، تو یارم باشی…! جریمم نکرد! اشک تو چشاش جمع شد گفت : تو فقط فقط ترو خدا برو قرصاتو سر وقت بخور !! 🚶‍♀💔http://eitaa.com/cognizable_wan
یه وقتا بخاطر حتی یک لبخندی که کنار یه نفر زدی شبای دلتنگیش کنارش باش... آدما یه وقتا نیاز دارن به یه آدم قدیمی برای چند کلمه حرف بزنن یه ادم قدیمی🚶‍♀ http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا روی بالش های روشن بخوابیم🤔 😴خوابیدن بر روی بالش های رنگ روشن بیشتر از سایر رنگ ها باعث آرامش در خواب می شود 👈علت آن از اثرات رنگ ها بر روی مغز میباشد 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
١١نفری که به بهشت نمیروند *1کسانی هستندکه درحالی از قبر بلندمیشوند که فاقددست و پا هستنداین افرادکسانی هستندکه همسایگان خود را اذیت میکنند* *2.کسانی هستند که در نماز غفلت وسستی میکردند و در حالی از قبرخارج میشوند که صورتی همانندخوک دارند.* *3.کسانی که زکات اموال خویش را نمی پردازند درحالی از قبر خارج میشوند که شکم آنهامانند کوهان شتر و پر از مار و کژدم می باشد.* *4.کسانی هستند که مال را بر عهد و پیمان الهی ترجیح دادند درحالی ازقبرخارج میشوندکه از دهانشان خون جاری است.* *(پناه بر خدا)* *5.کسانی هستند که در خفا و پنهانی گناه می کردند و از خداوند که در هر حال، ناظر، بینا و شنوا است نمی ترسیدند.* *ودرحالی از قبر خارج میشوند که جسم وتن آنها بادکرده و پوسیده است سبحان الله* *6.کسانی هستندکه شهادت دروغ می دادند درحالی از قبر خارج خواهند شد که گردنشان قطع شده است* *7.کسانی هستند که کتمان شهادت می کنند و عمدا" گواهی نمی دهند در حالی از قبر خارج میشوند که ازدهانشان خون وچرک جاری است* *8.گروه زناکارانی هستندکه بدون توبه وفات کردند در حالی ازقبرخارج خواهند شد که کور هستند.* *9.کسانی هستندکه مال یتیمان را به ناحق خورده اند درحالی از قبرخارج میشوند که چهره هایشان سیاه وچشمها و شکمشان پراز آتش است.* *10.کسانی هستندکه نافرمانی پدر و مادر را میکنند درحالی از قبر خارج خواهند شد که جسمشان گرفتاربیماری برص وجذام شده است.* *11.کسانی هستند که شراب مینوشنددر حالی از قبر خارج میشوندکه نابینا هستند و دندانهای آنهامثل شاخ فیل و لبهای آنها بر سینه هایشان\آویزان و زبان آنها بر قسمت رانها آویزان است وازشکم آنهاکثافت بیرون می آید* *الله اکبر سبحان الله* *12.حضرت رسول اکرم می فرماید:گروه دوازدهم هم در حالی خارج میشوند که چهره آنها مانند شب چهارده نورانی و از پل صراط مانند برق می گذرنداینهاهمان گروهی هستند که به نماز اهتمام می ورزیدند و عمل نیک انجام میدادند* 🌷🌷🌷👇👇🌷🌷💐💐💐💐♻️♻️♻️💐 http://eitaa.com/cognizable_wan
تا کارگر گرفته بودم واسه کشی. ۴۰ تومن من هم چونه زدم ۳۰ تومن... بعد پایان کار، توی اون هوای گرم تا 10 تومنی دادم بهشون. یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی. گفتم مگر شریک نیستید؟ گفت چرا ولی اون ، احتیاجش از من بیشتره. من هم برای این بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و باشم اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی خونده بودم افتادم دل بزرگ میخواد نه توان مالی. میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن شدن مهارته اما بخشندگی مهارته اما فهمیدگی .. بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن عادته اما زیبا زیستن ... 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
تا وقتی گفت و گو را "گفتگو"می نویسم از جایمان تکان نخواهیم خورد تا وقتی آیین گفت و گو را ندانیم و پایبند آن نباشیم از جایی که هستیم تکان نخواهیم خورد ، تا وقتی ( گفت و گو ) را گفتگو می‌نویسیم و موقع بیان کردن آن ( گفـتِـگو ) میگوییم نباید در انتظار هیچ معجزه‌ای باشیم تا وقتی یاد نگیریم ( گفت و گو ) آیین دارد و اصلا بند نخست این آیین به همان "واو" وسط مربوط میشود که یعنی : بگذار دیگری بگوید و تو خوب گوش کن تا حرفش را بفهمی ، حرفش که تمام شد اندکی تامل کن و آنگاه تو سخن بگو ... ( گفت و گو ) را ( گفت و گو ) بنویسیم جلال آل احمد 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید، عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید. اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید، ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگویید و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت. اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید، شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است. تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید، وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید. کتاب یک روز را 365 بار تکرار نکن/ اندرو متیوس 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
سه چیز زیباست بی خبر، دعایت ڪنند. نبینی، نگاهت ڪنند. ندانی، یادت ڪنند.  دعایتان می ڪنم به خیر، نگاهتان می ڪنم به پاکی، یادتان می ڪنم، به خوبی ... ❇️ عضو شوید👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوابیدن در کنار کسی که دوستش دارید، استرس و فشار روحی را کاهش داده و باعث زود به خواب رفتن و همچنین طول عمر شما میشود. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
کیوی برای سیستم ایمنی بدن مفید است 1:کیوی به طور طبیعی میزان زیادی ترکیبات مفید شامل فولات، پتاسیم، ویتامین K و ویتامین C دارد. ویتامین C موجود در کیوی سلول‌های سفید را تقویت می‌کند تا با هرگونه عفونت مبارزه کنند، درحالی که دیگر ترکیبات مفید کیوی، در حفظ عملکرد صحیح سایر بخش‌های بدن موثرند 2:خاصیت ضد استرس کیوی👇 کیوی بمبی علیه استرس  میباشد. استرس و کمبود خواب روی بدن انسان اثر می گذارد. هرکس می خواهد به این وضع دچار نشود باید در روز 4 عدد کیوی بخورد. 4 عدد کیوی را در طول روز تقسیم کنید. مثلاً صبح' ظهر' بعدازظهرو عصر. چون بدن انسان نمی تواند ویتامین C را ذخیره کند. +برای اینکه سکته نکنید قبل از خواب کیوی بخورید زیرا کیوی مانند آسپرین عمل کرده و از لخته شدن خون جلوگیری میکند و خون را رقیق میکند. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍖🍗خوردن غذای چرب در آخر شب باعث می شود سوخت و ساز بدن افزایش یابد و سیگنال های مغز فعال تر شوند در این حالت مغز آرامش لازم برای خوابیدن را ندارد. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
این متن را بادقت بخوانید : رفتم سوپر مارکتی دیدم بالای در مغازه نوشته این مغازه مجهز به می‌باشد. موقع حساب کردن نگاهی به سقف و گوشه و کنار انداختم ولی هیچ اثری از دوربین ندیدم. گفتم : این را کجا نصب کردیده‌اید اشاره به قاب بالای سرش کرد که دیدم کلمه نوشته شده و گفت : این بهترین جهان است و نوشته من هم ، برای یادآوری به خودم و مردم می‌باشد که بدانیم همیشه یک نفر اعمال ما را زیر نظر دارد و او است 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
؟ توبه نصوح(توبه واقعی) 🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. 🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. 🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. 🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. 🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. 🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. 🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. 🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. 🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. 🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. 🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. 🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. 🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. 🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. 🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. 🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. ⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. ‌ منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 432 📒اصول کافی جلد 4 صفحه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
پنجشنبه است😔🌹 امـروز🌺 هـمان روزی است اهالی سفر کرده از دنیا، چشم انتظار عزیزانشان هستند دستشان ازدنیا ڪوتاه است ومحتاج یادڪردن ماهستند. بالاخص پدران و مادران برادران و خواهران اساتید و شهدا همه و همه را با ذکر فاتحه ای میهمان سفره هایمان کنیم. 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
💥 هشدار موتور یک شخص دزدیده شد . ما فردای آن شب دزد موتور را پاک و تمیز شسته جایی که دزدی کرده بود گذاشت. صاحب موتور وقتی موتورش را دید چشمش به نامه ای افتاد. که در آن نوشته شده بود: خیلی شرمنده ام، معذرت میخواهم، موتور شما را بدون اجازه گرفتم، خانمم در حال زایمان بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بگیرم و خانمم را به نزديكترين بیمارستان ببرم . به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را سلامت به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما بسیار سخت بود. از شرمندگی نمیتوانم به دیدار شما بیاییم اما امید است مرا ببخشید و این تحفه و یا شرینی ناچیزی که برایتان آماده کردم قبول کنید. صاحب موتور صندوقی که روی موتورش گذاشته شده بود را باز کرد. دید که گُل، شرینی با یک کیلو پسته و بلیت سینما فیلم جدیدی به نام( آخرین سرباز ) و آنهم در بهترین سینمای شهر برای تمام خانواده به او هدیه نموده. صاحب موتور اشک های خوشی که با اندک تبسم جاری شده بود را پاک کرد و در دل خود گفت : خدا را شکر که اجر و ثواب را بدون زحمت برایم رساند، بعد همه خانواده رفتند سینما تا فیلم را بیبینند. وقتی برگشت به خانه دید که دزد تمام خانه را با خود برده و یک نامه جدید برایش گذاشته ، که در آن نوشته بود... چطور بود فیلمش قشنگ بود؟؟😅 ♨️ خلاصه انتخابات نزدیکه حواستون باشه گول وعده وعیدهای شارالاتان هارو نخورید 😅👌 ♨️ مثل دفعه قبل!!!!! ♨️ http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی در خارج ایران نزد روانشناس رفت و از غم بزرگی که دردل داشت برای دکتر تعریف کرد. دکترگفت: به سیرک شهر برو آنجا دلقکی هست، اینقدر تو را می خنداند که غمت یادت برود. مرد لبخند تلخی زد و گفت:من همان دلقکم…. دکتر گفت: به جهنم که همان دلقکی! مرد گفت : کثافت پول ویزیت دادم باید درمانم کنی! دکتر گفت : برو بابا من فقط همونو بلد بودم دیگه درمانه دیگه ای بلد نیستم! مرد گفت : پس پولمو پس بده! و دکتر پول دلقک را پس داد. نکته داستان : آن مرد دروغ گفت و دلقک نبود اری او یک ایرونی اصیل بود ولی پول خود را پس گرفت و سپس به سراغ دلقک رفت!!!!!!!! 😂😂😂😂😂 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
خنده‌حلال😅 🦄الاغی که اسیر شد. یک رزمنده ، نقل نموده که ؛ در یک منطقه کوهستانی صعب العبور مستقر بودیم که برای جابجایی مهمات و غذا ، به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند. از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود. یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد. چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم. اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود وارد یگان شد. الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود. بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی از مسئولین چندین سال که اشتباهی رفتن داخل جبهه دشمن وهنوز هم نفهمیدن که به کی سواری میدهند! http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی یکی نیست جلوی این فاجعه رو بگیره؟؟ شوکه شدن مردم وقتی فهمیدن سال بعد قراره چه اتفاقی براشون بیفته ❗️مغزم هنگ کرد، خدا بهمون رحم کنه...دولت
❤️💫❤️ *پرسش* *عرض سلام وادب خدمت شما استاد بزرگوار . چه کار کنیم که فرزندمان از والدین حرف شنوی داشته باشد* ؟ ✍️ پاسخ : با سلام و احترام ، ۱- به خواسته های مادی فرزندتان توجه کنید ( هشتاد درصد خواسته های فرزندان منطقی است ) ؛ ۲- به او شخصیت بدهید ؛ ۳- به او احترام بگذارید ؛ ۴- با توجه به سن فرزندتان به او استقلال بدهید ؛ ۵- متناسب با سن فرزندتان به او مسؤولیت واگذارید ؛ ۶- محبت ، مهربانی و عطوفت داشته باشید ؛ ۷- هشتاد درصد رفتارهای فرزندتان منطقی است ؛ جلوگیری نکنید . http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *آقایون بخونن* 🔴 *هرگز زنت را تحقیر نکن*! چون بار بیماری اش را سالها باید به دوش بکشی. هرگز به زنت بی اعتنایی نکن! چون سالها باید بی توجهی اش را تحمل کنی. هرگز به زنت پرخاش نکن! چون سالها سکوت مرگبارش را باید طاقت بیاوری. هرگز از محبت به روح او غافل نباش! چون سالها باید در بستری سرد بخوابی. هرگز او را مقابل دیگران کوچک مکن! چون به بزرگی یاد کردن از تو را فراموش میکند. هرگز نقص هایش را بازگو نکن! چون از تو در نهان متنفر خواهد شد. هرگز انتقاد و شکایت او را مسخره نکن! چون از تو برای همیشه ناامید میشود. هرگز به رویاهایش نخند!اگر نمیتوانی براورده شان کنی چون یا افسرده میشود و اگر شهامت داشته باشد خودکشی میکند. هرگز زنت را اسیر خانه و فرزند نکن! چون اینگونه او را بیصدا کشته ای و فقط قانون تو را مجرم نمیداند. خود را با زنت برابر بدان .. در همه چیز. وگرنه فرقی با یک زندانبان نخواهی داشت. ♡••࿐ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی در مقابل چیزهایی که دارید سپاسگزار باشید، صرف‌نظر از هر اندازه کوچک بودن‌شان، درخواهید یافت که روند افزایش آن چیزها خیلی زود شتاب می‌گیرد. اگر برای ارتباط‌هاتان قدرشناس باشید، آنگاه خواهید دید که اگر روابط شما تاکنون خوب هم نبوده، به گونه‌ی معجزه‌آسایی بهتر می‌شود. اگر برای کاری که دارید سپاسگزار باشید، حتی اگر کار رویایی‌تان نیز نباشد، متوجه خواهید شد که شرایط آن‌چنان پیش خواهد رفت که از کارتان لذت می‌برید و موقعیت‌های کاریِ بهتری به سراغ‌تان می‌آید. وقتی موهبت‌های داشته‌ی خود را درنظر نمی‌گیریم و آن‌ها را سبک سنگین نمی‌کنیم، آن گاه به صورت ناخودآگاه به شمارش و درنظر گرفتن نقاط منفیِ کار می‌پردازیم. راندا برن 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
کسانی که پس از تغییر ، تغییر می‌کنند زند‌ه خواهند ماند. کسانی که با تغییر، تغییر می‌کنند موفق خواهند شد. کسانی که تغییر را به وجود می‌آورند، د‌یگران را رهبری خواهند کرد. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
در زندگی قرار نیست خودتان را کشف کنید، قرار است خودتان را بسازید./برناردشاو 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan