هرگز به کودک نگویید تو از همه بهتری، تو از همه زیباتری، تو از همه خوشتیپ تری، به او بفهمانید همینکه خودش باشد کافیست
این جملات به هوش اجتماعی کودک صدمه زده و تلقین نادرست است.
🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
🔶 #اخلاق_همسرداری 🌸
🔹 آقایون سعی کنند در منزل، کارهای شخصیشان را خود انجام داده و حتیالامکان به همسر #دستور ندهند.🙃
🔹 با این کار اقتدار و #ابهت شما بیشتر شده و باعث محبوبیت بیشتر شما میگردد😍
🔹 اقتدار و #ابهت خود را در جای خود و بزنگاههای زندگی خرج کنید تا همسرتان بخاطر #محبت و علاقهای که کسب کردهاید همراهتان شود😘
🔹 و البته اگر شوهر و پدر خانه، به فرزند یا همسر خود دستور بدهد باید حتیالامکان اقتدار و ابهت او را با #اطاعت و همراهی، حفظ نمود😊
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔶 #هفت_راز_همسردادی
🔹راز #اول 1⃣: #شوهر تان را علی رغم تفاوت ها همانطور که هست بپذیرید و از #تلاش برای تغییر او دست بردارید😊
🔹راز #دوم 2⃣: کاری کنید که وقتی #شوهر تان در کنار شماست #احساس خوبی نسبت به خودش داشته باشد🥰
🔹راز #سوم 3⃣: در برخورد و #ارتباط با #همسر تان دقت به خرج دهید🧐
🔹راز #چهارم 4⃣: برای داشتن زندگی #عاشقانه و #رمانتیک وقت و انرژی صرف کنید🥳
🔹راز #پنجم 5⃣: به نیازهای #جسمی #شوهر تان توجه کنید.☺️
🔹راز #ششم 6⃣: زنی شاد باشید و مسولیت #شادی خود را به عهده بگیرید😄
🔹راز #هفتم 7⃣: #احساسات خود را بشناسید، به آنها بها دهید و با #همسرتان پیرامون آن صحبت کنید😍
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوشش
سرش به سمتم چرخید..
و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم
_ #نمیذارم✋ کسی بفهمه من #شیعه ام!
و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد..
و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود.. که کلماتش به هم پیچید
_شما #ژنرال_سلیمانی رو میشناسید؟😥
نام او را چند بار از ابوالفضل🕊 شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده...
که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد
_میگن تو انفجار دمشق شهید شده!😞
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت...😱😨
میدانستم از 💛فرماندهان سپاه💛 است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند..
که به نفس نفس افتادم
_بقیه ایرانیها چی؟😰😰
و خبر مصطفی فقط همین بود..
که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#باخبرشهادت سردار سلیمانی،💚🕊فاتحه ابوالفضل🕊 و دمشق و داریا را یکجا خواندم..😨😢
که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش👀📱 مانده بود،..
انگار خبر دیگری خانه خرابش کرده و این امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد
_بچه ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!✨💚
برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم
_ #شمابریدحرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!
و دل مادرش هم برای #حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند.. و راحت نمیشد...
که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت...
سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم.. 😥و فقط خدا را صدا میزدیم🤲🤲🤲 تا به فریاد مردم #مظلوم سوریه برسد.😥😥😥🤲🤲🤲
صدای تیراندازی...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوهفت
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد،..😥😢
مصطفی 🌸چندبار در روز به خانه سر میزد.. و خبر میداد..
تاخت و تاز تروریست ها در داریا به چند خیابان محدود شده..
و هنوز خبری از دمشق و زینبیه💚 نبود که غصه ابوالفضل🕊 قاتل جانم شده بود...❤️😢
تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می گفت.. و در شبکه سعودی العربیه #جشن کشته شدن سردار سلیمانی بر پا بود،😥😭
دمشق به دست ارتش آزاد افتاده..
و جانشینی هم برای بشار اسد تعیین شده بود...😑😥
در همین وحشت بیخبری،..
روز اول ماه رمضان🌙 رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد...
مصطفی کلید همراهش بود..
و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که
خیال بافی کرد
_شاید کلیدش رو جا گذاشته!😊
رمقی به زانوان بیمارش نمانده..
و دلش نیامد من را پشت در بفرستد ☺️که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند
_کیه؟😵
که طنین لحن گرم ابوالفضل😍 تنم را لرزاند
_مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!😁
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم..😍🏃♀❤️
و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم..
وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش
گریه میکردم 😍😢و #دلواپس_حرم بودم که بی صبرانه پرسیدم
_حرم سالمه؟😥😧
تروریست های تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده..
و هول #جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد
_مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟😊🤨
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید.. و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت..
که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوهشت
و زیر گوشم شیطنت کرد
_مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟🤨 کجا گذاشته رفته؟😁
🌷مادر مصطفی🌷همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل🕊 میرفت که سالم برگشته...
و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی🌸 شده بود..
و میدانست #ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید
_رفته زینبیه؟😊
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم😢 و شیدایی این جوان سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم
_میخواست بره، ولی وقتی دید داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!😊
بی صدا خندید..😁
و انگار نه انگار از یک هفته جنگ شهری برگشته..
که دوباره سر به سرم گذاشت
_خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!😂😉
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود..
و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست
_رفته حرم سیده سکینه!😊
و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین عربی پاسخ داد
_خدا حفظش کنه،😊 شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از #حرم حضرت سکینه (س) راحته!😊😇
با متانت داخل خانه شد..
و نمیفهمیدم با وجود شهادت سردار سلیمانی😟 و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه #آرام باشد.. 🧐
و جرأت نمیکردم حرفی بزنم..
مبادا حالش را به هم بریزم. مادرمصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد..
و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت...
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید..🤩😍و او هم نگران #حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت..
و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت
_درگیریها...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودونه
_درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه ها #بودن، ولی الان زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده،فقط رو بعضی ساختمون ها هنوز تک تیراندازشون هستن.
و سوالی که من روی پرسیدنش رانداشتم مصطفی بی مقدمه پرسید
_راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟
که گلوی ابوالفضل از غیرت گرفت و خندهای عصبی😏🤨 لبهایش را گشود
_غلط زیادی کردن!😏😎
و در همین مدت سردار سلیمانی را دیده بود که #به_عشق_سربازی_اش سینه سپر کرد
_نفس این تکفیری ها رو حاج قاسم گرفته،😎 تو جلسه با ژنرال های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد💪 و دمشق بازی باخته رو بُرد!✌️ الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با 💙ایران و #سردارهمدانی💙 و به خواست خدا ریشه شون رو خشک میکنیم!😎💪
ابوالفضل #ازخستگی نفس کم آورده و دلش از غصه #غربت سوریه میسوخت که همچنان می گفت
_از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، تروریست ها وارد سوریه میشن😕😐 و ارتش درگیره! همین مدت خیلی ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!😐😐
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد😄🙁
_تو درگیریهای حلب وقتی جنازه #تروریست ها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر ترکیه ای و سعودی هم قاطیشون بودن. 😐حتی یکیشون #پیش_نمازمسجد ریاض بود،😐😏 اومده بوده سوریه بجنگه!
از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده.. که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته
گفت
_پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صد
_پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزاده ها رو بیشتر تجهیز کنه!😞
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید
_میگن آمریکا و اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟😨
و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه ای ماتش برد..😥
و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد
_نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!😊
سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره عشقش چکید
_اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما #سربازای_سیدعلی مثل کوه پشتتون وایسادیم! 😎اینجا فرماندهی با حضرت زینبِ(س)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!😎😊
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد.. و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت
_ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.
و دیگر داریا هم #امن نبود که رو به مصطفی بی ملاحظه حکم کرد
_باید از اینجا برید!😊
نگاه ما به دهانش مانده😳😨😥 و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد
_انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت زینبیه 💚تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.😊
به قدری صریح صحبت کرد..
که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد
_میدونم کار و زندگی تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!😊
بوی افطاری در خانه پیچیده..🍵
و ابوالفضل عجله داشت به زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد...
شاید هم حس میکرد
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته ایی از زندگی امام جواد علیه السلام
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وسازت امام رضا علیه السلام
http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد، نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه پوست در گوشهای نشسته است.
به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سياه پوست.
زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد..
دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافهی غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سياه که در آن گوشه نشسته است..!
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سياه را مستثنی نمود..
وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم..
مرد از شدت خشم دیوانه شد.
به سوی گارسون خم شد و از او پرسید، این زن سیاهپوست دیوانه است؟! من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان! او دیوانه نیست.. او صاحب این رستوران است...!
شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد...👌🏻😉
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻دمنوش آلبالو🍒
🔹آلبالوی رسیده را به همراه نبات یا عسل درقوری ریخته، بجوشانید و بنوشید👇🏻
🔹آرامش بخش
🔹موثر در جوان سازی پوست
🔹رفع عطش
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
48.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان اسماعیل بی نماز
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴تو برای خدا باش خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود!
☘آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:
💠ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» میرفتیم.وقت نماز شد.
مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت:
کاروان را نگهدار میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
🌾کاروان دار گفت:
بیبی!دوساعت دیگر به فلان روستا میرسیم.
آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
مادرم گفت:نه!
میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
💥کارواندار گفت:
نه مادر.الان نگه نمیدارم.
مادرم گفت:نگهدار.
💥کاروان دار گفت:
اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم.
مادرم گفت:بگذار و برو.
✨من و مادرم پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد.وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
🌘من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا میرسد وممکن است حیوانات حمله کنند.
💫ولی مادرم با خیال راحت با کوزهی آبی که داشت،وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.
🍂لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد.
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.
دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید.
🍀کنار جاده ایستاد و گفت:بیبی کجا میروی؟
مادرم گفت:گناباد.
او گفت:
ما هم به گناباد میرویم.بیا سوار شو.
🔮یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.
به سورچی گفت:
من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم.
📔سورچی گفت:
خانم! فرماندار گناباد است.
بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.
🔅مادرم گفت:
من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم!
💠در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم.
خدا برایمان درشکه فرستاده است...
🔅ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت!
آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا.اینجا دیگر کسی ننشسته است.
🌾مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم.
دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم...
❤️اگر انسان بندهٔخدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت،بيمه مىشود و خداوند تمام امور اورا كفايت و كفالت مىكند.
🌼«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟
http://eitaa.com/cognizable_wan
ادم های منفی نگر به پیچ و خم جاده می اندیشند
آدمهای مثبت اندیش به زیبایی های جاده....
عاقبت هر دو به مقصد میرسند
اما یکی با حسرت دیگری با لذت....
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر حق با شماست،
به خشمگین شدن نیازی نیست؛
و اگر حق با شما نیست،
هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید!
صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است
وصبوری در راه خدا، ایمان است.
اندیشیدن به گذشته اندوه،
و اندیشیدن به آینده هراس می آورد؛
به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد.
در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا؛
زیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمیماند؛
اما آنچه خوب است، همیشه زیباست...
👇👇❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر فقط چشمهایمان
روح ها را به جای بدن ها
می دیدند چهقدر عقایدمان از زیبایی متفاوت می بود.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر اتفاقی برای شما می افتد، خودتان مسبب آن هستید
پس درست تصمیم بگیرید و مسوولیت انتخاب هایتان را بپذیرید
دنبال تقصیر کار نگردید!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
چیزی که باعث غرق شدنت میشه افتادن توی آب نیست
موندن زیر آب و بالا نیومدنه.
مراقب باشیم تو اشتباهات خودمون نمونیم
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #فرض_کنید_لال_است
💠 فردی که #لال است از او توقّع نداریم که نیازها یا محبّت خود را با زبان بیان کند بلکه زبان او همان رفتارهای اوست. در واقع سعی میکنیم تمام احساسات، منطق، حالات روحی، نیازها، گلایهها و #محبّت او را با ظاهر رفتارش تشخیص دهیم.
💠 درست است که در زندگی مشترک، زن و مرد باید #محبّت کلامی و گفتگو داشته باشند امّا یک تکنیک که میتواند ابراز محبّت کلامی و گفتگوی صمیمی بین شما را تقویت کند این است که فرض کنید همسر شما #لال است و مجبورید تمام رفتارهای او را ترجمه کنید.
💠 در این تکنیک مجبور هستید به ظاهر رفتارهای کوچک و بزرگ همسرتان و #معنای آنها بیشتر دقّت کرده و برداشتهای جالبی از رفتارهای او کنید. مثلاً اگر همسرم #ظرف میشوید یا غذا میپزد یعنی دارد در دلش داد میزند من همسرم را دوست دارم که دارم برایش غذا درست میکنم یا اگر همسرم برای خانه نان و میوه #خرید میکند یعنی دارد با زبان بیزبانی میگوید همسرم را دوست دارم که دارم به او خدمت میکنم. خودتان به تمام رفتارها و خدمتهای ریز و درشت همسرتان دقّت کنید و از آنها برداشتهای #مثبت و عاطفی نمایید.
💠 این روش میتواند توقّع فردی را که همسرش ذاتاً کم حرف یا #خجالتی است و در ابراز محبّت ضعف دارد تعدیل کرده و تا حدّی مانع #سردی روابط آنها شود.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan