eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در روسیه سه پدیده عجیب وجود دارد که در عقل وذهن انسان نمیگنجد!!! اولی آبی که سنگ های سنگین درآن شناور میمانند. دومی گرانش منفی زمین یعنی هرچیزی به طرف آن پرت کنی دوباره به خودت برمیگرده. و سومی چشمه آبی که هم میتوانی ازآن بخوری و هم آن را آتش بزنی !!! http://eitaa.com/cognizable_wan
یوزارسیف هم که باشی ... اول باید اقتصاد مردم را سامان بدهی سپس مردم عاشقانه خدایت را می پرستند... بُعدِ اقتصادی و ارزشمندِ داستان برای عبرت تاریخ ساخت سیلو و جمع‌آوري و ذخیره سازی گندم در زمان فراوانی و استفاده در زمان قحطی... بزرگترین درس اقتصادی احسن القصص قرآن، خداوند همیشه اول نعمت می دهد بعد توانایی ما را امتحان می کند... http://eitaa.com/cognizable_wan
گاندی: «..حاضرم خودکشی کنم اما از طریق خشونت به دنبال آزادی کشورم نروم.. ممکن است بگویید چیزی به نام شورش عاری از خشونت نمی تواند وجود داشته باشد و تاریخ نیز چنین پدیده ای را هرگز به خود ندیده است.... بسیار خوب، ولی آرزوی من این است که چنین نمونه ای را در تاریخ پدید آورم و کشورم آزادی خود را از طریق عدم خشونت به دست آورد.... دلم می خواهد این سخن را بارها و بارها خطاب به جهانیان تکرار کنم که آزادی کشور خود را هرگز به بهای قربانی کردن عدم خشونت نخواهم خرید.... پیوند من با عدم خشونت چنان است که ترجیح می دهم دست به خودکشی بزنم ولی از موضع خود عدول نکنم.» ( گاندی، سخنرانی در اکسفورد، هند جوان، ۱۲ نوامبر ۱۹۳۱) http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق فرمودند: أدِّبوا أولادَكُم عَلى حُبِّ عَلِيٍّ فرزندان خود را دوستدار على بار آورید. http://eitaa.com/cognizable_wan
✨سه شنبه ۲۹ تیرماه مصادف هست با✨ 💫 روز عرفه (روز تعیین سرنوشت انسان)💫 روزعرفه، روزنگین انگشترےذی الحجه مبارک عرفه روزےاست كه خدادرهاےمغفرت و بخشش ورحمتش را برروےبندگان خودميگشايد التماس دعا از همه ی شما عزیزان 🌸🍃🌸 شما هم این مناسبت خجسته رو به دوستانتون یادآوری کنید؛ به این امید که از باغ دعایشان یک گل استجابت هدیه بگیرید... http://eitaa.com/cognizable_wan التماس دعا🌹
بوقت نقش زدنِ شراب لبهایت بر بوم خیال انگیز رویا ، قلم مست می‌شود میان انگشتانم و رقصنده‌ای مخمور در هم آغوشی رنگ‌ها، که حماسه ای می‌آفریند به زیبایی لبخندهایت..! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠اعمال شب و روز عرفه 🌸اعمال شب عرفه 1️⃣ مناجات و عبادت 2️⃣خواندن دعای "اللهم یا شاهد کل نجوی‌..." 3️⃣خواندن هزار مرتبه این ذکر: "سُبحانَ الذَی فی السماءِ عرشُهُ، سُبحانَ الذَی فی الارضِ حُکمُهُ، سُبحانَ الذی فی القُبُور قَضاؤُهُ، سبحان الذی فی البَحرِسَبیلُهُ، سبحان الذی فی النارسُلطانُهُ، سبحان الذی فی الجَنَّةِ رَحمَتُهُ، سبحان الذی فی القِیامَةِ عَدلُهُ، سبحان الذی رَفَعَ السَّماءَ، سبحان الذی بَسَطَ الاَرضَ، سبحان الذی لا مَلجَاَ وَ لا مَنجا مِنهُ اِلاّ الیه"‌ 4️⃣خواندن دعای: "اللهم من تَعَّبَا وَ تَهَیا وَ اَعَدَّو استعدَّ لِوِفادةٍ..."✨ 5️⃣زیارت امام حسین علیه السلام 🌸اعمال روز عرفه 1️⃣غسل کردن 2️⃣روزه به شرط آنکه روزه باعث ضعف او در انجام اعمال این روز نشود. 3️⃣زیارت امام حسین علیه‌السلام 4️⃣خواندن دو رکعت نماز زیر آسمان، بعد از نماز عصر و پیش از دعای عرفه. در رکعت اول بعد از حمد سوره توحید و در رکعت دوم بعد از حمد، سوره کافرون را بخواند. 5️⃣خواندن این صلوات از امام صادق(ع): اللَّهُمَّ یا أَجْوَدَ مَنْ أَعْطَی وَ یا خَیرَ مَنْ سُئِلَ وَ یا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِی الْأَوَّلِینَ وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِی الْآخِرِینَ وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِی الْمَلَإِ الْأَعْلَی وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِی الْمُرْسَلِینَ اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّدا وَ آلَهُ الْوَسِیلَةَ وَ الْفَضِیلَةَ وَ الشَّرَفَ وَ الرِّفْعَةَ وَ الدَّرَجَةَ الْکبِیرَةَ اللَّهُمَّ إِنِّی آمَنْتُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ لَمْ أَرَهُ فَلا تَحْرِمْنِی فِی [یوْمِ] الْقِیامَةِ رُؤْیتَهُ وَ ارْزُقْنِی صُحْبَتَهُ وَ تَوَفَّنِی عَلَی مِلَّتِهِ وَ اسْقِنِی مِنْ حَوْضِهِ مَشْرَبا رَوِیا سَائِغا هَنِیئا لا أَظْمَأُ بَعْدَهُ أَبَدا إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ اللَّهُمَّ إِنِّی آمَنْتُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ لَمْ أَرَهُ فَعَرِّفْنِی فِی الْجِنَانِ وَجْهَهُ اللَّهُمَّ بَلِّغْ مُحَمَّدا صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ مِنِّی تَحِیةً کثِیرَةً وَ سَلاماً‌ 6️⃣خواندن دعای ام داود که در اعمال نیمه رجب ذکر گردیده است. 7️⃣خواندن این تسبیح که گفته شده ثواب آن قابل شمارش نیست: " سبحان الله قبل کل احد و سبحان الله بعد کل احد ...." ✨ 8️⃣چهار رکعت نماز که در هر رکعت بعد از حمد،پنجاه مرتبه سوره توحيد خوانده مى شود. 9️⃣خواندن زیارت جامعه کبیره. 🔟خواندن دعای عرفه امام حسین(ع) 🔟خواندن دعای عرفه امام سجاد(ع) http://eitaa.com/cognizable_wan
* شب عرفه را قدر بدانيد!* *♦️ حاج آقا مجتبی تهرانی (ره):* *💠 از غروبِ شبِ عرفه تا غروبِ روزِ عرفه، زمان بسيار بزرگی است. اين را گفتم كه شب عرفه موقعيت بسيار خوبی است، هم دعا كنيد و هم به اعمال صالحه مشغول شويد! اين را هم بدانيد دعاهايی كه می كنيد اگر برای ديگران باشد، چيز بيشتری نصيبتان می شود. خدا كند يكی از آن كسانی كه شما دعا می كنيد من باشم.* *امشب شب عرفه می باشد * *التماس دعا * http://eitaa.com/cognizable_wan 🤲📿🤲📿
ماجرای خواب همسر شهید مدافع حرم، حمید سیاهکالی مرادی «یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌ معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میزارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.» ‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ http://eitaa.com/cognizable_wan شادی روح این غیور مرد صلواتی هدیه کنیم .
⭕️✍حکایت داشتم از گرما مي‌مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما مي‌ميرم. راننده كه پير بود گفت: «اين گرما كسي رو نمي‌كشه.» گفتم: «جالبه‌ها، الان داريم از گرما كباب مي‌شيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز مي‌زنيم.» راننده نگاهم كرد.. كمي بعد گفت: «من ديگه سرما رو نمي‌بينم» پرسيدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اينكه هوا سرد بشه مي‌ميرم.» خنديدم و گفتم: «خدا نكنه.» راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.» گفتم: «شوخي مي‌كنيد؟!» راننده گفت: «اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم بعدش افسرده شدم! ولي الان ديگه قبول كردم.» ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: «از بيرون خوبم، اون تو خرابه... اونجايي كه نميشه ديد..» به راننده گفتم: «پس چرا دارين كار مي‌كنين؟!» راننده گفت: «هم براي پولش، هم براي اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چي كار كنم» به راننده گفتم: «من باورم نميشه..» راننده گفت: «خودم هم همين طور... باورم نميشه امسال زمستان را نمي‌بينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نمي‌بينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، باورم نميشه اين چهارشنبه، آخرين چهارشنبه ١٧ تير عمرمه» به راننده گفتم: «اينجوري كه نميشه..» راننده گفت: «تازه الانه كه همه چي رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟!» ديگر گرما اذيتم نمي كرد، ديگر گرما نمي‌كشتم... 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ قلبم از وحشت به خودش می پیچید.. و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم.. که شلیک گلوله😭😣😖😭😭😰 پرده گوشم را پاره کرد.. و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت...🔥 از شدت وحشت.. رمقی به قدم هایم نمانده.. و با همان ضربی که به کتفم خورده بود،.. از پله آخر روی زمین افتادم...😣😭😣 حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد..و انگار عده ای میدویدند.. که کسی روی کمرم زد..و زیر پیکرش کرد... رگبار گلوله خانه را پُر کرده.. و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را ،..😭🕊 تکان های قفسه سینه اش را روی شانه ام حس میکردم.. و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند _یا حسین!🕊✨ که دلم از سوز 😭😭 آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد.. پیراهنم از پشت خیس و داغ شده.. و دیگر ناله ای هم نمیزد که فقط خس خس نفس هایش را پشت گوشم میشنیدم... بین برزخی از مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی وقفه، چیزی نمیفهمیدم... که گلوله باران تمام شد...😣😭😭😭😣 صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود،.. چیزی نمیدیدم.. و تنها بوی خون و باروت مشامم را میسوزاند.. که زمزمه مصطفی🌸 در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد... گردنم از شدت درد.. به سختی تکان میخورد، به زحمت سرم را چرخاندم.. و اش دلم را زیر و رو کرد.😭😭😭 🕊ابوالفضل✨🕊 روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود،.. از تمام بدنش خون میچکید.. و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد... تازه میفهمیدم 😱😭🕊 من بوده... که پیراهن سپیدم... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پیراهن سپیدم همه از رنگ گل شده بود،..😭😭😭 کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین ✨👣 که به نگاهش مانده بود، دنبال میگشت...😭😭😭 اسلحه مصطفی کنارش مانده.. و نفسش هنوز برای می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم...😭😭 گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود... ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند.. و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید...😭🌸 دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت🕊سنگین میشد.. و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند.. و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید...😊🕊 مستش کرده بود.. که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،..😍😊 صورتش به میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید.. و آخر که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست🥀🕊 و سرش روی شانه رها شد...🕊👣✨ انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود..😱😭 که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم😭😫 فقط یکبار دیگر نگاهم کند... شانه های مصطفی از گریه میلرزید😭 و داغ دل من با گریه خنک نمیشد..😭 که با هر دو دستم.. پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت...😭😭😫😫😭😫😭😭 مصطفی تقلّا میکرد.. دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم...🕊😭😭😭 که هر چه.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم...😫😫😫😭😭😭 جسد ابوجعده🔥 و بقیه دور اتاق افتاده.. و چند نفر از رزمندگان🌟.. مقابل در صف🌟🌟🌟 کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند... مصطفی🌸 سر ابوالفضل🕊 را روی زمین گذاشت،.. با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه😭❤️ تمنا میکرد تا آخر از دل کندم... و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم...😭🥀🕊 در نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم.. و تازه دیدم... کنار کوچه جسم بی جان🌷مادرمصطفی🌷 را میان پتویی پیچیده اند... نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد.. که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد.. و غریبانه به راه افتادیم...😣😭😞💞😖😭 دو نفر از رزمندگان.. بدن ابوالفضل🕊👣 را روی برانکاردی قرار داده.. و دنبال ما برادرم رامیکشیدند... جسد چند تکفیری... در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد... یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده..😭🌷 و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود..😭❤️ که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید. سرخی غروب🌆 همه جا را گرفته.. و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه🌷💚 در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود.. که در انتهای کوچه.. مهتاب 🕌💚✨ پیدا شد و چلچراغ اشکمان😭💞😭 را در هم شکست... تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم.. و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم شویم... گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود... گوشه صحن... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،.. پیکر ابوالفضل😢 و مادر مصطفی😢 کنارمان بود.. و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود...😞😣 در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید.. و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی میگردد..😥 که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم _من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!😭😞 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت... و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد _پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن.😒من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.😞😭 و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من😞❤️ کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد😭 _وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.😓😭 من تکان های قفسه سینه😥😭 و فرو رفتن هر گلوله به تنش😭 را حس کرده بودم.. که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد _قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.😣😭 چشمانش از گریه رنگ خون شده بود.. و این همه غم در دلش جا نمیشد.. که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت.. و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید... سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم.. و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد...😢❤️ جای لگدشان روی دهانم مانده.. و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود. این صورت شکسته را ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها برایش کهنه نمیشد..😠 که دوباره چشمانش آتش گرفت...😠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت پرده را پاره نکرده.. و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید.. و صورتم را روی شانه اش نشاند...😠😓 خودم نمیدانستم.. اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوری ام را گشودم.. و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم _مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده!😭 دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!😭🕊 صورتم را در شانه اش فرو میکردم..تا صدایم کمتر به کسی برسد،.. سرشانه پیراهنش از اشک هایم به تنش چسبیده.. و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند.. که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید... رزمندگانِ🌟 اندکی در حرم مانده.. و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند،😱 و با هم شکسته میشد... میتوانستم تصور کنم.. تکفیری هایی که را با محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند.. و فقط از خدا میخواستم..😣🤲 شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم...😣 تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود،.. چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ میبارید..😣😢 و مصطفی🌸🌟 با مدافعان... و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند.. و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود😥😥 که پس از نماز صبح... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❣چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید. 📌هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نکشید، به خصوص اگر اظهار پشیمانی کرده است. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
های زنانه 🌱گاهی اوقات اگر به‌طور واضح تقاضا نکنید، چیزی بدست نخواهید آورد. 👌گفتنی‌ها را بگویید، امّا به‌موقع! منتظر نمانید به این امید که شاید روزی خودش متوجه شود. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه ای از بدشانس ترین انسانهایی که تاکنون در عمر خود دیده اید..! این کلیپ رو ببینید، بی شک حال و هواتون عوض خواهد شد👌 http://eitaa.com/cognizable_wan
ابزار خلاقیت"دست و چشم" است یعنی بچه ها زیاد ببینند و زیاد لمس کنند. در جامعه ی ما بچه ها خوب می بینند ولی به دلیل نظافت شدید لامسه ی ضعیف دارند. به همین دلیل نمی توانند با دستشان بسازند و خلق کنند . مثلاً بچه های ما ممکن است که خیلی خوب شعر بخوانند ولی اصلاً نمی توانند کارهای مجسمه سازی یا نقاشی که کثیفی به دنبال دارد را انجام دهند. نظافت و نظم بدون تعادل، دشمن خلاقیت است. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
💎یاحیدر کرّار: ادرکنی ✅واقعاًببین چقدر این سه گزینه👇🔰👇به هم نزديک و مربوطند: 🐑 👈«قربان» 🕋 👈«غدير» ⛳️ 👈«عاشورا» 🔹قربان»: تعريف عهد الهى 🔹غدير»: اعلام عهد الهى 🔹عاشورا»:امتحان عهدالهى 😔چقدر آمارقبولى پايين است!!⁉️ نه فهميدند، عهدچيست؟! نه فهميدند، عهدباكيست؟! نه فهميدند، عهد را چگونه بايد پاس داشت؟! 🤲خدایا ما را بر عهدمان با امام زمانمان استوارساز تا "مرگمان جاهلی" نباشد 🕋🕌 http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🍃➖🌹➖🍃🍃ا
❌ لطفابادقت تاآخربخونید👇 ✍روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند. ✍پس راهب‌‌‌‌ رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است. راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. ✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم. ✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید ب من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس. ✍راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمیداند؟ پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند. ✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم . ✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع)رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند. ✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است. پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ ✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی. پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد. ✍امام علی (ع) پاسخ دادند: . فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🔹آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است. 🔹آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است 🔹و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" ✳️به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. 💠 منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ 🔻بیشتر مردان نمیدانند که حرف زدن و درد دل کردن برای بالا بردن سطوح اکسی توسین، در مقابله با استرس، به زن کمک میکند 👈بدون درک این کشش زیستی، مرد به اشتباه گمان میکند که زن از او راه حل میخواهد. ✍پس حرف زن را قطع میکند تا راه حل هایش را بگوید. 👈مرد این کار را میکند چون حل کردن مساله یکی از روش های او برای بهبود حال خودش به هنگام فشارها و ناراحتی هاست. 👼 او میپندارد که این کار به زن کمک میکند. ✍حل مساله سطوح تستوسترون مرد را بالا می برد ‼️ولی چندان تاثیری بر اکسی توسین زن ندارد. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan