eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
خسرو میره دبی تو رستوران میگه الکباب کباب براش میارند میگه:الپیاز پیاز براش میارن میگه:البرنج برنج براش میارن با غرور میگه چقدر خوبه آدم عربی بلد باشه گارسونه بهش میگه اگه من ایرانی نبودم ال... هم بهت نمیدادند😂😂 🤣🤣🤣 http://eitaa.com/cognizable_wan 😂😂😂
|• ﷽ •| 🔶 امـام زمـان «عجل الله تعالی فرجه» مـی فـرمـاینـد : 🔸 مـن بـرای مـومنـی کـه پـس از ذکـر مصـیبـت سـیدالـشهدا«علیه السلام» ، بـرای تـعجیـل فـرج و تـاییـد مـن دعا کنـد، دعـا مـی کـنـم... 📚 مـکـیـال المـکـارم، ج۱، ص۲۸۶. 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند ! چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌ 💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
سرخپوست پیری به نوه‌اش در مورد زندگی چنین گفت: درون من یک درگیری وجود دارد؛ جنگی هولناک بین دو گرگ است. یکی شر است؛ او خشم، حسادت، اندوه، افسوس، طمع، غرور، خودخواهی، کینه و دروغ است. دیگری خوب است؛ او شادی، آرامش، عشق، امید، فروتنی، مهربانی، سخاوت و حقیقت است. مشابه این درگیری در درون تو نیز به وجود می‌آید، همچنین در درون هر شخص دیگری. سپس نوه از پدربزرگش پرسید: کدام گرگ پیروز خواهد شد؟ پیرمرد به سادگی پاسخ داد: گرگی که به او غذا می‌دهی. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ 💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ يك متن خيلى جالب از كتاب فارسى دبستان سال ۱۳۲۴، دو برادر ، مادر پیر و بيماري داشتند ..!! با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد ..!! يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد ..!! چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که : خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ..!! چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق ..!! همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشيدم ..!! برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي ..؟؟ آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست ..؟؟ ندا رسيد : آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ..!! 📚 کتاب فارسي دبستان سال ۱۳۲۴ به فرزندان خود ، " انسان بودن بیاموزیم. http://eitaa.com/cognizable_wan
از چيزهاى كوچك زندگيت لذت ببر، يه روز به عقب نگاه ميكنى و ميبينى چقدر بزرگ و ارزشمند بودن . 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
همه ميتونن كثيفى هاى وجود ديگران رو ببينن تو اونى باش كه طلاى وجودشون رو پيدا ميكنى. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan