🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #اول
هرچه یک دختر به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت.
هر جا میخواست میرفت ..
و هر کار میخواست میکرد.
می ماند یک آرزو:
این که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد.
تنها کاري که پدرش مخالف بود 🍃فرشته🍃 انجام بدهد...
و او گاهی غرولند میکرد چه طور میتوانند او را از این لذت محروم کنند. آخر، یک شب پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت
_توي خانه به خودمان بفروش.
حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد....😊
پدر همیشه هواي ما رو داشت. لب تر میکرد همه چیز آماده بود ما چهارتا خواهر بودیم و دوتا برادر.
فریبا که سال بعد از من با جمشید برادر منوچهر ازدواج کرد،
فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز.
توي خونه ما براي همه آزادي به یک اندازه بود.
پدرم میگفت:
_هر کاری ميخواید، بکنید فقط سالم زندگی کنید ...
چهارده پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن.
همان سالهاي پنجاه و شیش و پنجاه و هفت هزار و یک فرقه باب بود و میخواستم ببینم این چیزها که میبینم و میشنوم یعنی چی.
از کتابهاي توده اي خوشم نیومد.
من با همه وجود خدا رو حس میکردم و دوستش داشتم نمیتونستم باور کنم که نیست.
نمی تونستم با قلبم و با خودم بجنگم گذاشتمشون کنار دیگه کتابهاشون رو نخوندم.
کتابهاي مجاهدین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند.
از این کارشون بدم اومد.
با خودم قرار گذاشتم اول اسلام رو بشناسم بعد برم دنبال فرقه ها. به هواي درس خوندن با دوستان مینشستیم کتابهاي دکتر شریعتی رو می خوندیم.
کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم.
مادرم از چادر خوشش نمیومد. گفته بودم براي وقتی که با دوستام میریم زیارت چادر بدوزه...
هر روز چادر رو تا می کردم می گذاشتم ته کیفم و کتابها رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم.
اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود.
خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد.
پدرم میگفت:
_من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو...
اما من انقلابی شده بودم، میدونستم این رژیم باید برود.✌️
در پشتی مدرسه مان روبروی مدرسه پسرانه باز میشد. از آن در، با چند تا از پسرها اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم. سرایدار هم کمکمان میکرد.
یادم هست اولین بار که نوار امام✨ را گوش دادم، بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش...
ادامه دارد...
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #دوم
یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش.
امام مثل خودمون بود.
لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش.
#میفهمیدم حرف هاش رو...
به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم.
مواظب بودم توي خونه لو نرم...😅
پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند.
فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود.
فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون.
به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد.
فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها.
فرشته می گفت:
_چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور.
هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود...!
هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد. با دوستانش انتظامات میشدند.
حتی نمیدانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد...
16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن.
چادر وروسري رو از سر من #کشیدن و با باتوم می زدن به کمرم...😱😭
یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد..
دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش...😰😣
ادامه دارد
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
📌 به بچه ها بیاموزید چگونه مسائل و مشکلات را ارزیابی کنند
با بچه ها در مورد نحوه تشخیص و شناسایی مشکل صحبت کنید. گاهی اوقات فقط بیان و ابراز یک #مشکل خودش می تواند تفاوت شگرفی را ایجاد کند. برای مثال، #بچه ای که می تواند به مادرش بگوید، «بچه ها زنگ تفریح مرا اذیت می کنند»، ممکن است تا حدودی احساس راحتی و سبکی کند. زمانی که بچه ها مشکل و مسئله را تشخیص می دهند، به آنها بیاموزید تا فکر کنند و چندین راه حل ممکن را برای مشکل قبل از اینکه وارد عمل شوند مدنظر بگیرند. سعی کنند دست کم چهار راه ممکن برای حل مشکل پیدا کنند. سپس درخصوص دلایل موافق و مخالف هر شیوه بحث کنید. خیلی مهم است که بچه ها بیاموزند تا پیامدها و عواقب #مثبت و منفی احتمالی رفتارشان را تشخیص دهند.
زمانی که بچه ای انتخاب های مختلف و پیامدهای احتمالی هریک را بازشناخت، در آن زمان است که می تواند بهترین را انتخاب کند. به بچه ها بیاموزید که اگر روشی را انتخاب کردند که مشکل را حل نکرد، همیشه می توانند راه دیگری را هم امتحان کنند. #فرزندتان را تشویق کنید تا مشکل را حل نکرده است دست از #تلاش و کوشش برندارد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
گذشته ها، گذشته!
چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید. هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نکشید، به خصوص اگر اظهار پشیمانی کرده است.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🟣والدین سخت گیر
والدین سخت گیر یعنی #کودک بی چون و چرا دستورات و قوانین آن ها
را رعایت کند!
منظور ما این نیست کودکان از هیچ #قانون و اصولی در خانه پیروی نکنند!
نه! اصلا!
قوانین خانه باید با مشارکت کودک وضع شود #توانایی و سن کودک هم
در نظر داشته باشید !
هرگز فکر نکنید هر چه #سخت گیرتر باشید کودکان با تربیت تری را
پرورش می دهید.
والدین سخت گیر در آینده فرزندانی #مضطرب و #پرخاشگر دارند
که با وجود موفقیت هایش لذتی از زندگی نمی برد.
والدین عزیز :
تا زمانی که کودک به خود و دیگران #آسیب نمی رساند.
و به حق کسی #تجاوز نمی کند. اجازه دهید آزاد باشد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
#هردو_بدانیم
دعوا، دلخوری، زخم زبان به همسرتان
را در جمع بیان نکنید
🔹 افراد یا منتظر دعوای شما هستند
🔹 یا دلسوزی های بیجا می کنند
🔹 یا بعد ها برایتان یاد آوری می کنند
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
حکایتی زیبا
گویند روزی ناصر الدین شاه تمام ادیبان را جمع کرد و گفت : تمام اشعارحافظ را خوانده و فهمیدهام اما معنای این بیت را نفهمیدهام که درغزلی گفته است :
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
اگر این بلبل خوش بوده، پس چرا نالههای زار داشته؟!
شعرا و ادبای فراوانی آمدند و هرکس از ظن خود توضیحاتی داد، اما پاسخ هیچیک شاه را راضی نکرد.
بنابراین نامهای برای شاعر بزرگ معاصر خود، وصال شیرازی نوشت و معنای دقیق این غزل حافظ را جویا شد.
نامه زمانی بدست وصال رسید که او عزادار فرزندش بود. وصال، نامه ناصرالدین شاه را در نیمه شب مطالعه میکند و برای کشف معنای حقیقی این ابیات، رجوعی به اعداد ابجدی حروف الفبا که روح حروف و کلماتست میکند وغزلی برهمان وزن و قافیه میسراید و در میابد که عدد ابجدی بلبلی برگ گلی، با ابجد حروفِ حضرات علی، حسن، حسین علیهم السلام مطابقت دارد، چرا که بلبلی به ابجد میشود 74، برگ 222، گلی 60، جمع اینها: 356 همچنین: علی هم به ابجد110، حسن117، حسین128، جمع 356 به عبارتی حافظ خواسته به استعاره در آن زمانیکه شیعه درخفا بوده این حقیقت را بیان کند.
لذا وصال شیرازی که عزادار فرزند خود نیز بوده است پاسخ پادشاه را بزبان شعر به اینصورت بیان میکند :
صاحبا درحالتی کین بنده را غم یار داشت.
یادم آمد کز سؤالی آن جناب اظهار داشت
درخصوص شعر حافظ گرچه پرسیدی زمن
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
فکرها بسیارکردم هیچ مفهومم نشد
چونکه شعرش درمیان، راز نهان بسیار داشت
نیمه شب غواص گشتم درحروف ابجدی
تا ببینم این صدف چندين گهر در بار داشت
بلبلی برگ گلی شد سیصد و پنجاه و شش
باعلی و باحسین و باحسن معیار داشت
بلبلی باشد علی کزحسرت زین برگ و گل
دائما آه و فغان و ناله بسیار داشت
برگ گل سبز است دارد آن نشانی ازحسن
چونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت
رنگ گل سرخ است دارد او نشانی از حسین
چونکه هنگام شهادت عارضی گلنار داشت
روز عاشورا حسین بن علی در کربلا
اصغر زار و ضعیف خویش در منقار داشت
http://eitaa.com/cognizable_wan
تو مکزیک یک گاو نرِ وحشی رو بین جمعیت رها کردن و متوجه شدن که اگر گاو احساس تهدید شدن توسط دیگران رو نداشته باشه، کسی رو نمیزنه!
رونوشت برای اون دسته از آدمایی که با دلیل و بیدلیل، با تهدید و بیتهدید به بقیه شاخ میزنن.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#شوهرانه
هرگز همسر خود را با کسی مقایسه کنید، مگر آنکه در آن مورد برتری با همسر شما باشد.
🔴 هشدار: هرگز و هرگز همسر خود را با مادرتان مقایسه نکنید.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘
زندگی با خنده گر جاری شود
نور شادی گر به چشمانت رود
می رود غم از درون سینه ات
محو خواهد شد به خنده کینه ات
بی خبر باش و بخند و شاد باش
راضی از هرچه خدایت داد باش
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
"نقاش مشهوری" در حال اتمام نقاشی اش بود.
آن نقاشی بطور باورنکردنی "زیبا" بود و میبایست در مراسم "ازدواج شاهزاده" خانمی نمایش داده میشد.
نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف "عقب رفت" نقاش هنگام عقب رفتن "پشتش" را نگاه نکرد که یک قدم به "لبه پرتگاه" ساختمان بلندش فاصله دارد.
شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند میخواست "فریاد" بزند، اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس "غافلگیر شود" و یک قدم به عقب برود و نابود شود، مرد به سرعت "قلمویی" را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را "خط خطی" کرد نقاش که این صحنه را دید با "سرعت و عصبانیت" تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه "در حال سقوط" بود.
براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا "خالق هستی" میبیند چه "خطری در مقابل ماست" و "نقاشی زیبای ما" را خراب میکند.
📒📒📒📒📒📒
📒http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثار مال و سرمایه جمع کردن
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حب الحسین و حب الزیارته
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 نخستین مکالمه تلفنی شهید لشگری و همسرش پس از ۱۸ سال
🔹️ شهید لشگری سیدالاسرای ایران، ۱۸ سال در بند رژیم بعثی عراقی بود و این نخستین مکالمه تلفنی این #شهید با همسرش پس از آزادی است.
◇ شهید حسین لشگری خلبان نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران بود که در یک ماموریت برای انهدام توپخانه دشمن که مناطق شهری خوزستان را تحت آتش قرار داده بود هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفت و پس از خروج اضطراری از هواپیما در شهریور سال ۱۳۵۹ به اسارت بعثی ها در آمد.
◇ این رزمنده دلاور سالها در زندان های بعثی تحت شکنجه قرار داشت و سرانجام در سال ۱۳۷۵ توانست با خانواده خود مکاتبه نمایید و سرانجام در فروردین ۱۳۷۷ آزاد شده و به خاک وطن بازگشت.
◇ اما بر اثر صدمات ناشی از شکنجه های دوران اسارت در نوزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۸ به شهادت رسید.
🔹️ این فیلم نخستین مکالمه تلفنی منیژه لشکری با همسرش خلبان حسین لشکری پس از ۱۸ سال اسارت است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
آدمش را که پیدا کردید ...
همه را کنار بزنید و برایش جا باز کنید!
مغز و قلبتان را از همه چیز خالی کنید
و هیچ ترازویی برای مقایسه باقی نگذارید!
آنوقت اجازه بدهید؛ اجازه بدهید
به چشم هایتان خیره شود
اجازه بدهید دستانتان را ببوسد
اجازه بدهید هرچقدر که دلش میخواهد
شما را به آغوش بگیرد؛ اجازه بدهید
پشت بند حرفهایتان ذوق کند
بگوید الهی بمیرم، الهی دورت بگردم و ...
باور کنید، بی آنکه بفهمید وابسته میشوید
و عشق دوباره جان می گیرد!
زندگی زیست است، نه فیزیک و ریاضی
که آنقدر قاعده و عدد و
ماشین حسابی اش کرده اید ...!
#همسرانه #عاشقانه
▪️http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشان تنها دکتری در ایران هستند که تا حالا بیمار فوتی کرونایی نداشتند و صدا و سیما بارها از ایشان دعوت کرده بود اما نپذیرفته بودند، اما به خاطر آمار بالای فوتی های کرونا حاضر شدند به صدا و سیما بیایند! حتما حرفهای مهم و حیاتی ایشان را گوش کنید، زیرا در مورد درمان کرونا و عوارض بعد آن توصیه های بی نظیری دارند! ایشان در درمانگاه ولی الله، زیر پل آهنگ طبابت می کنند! لطفا برای همه ارسال کنید تا از این صحبتها سود ببرند!
🆑 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تخریب محرم توسط مخالفان
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سوم
من رو کشید روی موتورش...
پاهام رو میکشید روی زمین کفشم داشت در می اومد...
چندتا کوچه اونطرفتر نگه داشت لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون...
پرسید : اعلامیه داري ؟😡
کلاه سرش بود صورتش رو نمیدیدم.
گفتم:آره
گفت :عضو کدوم گروهی😡
گفتم: گروه چیه؟ اینها اعلامیه امامه
کلاهش رو زد بالا..
-تو اعلامیه امام پخش میکنی؟😳
بهم برخورد...مگه من چم بود؟ چرا نمیتونستم این کار رو بکنم؟!😠
گفت :وقتی حرف امام رو خودت اثر نداشته، چرا این کار رو میکنی این وضعه اومدي تظاهرات؟😠
و روش رو برگردوند...
من به خودم نگاه کردم روسری سرم نبود خب اون موقع خیلی بد نبود تازه عرف بود ...😔
لباسام نامرتب بود دستش رو دراز کرد و اعلامیه ها رو خواست بهش ندادم اونم گاز موتورش رو گرفت و گفت:
- الان میبرم تحویلت میدم...😠
از ترس اعلامیه ها رو دادم دستش .
یکیش رو داد به خودم و گفت:
-برو بخون هر وقت فهمیدی توی اینا چی نوشته بیا دنبال این کارا...
نتونستم ساکت بمونم تا هرچی دلش میخواد بگه ...
گفتم: شما که پیروخط امامید، امام نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه بعد این حرفها رو بزنید من هم چادر داشتم هم روسري اونا رو از سرم کشیدن😠😢
گفت: راست میگی؟😡😳
گفتم: دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستید که من بخوام به شما دروغ بگم؟😠
اعلامیه ها رو داد دستم و گفت بمونم تا برگرده...
ولی دنبال موتورش رفتم ببینم کجا میره و چه کار میخواد بکنه...😥
با دو سه تا موتورسوار دیگه رفتن همون جا که من درگیر شده بودم حساب دو سه تا از مامورها رو رسیدن وشیشه ي ماشینشون رو خرد کردن 👊😡👊بعد چادر و روسریم روکه همون جا افتاده بود برداشت و برگشت...🏍
نمیخواستم بدونه که دنبالش اومدم. دوییدم برم همونجایی که قرار بود منتظر بمونم...
اما زودتر رسید چادر و روسري رو داد وگفت:
- باید میفهمیدن چادر زن مسلمان رو نباید از سرش بکشن...😡☝️
اعلامیه ها رو گرفت و گفت:
- این راهی که میای خطرناكه مواظب خودت باش خانوم کوچولو....
و رفت ...
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #چهار
"خانوم کوچولو!"...!
بعد از آن همه رجز خوانی تازه به او گفته بود «خانوم کوچولو»..
به دختر ناز پرورده اي که کسی بهش نمیگفت بالای چشمت ابروست!
چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد..
نمیدانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود
در خانه کسی به او نمیگفت چه طور بپوشد
با چه کسی راه برود چه بخواند و چه ببیند
اما او به خاطر حجابش مؤاخذه اش کرده بود حرفهایش تند بود اما به دلش نشسته بود ..!!
گوشه ي ذهنم مونده بود که اون کیه...
🌹منوچهر🌹 بود
پسر همسایه روبروییمون اما هیچ وقت ندیده بودمش
رفت وآمد خانوادگی داشتیم، اسمش رو شنیده بودم، ولی ندیده بودمش...😊
یه بار دیگه هم دیدمش... ❣بیست و یک بهمن❣
از دانشکده پلیس اسلحه برداشتیم من سه چهار تا ژ_سه انداختم روي دوشم ویک قطار فشنگ دور گردنم...
خیابونها سنگر بندي بود...😕
از پشت بام ها میپریدیم
ده دوازده تا پشت بام رو رد کردیم دم کلانتري شش خیابان گرگان اومدیم توی خیابان اونجا هم سنگر زده بودن..
هر چی آورده بودیم دادیم منوچهر اونجا بود صورتش رو با چفیه بسته بود.
فقط چشم هاش پیدا بود گفت:
-بازم که تویی؟
فشنگ ها رو از دستم گرفت خندید و گفت:
-اینا چیه؟ با دست پرتشون می کنن؟!
فشنگ دوشکا با خودم آورده بودم! فکر می کردم چون بزرگن خیلی به درد می خورن...!🙁
گفتم :اگه به درد شما نمی خورن ،می برمشون جای دیگه..😕
گفت:نه نه دستت درد نکنه .فقط زود از اینجا #برید..
نمیتوانست به آن دوبار دیدن او بی اعتنا باشد...
دلش میخواست بداند او که آنروز مثل پر کاه بلندش کرد و نجاتش داد و هر دو بار آن همه متلک بارش کرد، کیست!
حتی اسمش را هم نمی دانست.
چرا فکرش را مشغول کرده بود؟
شاید فقط از روي کنجکاوي...
نمی دانست احساسش چیست خودش را متقاعد کرد که دیگر نمیبیندش بهتر است فراموشش کند،
ولی او وقت و بی وقت می آمد به خاطرش.
این طور نبود که بشینم دائم فکر کنم یا اداي عاشق پیشه ها رو دربیارم و اشتهام رو از دست بدم... نه،
ولی 🌹منوچهر🌹 اولین مردي بود که وارد زندگیم شد.
🕊اولین و آخرین مرد.
هیچ وقت دل مشغول نشده بودم، ولی نمیدانستم کی است و کجاست...
ادامه دارد...
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنج
بعد از انقلاب سرمون گرم شد به درس ومدرسه..
مسئول شوراي مدرسه شدم.
این کارا رو بیشتر از درس خوندن دوست داشتم.😅
تابستون کلاس خیاطی✂️ و زبان اسم نوشتم..
دوستم مریم می اومد دنبالم با هم می رفتیم .☺️☺️
اون روز می خواستیم بریم کلاس خیاطی، در رو نبسته بودم که تلفن زنگ زد...📞
با لطیفه خانم همسایه روبروییمون کار داشتن خونشون تلفن نداشتن...
رفتم صداشون کنم، لاي در باز بود رفتم توي حیاط دیدم🌹 منوچهر🌹 روي پله ها نشسته و سیگار می کشه...
اصلا یادم رفت چرا اونجا هستم.
من به اون نگاه می کردم و اون به من، تا اینکه بلند شد رفت توي اتاق...
لطیفه خانم اومد بیرون.گفت:
_"فرشته جان کار ي داشتی؟"
تازه به صرافت افتادم پاي تلفن یک نفر منتظره....🙈
منوچهر رو صدا زد و گفت میره پاي تلفن. منوچهر پسر لطیفه خانم بود.
از من پرسید :
_" کجا میری؟"
گفتم:_"کلاس".
گفت:
_" واستا منوچهر میرسوندت".
آن روز منوچهر ما رو رسوند کلاس توي راه هیچ حرفی نزدیم .
برام غیر منتظره بود فکر نمی کردم دیگه ببینمش چه برسه به اینکه همسایه باشیم ...☺️
آخر همون هفته خانوادگی رفتیم فشم باغ پدرم ...🌳🌳
منوچهر و پدر نشسته بودند کنار هم و آهسته حرف می زدند...
چوب بلندي را که پیدا کرده بود، روي شانه اش گذاشت و بچه ها را صدا زد که با خودش ببرد کنار رودخانه منوچهر هم رفت دنبالشان .
بچه ها توي آب بازي می کردند...👦🏻👧🏻
فرشته تکیه اش را داد به چوب، روي سنگی نشست و دستش را برد تو ي آب ...
منوچهر روبه رویش،دست به سینه ایستاد و گفت:
_"من میخواهم بروم پاوه، یعنی هر جا که نیاز باشد نمی توانم راکد بمانم".
فرشته گفت:
_"خب نمانید ".
گفت:
_"نمی دانم چه طور بگویم "
دلش می خواست آدم ها حرف دلشان را رك بزنند.
از طفره رفتن بدش می آمد، به خصوص اگر قرار بود آن آدم شریک زندگیش باشد!
باید بتواند غرورش را بشکند....
گفت:
_"پس اول بروید یاد بگیرید بعد بیایید بگویید".
منوچهر دستش را بین موهایش کشدید جوابی نداشت کمی ماند ورفت..
پدرم بعد از اون چند بار پرسید :
_"فرشته، منوچهر به تو حرفی زد؟"
می گفتم:
_ "نه، راجع به چی؟"😟
می گفت:
_" هیچی، همین جوري پرسیدم"....
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
راه های ایجاد انگیزه در کودکان، بدون باج دادن خودتان انجام دهید. آیا می خواهید کودک شما سبزیجات بخورد؟ خودتان سبزی بخورید.
یا به عنوان مثال با او به پیاده روی بروید تا او به نشان دهید که تحرک یک نوع سرگرمی است.
شما بهترین شخصی هستید که کودکتان می تواند از آن الگو بگیرد. کودکان از سنین پایین خیلی زود شروع به تقلید از والدین خود می کنند.
از دادن باج به کودک مانند غذا یا اسباب بازی و یا سایر اقدامات برای تشویق آنها خودداری کنید. این کار باعث آموزش رفتارهای ناسالم خواهد شد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan