*🔴امام جماعت دزد⁉️⁉️*
❇️یکی از دوستان نقل میکرد که در یکی از کشورهای آفریقای ساحلی شخصی که حافظ قرآن کریم
و عالم شریعت بود در یکی از مساجد مسؤولیت امامت را پذیرفت و مردم محل از او استقبال بسیار زیادی کردند و هر خانواده تلاش مینمود که امام، میهمان خانهی او شود خصوصا در ماه مبارک رمضان... از جمله یکی از مقتدیان در روزهای پایانی رمضان، امام را به افطار دعوت نمود.
❇️ امام دعوت ایشان را اجابت نموده به خانهاش رفت و میزبان از امام به گرمی استقبال نموده و بینهایت مورد عزت و اکرام قرار داد و امام بعد از افطار در حق میزبان و خانوادهاش دعا نموده، مرخص شد.
زمانی که خانم میزبان، نظافت خانه را شروع کرد به یادش آمد که درطاقچه سالن مقداری پول گذاشته بود.... فورا وارد سالن شد ولی پولی ندید.... تمام اطراف سالن را جستجو کرد اما پول را نیافت.
❇️وقتی که شوهرش از مسجد برگشت برایش جریان را گفت و سوال کرد آیا تو پول را از سالن برداشتی؟ شوهر جواب داد نه!
بعد از فکر زیاد به این نتیجه رسیدند که به غیر از امام، هیچ کسی به خانهی شان در این مدت نیامده است و همچنان یک دختر شیرخوار دارند که او از گهوارهاش نمی تواند پایین بیاید به همین خاطرتنهامتهم همان امام است. آن شخص بسیار عصبانی شده گفت: چطور امکان دارد که امام چنین کاری را انجام دهد، در حالی که اورا به خانهی خود دعوت کردهام و به احترام ماه مبارک رمضان اورا اکرام و عزت نمودهام. او میبایست پیشوا و الگو باشد نه دزد!!!
❇️با وجود خشم و غضبش، آن قضیه را پنهان کرد و از روی حیا نتوانست با امام بخاطر پول، مواجهه و موضوع را مطرح کند و لکن از امام دوری می نمود تا مجبور به سلام دادن و سخن گفتن با او نشود.
❇️بعد از گذشت یک سال کامل دوباره ماه مبارک رمضان آمد و مردم با همان شور، شوق، علاقه و اخلاص امام را به خانههای شان جهت افطار دعوت کردند و زمانی که نوبت دعوت امام به خانهی این شخص رسید ؛ قضیه سرقت پول به یادش آمد و با خانم خود مشورت کرد که آیا امام را دعوت کند یا خیر؟
از آنجایی که خانم آن شخص، یک زن صالح و نیکوصفتی بود شوهرش را تشویق نمود تا امام را دعوت کند و گفت شاید امام از روی احتیاج آن پول را برداشته باشد به همین خاطر او را باید مورد عفو و بخشش خود قرار دهیم، شاید که خداوند متعال ما را هم ببخشد.
❇️ او امام را به افطاری دعوت نمود ولی در پایان افطاری نتوانست خود را نگه دارد و امام را مورد خطاب قرارداد و گفت: امام محترم، شاید متوجه شده باشید که در طول یک سال گذشته رفتار من در قبال شما تغییر کرده...
امام گفت: بلی، ولی من فرآموش کردم علت انرا جویا شوم زیرا بسیار مشغول کار وتلاش بودم.
آن شخص گفت: امام محترم! از شما یک سوال می کنم امید است که جواب واضح بدهید.... یک سال قبل و در ماه مبارک رمضان خانم من مقداری پول را بالای طاقچه ی سالن پذیرایی گذاشته بود و فراموش کرده بودکه آنرا بردارد و لکن آن پول بعد از رفتن شما از نظر غایب شد و جستجوی بسیاری کردیم ولی نتوانستیم پیدا کنیم حالا بگویید آیا شما آن را برداشته بودید؟
❇️امام گفت: بلی! من آن را برداشته بودم.
صاحب خانه از این جواب صریح، مبهوت، متعجب و حیران شد ولی امام سخنان خود را ادامه داده گفت: وقتی که در سالن تنها بودم دیدم پنجره باز است، باد تندی هم وزید و پولها را پراکنده و پخش کرد به همین خاطر پولها را جمع نمودم و دقت کردم که اگر پولها را زیر فرش و یا روی طاقچه بگذارم ممکن است شما آن را پیدا نکنید و یا باز باد آنها را پراکنده کند...
در این موقع امام سر خود را اندوهگین تکان داده به گریه افتاد.... و در ادامه صاحب خانه را خطاب قرار داده گفت: به نظرت من برای چه چیزی اندوهگینم و گریه میکنم؟
حاشا که به خاطر تهمت دزدی که به من میزنی گریه کنم، اگرچه این تهمت دردناک است و لکن من بخاطر این گریه میکنم که ۳۵۵ روز گذشت و هیچ یک از شما صفحهای از قرآن کریم را هم نخواندید و اگر قرآن کریم را یک بار باز میکردید، البته پول را در آن پیدا میکردید.
صاحب خانه با عجله قرآن کریم را آورده، باز کرد و پول ها را کامل در آن دید...!!!
این است حال برخی از ما مسلمانان که قرآن کریم را در طول یک سال، یکبار هم باز نمیکنیم ولی در عین حال خود را مسلمان هم میدانیم
الهی! مارا از مسلمانان غافل و دور از قرآنکریم قرار مده و قرآن را در بین ما «مهجور» مگردان
راستی آخرین باری که قرآن را خواندید، به یاد میآورید
http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
🌟قســـــــمٺ #شانزده
🌟اسیر و زخمی
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ...
صورت مملو از خشم ... 😠وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ...
رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ...😡 اولین بار بود که من رو 🌟با حجاب🌟 می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ...
پدرم تا خونه ساکت بود ...
عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ...
هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ...😡👋
با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ...
چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ...
پوست سرم آتش گرفته بود ... .😖
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ...
مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .😣
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ...
به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ...
تمام بدنم کبود شده بود ...
صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ...
حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .😖
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ...
کسی سراغم نمی اومد ...
خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .😣
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ...
کتف چپم در رفته بود ...
ساق چپم ترک برداشته بود ...
چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .😣
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ...
❣امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ...
اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ...
چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...😣
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
🌟قســـــــمٺ #هفده
🌟فرار بزرگ
حدود دو ماه بیمارستان🏥 بستری بودم ...
هیچ کس ملاقاتم نیومد ...
نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ...
حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم .😣😞
دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ...
ماه اول که بدتر بود ... تنها، زندانی روی یک تخت ... .
توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ...
و همزمان نقشه فرار می کشیدم ... بالاخره زمان موعود رسید ...
وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و فرار کردم ... .🎒👜
💖رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ...
اونها هم مخفیم کردن ...
چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ...
تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ...
پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ...
و گفت:
_بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ... .😠
بی پول، با یه ساک ...
کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ...
حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ...😞
نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ...
کجا باید می رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ... .😣😞
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
🌟قســـــــمٺ #هجده
🌟بی پناه
اون شب خیلی گریه کردم ...😭😣
توی همون حالت خوابم برد ...
😴توی خواب یه خانم🌸 رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ...
دستم رو گرفت ..
سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... .😢
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت:
🌸_مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... .
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ...🇮🇷🛫
با تعجب گفت:
_مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ...😳
گفتم:
_آره مکتب نرجس ...
باورم نمی شد ...
تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... .☺️
ساکم که بسته بود ...
با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... .😊
کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ...
اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ...
از اون جا به بعد ایران،🇮🇷😍 خونه و کشور من شد ...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
🌟قســـــــمٺ #نوزده
🌟زندگی در ایران
به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ...
از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ... .
همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ...
اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... .
سفید و سیاه و زرد و ...
همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ... .
تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ...
کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ...
اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ...
اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ...
ولی برای من، نه ... .
با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... .😊
دو سال بعد ...
من دیگه اون آدم قبل نبودم ...
اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ...
#تغییر کرده بود ...
اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... .
کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد ... اوایل طلبه های غیرایرانی ...
اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ...
تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... .☺️🙈
هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ...
تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ...😔💔
چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود ... .❣
ادامه دارد..
http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
🌟قســـــــمٺ #بیست
🌟نذر چهل روزه
همه رو ندید رد می کردم ...
یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ...
زمان زیادی می گذشت ...
شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ...
اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... .😔
رفتم #حرم و #توسل کردم ...
#چهل_روز، روزه گرفتم ...
هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... .😭🙏
خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ...
اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور
گذشت ... .😔❣
اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ...
بین شمال و جنوب ...
نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... .
با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ...
از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... .☺️
هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ...
اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ...
رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ...
حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... .
وقتی رسیدیم ...
خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ...
برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ...
🇮🇷علی الخصوص طلائیه ...
🇮🇷سه راه شهادت ... .
از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ...
همون جا کنار ما بودن ... .
اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ...
از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش
باشن ...😭🙏
ادامه دارد..
http://eitaa.com/cognizable_wan
لطیف
ناخن گرم ولطیفت زچه بر سینه زنی
بانگاه گرمت این جانم به آتش میزنی
برسلیمان خاتمی خاتم رخی همچون علی
بانگاه آخرت آتش بجانم میزنی
منتظربرلحظه های یاریت باشد حسین
تاکه یاوربهر اوباشی وآتش برزنی
باز آغوشش ببین بردر چگونه آمده
بانشان کوچه با قد خمیده آمده
گوئیا بابا برای اکبرش دل خسته است
بر رخش ننما نظر اینسان زمیدان آمده
ازدل من دل بکن قلب پدر بنما هدف
مرتضی باجام کوثر ازبرایت آمده
یکه وتنها نگر برنیزه غربت کرده است
قوت قلب پدر رو چون زمیدان آمده
حضرت حق بند حاجت راسه تقسیم کرده است
یک زآن توست دلبندم زبرگ یاس باش
اصغرم مردانه بهرشاه دین چون یاس باش
سوی میدانش روانه چون شدی عباس باش
این نوشته برپدر رحمن ربت یاعلی
مهرامضای پدر روبرشهادت بازباش
مشدعلی بیرق زاین مجلس بنام تو نوشت
باب حاجتهای ما همراه با عباس باش
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#آقایان_بخوانند
👈اگر کارتان بیشتر از حد معمول طول میکشد
👌 با همسرتان تماس بگیرید و اورا مطلع کنید!
‼️اگر نگران شود نه بیشتر قدرتان را میداند
‼️و نه شما باصلابت تر جلوه میکنید
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#سیاست_رفتاری
👈دوست داشتن وعاشق یکدیگر بودن
‼️ لزوما موجب سازگاری افرادنمیشود.
👌 برای داشتن یک رابطه سالم و رضایت بخش
✍گفتوگو لازم است.
✅''نسبت به این مساله مهم بیاهمیت نباشید''
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا مشروب حرامه؟
پاسخ قاطع مولا علی علیه السلام
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصیحت مورچه به سلیمان نبی
#استاد_عالی
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ما برای جنگ با مهدی به خاورمیانه آمده ایم❗️
🔹 این بخشی از صحبت های کشیش مسیحی و کارشناس سازمان سیا است (در سال ۲۰۰۳ میلادی)
▪️او در این خصوص توضیح میدهد که خاورمیانه محل #ظهور منجی خواهد بود.. به یک نکته دقت کنید : اگرچه این ویدئو کاملا ناجوانمردانه ساخته شده است اما خلاصه ی آن این است که بر خلاف آنچه که تصور می کنید، اتفاقا مسیحیان صهیونیست که امروز در حاکمیتِ کشورهای غربی نفوذ دارند ، بیشتر از چیزی که تصور می کنید انتظار #منجی را کشیده و خود را برای جنگ با او آماده می کنند . خیلی از نبرد های این تفکر نیز با همین انگیزه آغاز میشود...
#غرب_و_مهدویت
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادیدن این کلیپ شایدقدرشهدارابیشتربدانیم ان شاالله
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عنایت عجیب امام حسین علیه السلام
http://eitaa.com/cognizable_wan
#خوش_رویی
از تلخروئی بپرهیزید و با لبخند محبتآمیز روزتان را شروع کنید
یک لبخند و تبسم خیلی کم مایه است اماسرمایه بزرگی بنام خوشخلقی شوهر و شادابی زندگی را با آن میتوانید بخرید
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
زنان دوست دارند ساعتها با همسرشان به گفتگو بنشیند و از سیر تا پیاز ماجراهایی که برای خودشان و یا دیگران اتفاق افتاده را تعریف کنند. و هیچکس دیگری جایگاه همسر را برایشان نمیتواند پرکند.
مرد موفق، مردی است که این خصلت زنانه را بشناسد و به ارضای این حس زنانه همسرش بپردازد.
ساعاتی از روز را صرف هم صحبتی با همسرتان کنید و با جان و دل، گوش به حرف هایش بسپارید.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
👌 وقتی با همسرتون میرید تفریح؛
‼️تا جایی که ممکنه از #مشکلات صحبت نکنید.
👈بذارید اون چند ساعتی که برای #تفریح اومديد بیرون
فقط صرف ❤️لذتِ در کنار هم بودن
👈 و دور شدن از استرس باشه.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
سه گاو
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دخترِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره.
کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد می کنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی.
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید.
فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه.
دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین می کوبید، خرخر می کرد.
گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه.
برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود!
در حالی که گاو نزدیک می شد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..
#داستان #کوتاه
Ξ✿ http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️به همراه غذا پیاز خام میل کنید !
🔸پیاز خام از لخته شدن خون و تجمع پلاکت های خون جلوگیری می کند
🔸دانشمندان معتقدند که خوردن پیاز باعث افزایش انسولین در سیستم بدن می شود.خوردن منظم پیاز به شما این اطمینان را می دهد که همیشه در بدن انسولین کافی برای پردازش قند وجود دارد
+ سعی کنید پیاز کوچک مصرف کنید زیرا پیازهای بزرگ به علت داشتن نیترات بالا عوارضی دارند
http://eitaa.com/cognizable_wan
فردی بود که چای را آن قدر کم رنگ مینوشید که به سختی میتوانستیم بفهمیم که آب جوش نیست!
چربی و نمک هم اصلا نمیخورد! ورزش میکرد و وقتی از او علت این کارهایش را میپرسیدیم، میگفت که اینها برای سلامتی بد است و سکته میآورد.
او در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت! .
چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت.
به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.
در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم.
وقتی قطار به ایستگاه می رسد, مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
.
منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش میآید. منتظر شادی باشیم،شادی پیش میآید.
منتظر غم باشیم،غم پیش میآید.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ میدهد.
پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم.
وقتی میگوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن...
ژاپنیها ضربالمثل جالبی دارند و میگویند:
اگر فریاد بزنی به صدایت گوش میدهند !
و اگر آرام بگویی به حرفت گوش میدهند !
قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را !
این "باران" است که باعث رشد گل ها می شود نه "رعد و برق" !
در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند ،
بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند !
شاید قد بکشند ، اما بال و پر نخواهند گرفت !
زندگی کوتاه است ...
زمان به سرعت می گذرد ...
نه تکراری ... نه برگشتی ...
پس از هر لحظه ای که می آید
لذت ببرید ....
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
⬇️ خاطرهای تکان دهنده از جشن تکلیف دختری ۹ ساله!
🍃 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچهها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچهها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچهها برای دوشنبهي هفتهي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.»
🍃 من همان جا غصهدار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نميشد و خبري از نماز نبود.
🍃 روزهای بعد، بچهها یکییکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه ميآوردند.
مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریهکنان از دفتر بیرون آمدم.
🍃 فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.»
ولی من میدانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.
🍃 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوشکلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچهها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما میدهد.
آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
🍃 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجادهام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد.
🍃 من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اينگونه نشد.
اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشهای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
🍃 بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
🍃 اذان صبح از حسینیهای که نزدیک خانه ما بود به گوش میرسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریهام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
🍃 پدر و مادرم هر دو مرا صدا میکردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کردهاند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يكدفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیدهایم.!
🍃 خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم میبرند، میگفتند شما در دنیا نماز نخواندهاید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال ميكردند و ما هم گریه میکردیم، جیغ میزدیم و هر چه تلاش میکردیم فایدهای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم.
🍃 خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانهی اینها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»
🍃 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزههای خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آنها را مورد عنايت قرار داد.
این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
🍃 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را میگذراند.
🍃 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچهای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفتهاند.
🍃 یک هفتهای میشد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
🍃 حال من ماندهام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسي از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايي هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامي ميدارم و هر سال که میگذرد برکت را به واسطهی نماز اول وقت در زندگی خود احساس میکنم.
📕کتاب پر پرواز
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻آنتی بیوتیک های طبیعی کدامند
🔹سیر
🔹سرکه سیب
🔹زغال اخته
🔹عسل
🔹شلغم
🔹عصاره هسته انگور
🔹روغن درخت چای
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
*امروز ۱۸ مرداد روز بزرگداشت مدافعان حرم است ، یاد و خاطره این عزیزان را گرامی میداریم و امیدواریم اهداف سرور و سالار شهیدان حسین بن علی علیهالسلام با ظهور فرزند خلفش تحقق یابد* *هر کس به اندازه وسع و توانش هدیهای هر چند به اندازه چند صلوات نثار روح این عزیزان و در رأس آنها حاج قاسم سلیمانی عزیز کند*