○ چه چیزهایی مردها را نسبت به همسرشان بی میل می کند؟
• آرایش بیش از حد
• بوی بد بدن
• موی صورت
• نرسیدن به ناخن ها و موها
• بد لباس بودن
• بد دهانی
• مردانه بودن رفتار
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔥روز خوب در نمیزند بیاید داخل
روز خوب از جعبه شانس در نمیآید
روز خوب را باید ساخت🌈
به رویش خندید
روز خوب را باید خلق کرد💪
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
لوبیای سیاه به تنهایی در برابر سرطان قد علم میکند !
مصرف منظم لوبیای سیاه پخته سدّی قوی در برابر سرطان های سینه، ریه، پروستات، روده بزرگ و کبد خواهد بود
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر آنچه را که برای دیگران آرزو دارید دریافت خواهید کرد
• اگر آرزو دارید دیگران در آرامش باشند،آرامش دریافت خواهید کرد
• اگر می خواهید دیگران عشق و محبت را احساس کنند، عشق و محبت دریافت خواهید کرد
• اگر فقط زیبایی ها و ارزش های دیگران را مشاهده کنید،همین ویژگی ها به شما باز خواهد گشت
" فقط آنچه را که در قلب تان دارید هدیه می کنید و آنچه را که هدیه می کنید جذب خواهید کرد./وین دایر
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
بزرگترین روز زندگیِ همهی ما روزی است که مسئولیت تمام نگرشها و رفتارهایمان را تماموکمال بر عهده بگیریم.
– جان. سی. مکسول
http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۰درصد از زندگیتان وقایعی است که با آن روبهرو میشوید و ۹۰درصدِ باقیمانده شیوهی برخورد و پاسخگویی به آنهاست.
– لو هولتر
http://eitaa.com/cognizable_wan
مهمترین و همیشگیترین پرسش زندگی این است: برای دیگران چه میکنی؟
– مارتین لوتر کینگ
http://eitaa.com/cognizable_wan
هدف اصلی ما در زندگی کمک به دیگران است. اگر نمیتوانید دیگران را یاری کنید، حداقل آزارشان ندهید.
– دالایی لاما
http://eitaa.com/cognizable_wan
*آداب خردمندی*
خردمندی، هوشمندی نیست، زیرا افراد بسیاری هستند که از هوش و استعداد بالایی برخوردارند اما ویژگیهای خردمندی را کمتر دارا می باشند .
خردمندی در واقع، حاصل جمع هوش، اخلاق و اراده است. ویژگی که البته با قوت و ضعف در افراد مختلف وجود دارد .
خردمند واقعی کسی است که اقلاٌ ١٥ مورد از موارد زیر را (که مورد بیستم حتماٌ یکی از آنها باشد) همزمان داشته باشد :
١-بسیار خوب و بادقت گوش می کنند و وسط صحبت دیگران نمی پرند. هنگام سخن گفتن دیگران، با بغل دستی خود حرف نمی زنند.
٢- سنجیده، کوتاه و دقیق سخن می گویند. در سخنانشان اثری از کنایه، تهدید، تحکم، خشونت و توهین نیست.
٣- بسیار اهل مطالعه هستند و عطش یادگیری دارند. در كنار به روز بودن در حوزه تخصصيشان، در علوم انسانى مطالعات زيادى دارند.
٤- از گفتن "نمی دانم" ابا ندارند و از تصحيح اشتباهاتشان توسط ديگران استقبال مى كنند.
٥- راستگویند. هرجا که راست گفتن را مصلحت نبينند، بجای دروغ گفتن, سکوت می کنند.
٦- نگاهشان توأم با احترام و خوشامدی است. در سلام و احترام کردن به دیگران، به جایگاه اجتماعیشان توجه نمی کنند. رفتارشان با فروتنی و آرامش همراه است. چهره ای گشاده و بشاش دارند.
٧- اهل افراط و تفريط نيستند. در نگهدارى اموال عمومى و محيط زيست كوشش مى كنند و از جيب ديگران خرج نمى كنند.
٨- نسبت به باورها و نظراتشان تعصب ندارند و مدام آنها را پالايش مى كنند. از اين روى، نظر مخالف را با گشاده رویی می شنوند و پيش داورى نمى كنند.
٩- گفتار و کردارشان با تغییر منصب و مسئولیتشان تغییر نمی کند. در مديريتشان اهل كار گروهى و تعامل هستند.
١٠- روابطشان بر تصميماتشان تأثير نمى گذارد و سفارش پذير نيستند. براى خوشايند ديگران اظهار نظر مساعد نمى كنند.
١١- به مکان نشستنشان در مجلس حساسیت ندارند. روی اولین صندلی که خالی باشد می نشینند.
١٢- برای به دست آوردن مسئولیتی با دیگران، مستقیم یا غیر مستقیم، مذاکره یا لابی نمی کنند.
١٣- برای دیده شدن تلاش نمی کنند. داوطلب عکس گرفتن یا مصاحبه کردن نیستند. تلاش نمى كنند كه كارها را به نام خود تمام كنند.
١٤- بسیار نکته بین هستند. از تکرار گفته هایشان پرهیز می کنند و در سخنانشان همیشه نکات تازه و بدیع یافت می شود. در موضوعات خارج از تخصصشان اظهار نظر نمى كنند.
١٥- از پذیرش همزمان چند مسئولیت پرهیز می کنند. اگر مسئولیتی را بپذیرند برای تحقق اهداف آن بسیار تلاش می کنند.
١٦- افراد را قضاوت نمی کنند و در خصوص پیشینه، اعتقادات و احوالات خصوصی افراد کنجکاوی و تجسس نمی کنند. بجای سخن گفتن از افراد، از افکار و اندیشه ها سخن می گویند.
١٧- مسئوليت اشتباهاتشان را مى پذيرند و از اعتراف به خطا يا شكست خود طفره نمى روند. در پذيرش اشتباه فرافكنى نمى كنند.
١٨- وارد محاجه و یکی به دو نمی شوند وحاضر جوابى نمى كنند. در برابر تندی و توهین صبور و با سعه ی صدر هستند.
١٩- به هیجانات خود مسلط هستند. در رفتارشان خشم، ترس، اضطراب یا شادی مفرط دیده نمی شود.
٢٠- به هیچکدام از ویژگیهای بالا تظاهر نمی کنند.
اگر چنین افرادی را می شناسیم، قدر آنها را بدانیم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخت خروس تا حالا دیده بودی😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرزای خسیسی جا به جا شد😂😂😂
•═•─📷•═•─•
⊰❥ http://eitaa.com/cognizable_wan
•═•─🖇═•─•
کشنده ترین نیش،
مال مار و عقرب نیست
بلکه نیش زبانی هست که مستقیم
قلب را میزنـد و اعصاب
و سرنوشت انسان را دگرگون می کند..
مواظب گفته هایمان در زندگی باشیم.
👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی میگن باهرنفس شکرخدا کنید دلیلیش اینه :
بینی انسان در کسری از ثانیه، هنگام عبور هوا از داخل حفره هایش آنرا 75% مرطوب کرده و به دمای مناسب برای بدن (37 درجه سانتیگراد) میرساند، و فرق نمیکند که هوای بیرون بسیار سرد باشد یا گرم !
اگه بینی این خاصیت رو نداشت ،در عرض چند دقیقه باعث عفونت ششها میشد پس خدایا شکر
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
👌 کلاغی که مامور خدا بود!
✍ آقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن.
سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون .
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم
همه ماست و سبزی خوردیم.
خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن.
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه #عقرب_سیاهی ته دیگ هست!
و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.
اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت..
حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد!
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.
🌷 امام حسن عسکری(علیه السلام) فرمودند :
☘ هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
✍فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده :
🌸یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد :
🍃شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!
🌹شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
🌟به آسمان رود و کار آفتاب کند .🌟
🍃 پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!
🌹بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : "سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) "
🍃 پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ،
🔹مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند)
فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید :"این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید "
🌼مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
🦋 فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟
🌳گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است .
🍃پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .
🌳هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .
نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
🌺چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
🌷راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
🌿شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
"به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند"
🍃طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
🌻به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند🌻
🌻به آسمان رود و کار آفتاب کند🌻
💙 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
✍ *اثبات وجود خدا با داستان* ✨
◀️ *برای کودک و نوجوان*
در زمان های قدیم ،
پادشاهی بود که به خدا ایمان نداشت
اما وزیری داشت که خدا پرست بود .
🌹 هر چه وزیر برای اثبات خدا دلیل می آورد ،
شاه قبول نمی کرد
تا این که وزیر دستور داد
در یک بیابان دور افتاده ،
که هیچ ساختمان و درختی آنجا نبود ،
🌹 یک ساختمان خیلی خوبی ساختند
🌹 و اطراف آن را درخت کاری کرده
🌹 و جوی های آب در زیر درختان عبور دادند
🌹 یک روز وزیر ، پادشاه را به شکار دعوت کرد .
🌹 پادشاه نگاهش به آن ساختمان افتاد
🌹 و از وزیرش پرسید :
🍂 قبلاً که برای شکار به این جا می اومدیم ،
🍂 چنین ساختمانی نبود .
🍂 چه کسی اینا رو ساخته ؟
🌹 وزیر پاسخ داد :
🌸 اینا خود به خود به وجود اومدن .
🌹 پادشاه گفت :
🍂 داری منو مسخره می کنی ؟
🍂 این چه حرفیه که می زنی ؟
🍂 مگه میشه این ساختمون زیبا ،
🍂 خودش خود به خود ساخته شده باشه ؟
🌹 وزیر گفت :
🌸 وقتی بنای این ساختمون محقر و کوچیک ،
🌸 بدون بنّا غیر ممکنه ،
🌸 پس چطور اعتقاد داری
🌸 که بنای آسمان ها و زمین ،
🌸 و همه موجودات بسیاری که روی زمین اند
🌸 بدون آفریدگاره ؟!
🌹 پادشاه متوجه اشتباه خود شد
🌹 و به وجود خدا اعتراف کرد .
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
گاهی فقط بايد ديدگاهمان را عوض كنيم تا...
نگوييم: "فرزندم لجباز است "
بگوييم: "به دنبال استقلال است
او دارد "من" وجودی خويش را می شناسد و هويت خود را پيدا می كند و من خوشحالم كه مي تواند "نه" بگويد و توانايی مخالفت و ابراز عقيده اش را دارد.
بسياری از مشكلات و مسائل بين والدين و فرزندان ناشی از سوء تفاهم است. كودك به دنبال امنيت در آغوش مادر می گردد و مادر گمان مي كند كودك "بغلی" شده ...
كودك از وحشت ديدن يك برنامه تلويزيونی شب ها به اتاق والدين پناه می برد و ظن پدر اين است كه او وابسته شده و در اين مورد خاص هم به كودكی كه در جست و جوی خودشناسی ست برچسب "لجباز" می خورد.
زمانی كه اندكی زاويه ديدمان را تغيير دهيم و فرزندمان را طوری ببينيم كه در حال شناخت هويت خود و تلاش براي مستقل شدن است، به جای عصبانی شدن مراقبش خواهيم بود و كمكش خواهيم كرد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
وقتی فرزندتان کار اشتباهی انجام
میدهد، به او بگویید؛ به خاطر
راستگویی اش، در مجازات او
تخفیف قائل میشوید
به او یاد دهید که راستگویی در
هر حال، بهتر از دروغگویی است،
حتی اگر عواقبی در پی داشته باشد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🛑نوشیدن چای بعد از غذا ممنوع!
🔹چای از هر نوعی که باشد «سیاه، سفید و سبز» محتوی موادی به نام تانن است. ترکیبهای تانن اگر به فاصله کمتر از نیم ساعت بعد از غذا خورده شوند، به آهن مواد غذایی میچسبند و مانع جذب آنها میشوند. به همین دلیل تا ۱ ساعت بعد از صرف غذا نباید چای بنوشید
🔹در مهمانیها تا غذا تمام نشده، جلوی مهمان چای میگذارند که این کار اشتباه میباشد، زیرا چای میتواند محیط معده را اسیدی کند و تاثیر منفی بر مواد معدنی معده بگذارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
💐 از آیت الله ميرزا جواد آقا ملکی تبریزی سوال کردند :
🌿 آقا! چطور می شود یک عده در ماه مبارک رمضان از این ماه خسته می شوند و منتظرند زود تمام شود، اما یک عده به آن عشق می ورزند؟
🌷 فرمودند: برای اینکه آنها در ماه رَجَب المُرَجَّب از گناه پاک نشدهاند
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
#قسمت_شانزدهم
من قول میدم اون مسئولیت رو به کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین...اول از همه خودتون تصمیمتون رو قلبی بگیرین. .
-درسته...ولی میدونید 😕😕 اخه کسی نیست کمکم کنه 😔خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟!
.
-چه کسی میخواید بهتر از خدا؟!
.
-منظورم کسی هست که بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بده 😕
.
-از خود خدا بپرسید..قرآن بخونید..
.
-اما من عربی بلد نیستم😐
.
-فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین...نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین...حتما راهی جلو پاتون میزاره...البته اگه بهش معتقد باشین
.
-باشه ممنون😕
.
گیج شده بودم...نمیدونستم چی میگه.
اخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت 😕
.
رفتم خونه و همش تو فکر حرفاش بودم...راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم 😔
اخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و اروم بردم تو اطاق.
.
قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم:
خدایا من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم😕آداب این چیزها هم بلد نیستم😔...ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم 😢خودت میدونی که درسته بی چادر بودم ولی بی بند و بار نبودم😢خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم 😢خدایا تو دوراهی قرار گرفتم.😔 کمکم کن...خواهش میکنم ازت 😔😢
.
یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم .
سوره نسا اومد ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم...😔 گفتم خدایا واضح تر بگو بهم..😔 و قرآن رو دوباره باز کردم
سوره نور اومد که تو معنیش نوشته بود:
.
ای پیامبر به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسریهای خود را بر سینهی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود
.
باز هم شکی که داشتم تو چادری شدن برطرف نشد😔
گفتم خدایا واضح تر 😢🙏من خنگ تر از این حرفاما 😢😢و قرآن رو دوباره باز کردم.
اینبار سوره احزاب اومد
.
معنی اون صفحه رو خوندم تا رسیدم به ایه 59 .
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا»
.
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابهای خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است.
.
جلباب؟!؟!؟!
.
جلباب دیگه چیه؟!😯😯
.
.
سریع گوشیم رو برداشتم و سرچ کردم جلباب...
.
دیدم جلباب در زبان عربی به پارچه ی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه ای که زنان روی لباسهای خود میپوشند...
.
اشک تو چشمام حلقه زد...😢
.
گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟!😢
.
تصمیمم رو گرفتم..
.
من باید چادری بشم..
http://eitaa.com/cognizable_wan
#هفدهم
تصمیمم رو گرفتم..
.
من باید چادری بشم😊
.
حالا مونده راضی کردن پدر و مادر😕
.
هرکاری میشد کردم تا قبول کنن..ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت😐😐 .
و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت.. اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه...فعلا سرش باد داره و از این حرفها.
.
خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم☺
.
از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن😨
.
نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم😊 و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران.
.
وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد:
.
-وای چه قدر ماه شدی گلم😊
.
ممنون😊
.
بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!😯
.
خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه 😂خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه 😐
.
اره..با کمال میل😊
.
در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و:
.
-به به ریحانه جان...چه قدر چادر بهت میاد عزیزم☺
.
-ممنونم زهرا جان😊
.
-امیدوارم همیشه قدرشو بدونی
.
-منم امیدوارم..ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن 😒
.
زهرا رو کرد به سمانه و گفت :
.
سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره..من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده
.
-چشم زهرایی..برو خیالت راحت☺
.
زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت خوب جناب خانم مسئول انسانی😆... این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید😉
.
یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد😯😊
. .
اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد:
.
زهرا خانم؟
اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد:
.
-زهرا خانم؟!
.
سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون:
.
-سلام☺
.
سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت وهمونطوری که سرش پایین بود گفت:
.
-علیکم السلام...زهرا خانم تشریف ندارن؟!😯
.
-نه...زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون😏
.
یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت:
اااا...خواهرم شمایید☺
نشناختمتون اصلا...😕
خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین☺
ان شا الله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر...
هیچی..
.
حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم:
-ان شا الله..ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون😊
.
-خواهش میکنم... نفرمایید این حرفو
.
دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود 😐😔 .
پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم
http://eitaa.com/cognizable_wan
#هجدهم
.پرونده ها رو بهش تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم😕با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم
.
با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت ریحانه؟ چی شدی یهو؟!
.
-ها؟! هیچی هیچی😕
.
-آقا سید چیزی گفت بهت؟!😯
.
-نه.بنده خدا حرفی نزد 😕
.
-خب پس چی؟!
.
-هیچی..گیر نده سمی😕
.
-تو هم که خلی به خدا 😐
.
.
خلاصه یکم تو بسیج موندم و بهتر که شدم اروم اروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن😐فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم😏پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن😯
.
اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود☺ .
نمیدونم شایدم میترسیدن ازم 😂😂
.
.ولی برای من حس خوبی بود😊
.
خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم.
.
-یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه😐
.
-یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه😑
.
-و خلاصه هرکی یه چی میگفت
.
-ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم😏
.
.
یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم😊
.
تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم. و فقط مینا کنارم مونده بود.ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد😑
.
توی خونه هم که بابا ومامان 😐😐
.
همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد..راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد😐..یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش.😤.و فقط اقا سید تو ذهنم بود😊شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم
.
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت:
.
-دخترم...
عروس خانم.
پاشو که بختت وا شد😄
.
با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟😯
.
-پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد😊
.
-خواستگار؟!😲امشب؟؟؟😱😨
.
-چه قدرم هوله دخترم😄😄نه اخر هفته میان☺
.
-من که گفتم قصد ازدواج ندارم😒
.
-اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره😃
.
-نه مامان اگه میشه بگین نیان😕
.
-نمیشه😡باباش از رفیقای باباته😐
.
-عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست😧
.
-دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی😐
خوشت نیومد فوقش رد میکنیش
.
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan ❤️
✅خانومها حتما 1 روز در هفته عسل بخورید 👌
👈 عسل از عفونت رحم جلوگیری میکند، جذب آهن را تسریع میبخشد، کمخونی را برطرف میکند و از درد مفاصل پیشگیری میکند.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 دویدن، بیشتر از زمانی که از شما میگیرد به شما باز میگرداند!
🔰 طبق تحقیقات، 1 ساعت دویدن، 7ساعت به طول عمرتان میافزاید، به همین خاطر جزء سالمترین کارهایی است که میتوان انجام داد.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
شما را چگونه می شناسند؟
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که اين شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!
زمانی که برادرش لودويگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع ديناميت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را ميخواند با ديدن تيتر صفحه اول، ميخکوب شد:
«آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مرگ آورترين سلاح بشری مرد!»
آلفرد، خيلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: «آيا خوب است که من را پس از مرگ اين گونه بشناسند؟»
سريع وصيت نامهاش را آورد. جملههای بسياری را خط زد و اصلاح کرد. پيشنهاد کرد ثروتش صرف جايزهای براي صلح و پيشرفتهای صلح آميز شود. امروزه نوبل را نه به نام ديناميت، بلکه به نام مبدع جايزه صلح نوبل، جايزههای فيزيک و شيمی نوبل و ... ميشناسيم. او امروز، هويت ديگري دارد.
يک تصميم، براي تغيير يک سرنوشت کافی است!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan