eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
راست می گفت این همه درس خوندن و مدرک گرفتن که چی بشه؟ که به همه بگن لیسانس داریم یا ارشد. خب بعدش چی؟ آدم احساس کوچیک بودن می کنه. صدایی از مسعود نمی آید. - هستی داداشی؟ حرف هام بیشتر اذیتت نمی کنه؟ - نه، نه، بگو. حرفات داره از خریتم کم می کنه. با ناراحتی می گویم : - ا مسعود... - خب چی بگم؟ راستش رو گفتم دیگه. من خر سر چی با سعید دعوام شده و این قدر تو لکم. اون وقت تو چه حرف های گنده تر از قد و قواره ات می زنی! - مسعود می کشمت. اصلا دیگه برات نمی گم. به اعتراضم محل نمی دهد و می گوید: - چند روز پیش یکی از بچه ها وقتی کلاس تموم شد با حالت مسخره ای گفت : بخونید بخونید از صبح تا شب خربزنید. آخرش چی می شه؟ وقتی مردید تو آگهی ترحیمتون می نویسند مهندس ناکام بدبخت زجر کشیده ی پول ندیده، مرحوم فرید فریدی. حالا با این حرف های تو می بینم شوخی جدی ای کرد این بچه. - بالاخره مسیر زندگی توی دنیا همینه دیگه. هر چند من نمی خوام اسیر این مسیر و تکرارهای بی خودش بشم. مسعود نمی گذارد حرفم تمام شود: - دوست داری ابر قدرت مطلق باشی؟ - آره. - و اولین کاری که با این قدرتت می کردی؟ از سوالش جا می خورم و با تردید می پرسم : - تو چی فکر می کنی؟ هردو سکوت می کنیم....... هر دو سکوت می‌کنیم.‌ واقعاً چه می‌خواهیم از این زندگی؟ گیرم که ابر قدرت هم شدم چه چیزی بیش‌تر نصیبم می‌شود. همه که یکسان هستند‌. دو چشم، دو ابرو، بینی، مو، دماغ، دهن، دست، پا ... اما اگر همین سلامتی نباشد هیچ ابر قدرتی، ابر قدرت نیست. مرگ هم که همه را یک جا می‌برد. پس حقیقت را کجا پیدا کنم. مسعود می‌گوید: _ نه همون حرف اولت. ماه بودن هم کمه، حالا که دارم نگاه می‌کنم نمی‌خواهم ماه باشم و باشی، وامداره خورشیده، از خودش چیزی نداره. دلم می‌خواد خودم باشم. پر قدرت‌تر و عظیم‌تر. دلم می‌گیره وقتی فکر می‌کنم که دارم مثل همه زندگی می‌کنم. می‌خورم مثل همه، می‌خوابم مثل همه، عصبانی می‌شم و فحش و عربده مثل همه، درس می‌خونم مثل همه... نفس عمیقی می‌کشد.‌ ذهنم آینده‌ای که هنوز نیامده را می‌بیند و بر زبانم می‌نشیند: _ زن می‌گیری مثل همه، بچه‌دار می‌شی مثل همه، جون می‌کنی، ماشین و خونه می‌خری مثل همه، بیش‌تر جون می‌کنی و بزرگ‌ترش می‌کنی مثل همه، آخرش... و دلم نمی‌آید آخرش را بگویم؛ اما مسعود ادامه می‌دهد: _ می‌میرم مثل همه، چالم می‌کنند مثل همه، بو می‌گیرم مثل همه، می‌پوسم مثل همه... اَه اَه اَه حالم بد شد لیلا. دلم نمی‌خواد این‌طوری باشم. دلم نمی‌خواد بپوسم. الآن که می‌گی می‌بینم حالاشم دارم می‌پوسم، نیاز به مردن و خاک شدن ندارم. _ خداییش حالم از این روال عادی به هم می‌خوره. می‌دوند و کار می‌کنند که بخورند. می‌خورند که کار کنند. _ مثل آقا گاوه و خانم خره. _ اِ با ادب باش... ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
می‌خندد و می‌گوید: _ لیلا خانم، حرف من و تو یکی بود.‌ فقط من اصل رو گفتم، تو تفسیرش رو. امان از دست مسعود. حالش که خوب باشد حریفش نمی‌شوم. _ کاش بهمون درست می‌گفتن کی هستیم؟ دنیا چیه؟ قرار خدا با ما سر چیه؟ نگاهش به ما چیه؟ می‌خواد باهامون چی‌کار کنه؟ کجا ببردمون؟ _ همیشه بدم می‌آد از بی‌صرفه تموم شدن! _ به خاطر اینه که خدا خواسته همیشه باشی. دنیا فقط یه فرصت کوتاه دوره‌ی اوله. _ دست گرمی دیگه؟ با خنده می‌گویم: _ پیش‌نیازه مسعود. _ اَه... یه اسم قشنگ‌تر بذار خواهر من. پیش‌نیاز هم شد اسم؟ مسعود سه واحد پیش‌نیاز خورده بود و همه‌اش ناله می‌کرد. _ هر چی تو بگی. دست‌گرمی... اما این دست‌گرمی خیلی کوتاهه. بعد وارد اصل قضیه می‌شی که دیگه پایانی نداره. نمی‌دانم وجودمان امشب عطش چه چیزی را پیدا کرده است. وقتی خوشی‌هایت نقص پیدا می‌کند یا شاید به تهِ تهِ شادی که می‌رسی تازه می‌فهمی غمگینی. از این‌که به انتها رسیده‌ای لذت نمی‌بری. دلت یک بی‌نهایت می‌خواهد که تمام کمی‌ها و زیادی‌ها، سختی‌ها و رنج‌ها، راحتی‌ها و خوشی‌ها در کنارش کوچک باشد... می‌گویم: _ ما باید به خدا برسیم مسعود! _ خانوم خانوما، این در حد علما و عرفاست. من فوق دیپلم معماری‌ام. دارم برای فرار از سختی و یک‌ نواختی زندگی، طبق یه اعتقاد مزخرف دیگه برنامه می‌ریزم. هرچند که زندگیم واقعا تغییر خاصی نمی کنه و فقط ظاهرا آسایشش بیشتر می شه ، اما محتواش رو نمی دونم. اشاره ی حرف های مسعود را متوجه نمی شوم. - آره منم دیپلم خیاطی و فوق دیپلم ریاضی ام ؛ ولی اگه قرار باشه زندگی رو نفهمیم باید قیدش رو بزنیم . دلم می سوزه اگه مثل بقیه ی دخترا با یه کیف آرایش و پنجاه دست لباس بمیرم. - منم با دکترای معماری و یه دفتر مهندسی و ده دست کت و شلوار . می خندم: - بدبخت ،ناکام ،دست کوتاه. مسعود کلمه اضافه می کنه : -سنگ قبر شیک ،مرده ی سرگردان ،زمان پایان یافته . آخ آخ کاش زنگ نزده بودم ! حالم بدتر شد . کل آرزوهام رو بر باد دادی . حالا به چه امیدی درس بخونم؟ - با امید به فرداهایی بهتر... - از این شعارهای تبلیغاتی ! - خب چی بگم تقصیر تلویزیونه . می خندیم... - ای خداییش منو بگو به چه انگیزه ای خیاطی کنم ،غذا بپزم ،شوهر کنم ،به بچه داری برسم . و سکوت . سکوتی که بین من و مسعود ،پر رنگ شده از چیست ؟ بلند می شوم و کنار پنجره می ایستم . فضای حیاط زیر نور مهتاب خلسه ی وهم انگیزی را برایم ایجاد می کند. ترس از تمام شدن فرصت ها باعث می شود بگویم : - دلم فرار از واقعیت می خواد مسعود . حرفی نمی زند. پشیمان می شوم از بحثی که شروع کردم . اصلا بحث من این نبود. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
چه شد به اینجا رسید؟ مسعود سکوت را می شکند : - واقعیت رو خود ماها درست می کنیم لیلا . - فرق واقعیت با حقیقت چیه ؟ مسعود حرفی نمی زند . دستم سر می خورد و تلفن را از کنار گوشم مقابل دهانم می آورم و چشمانم را به عکس لرزان ماه روی آب حوض می دوزم. یعنی بشر این قدر احمق است که واقعیت زندگی خودش را با دروغ به خودش، با کلاه گذاشتن سر احساساتش، با هدر دادن فرصت هایش خراب می کند؟ وای یعنی تمام تلخی ها نتیجه ی کارهای خود فرد است ؟ نه،من قبول ندارم ! مسعود صدایم می زند؛ همراه را دوباره کنار گوشم می گذارم و آهی می کشد: - لیلا جان! خواهری برو بخواب . اذیت شدی؛ اما من امشب رو برای خودم ثبت می کنم. شبی به این پر فکری و پر نتیجه ای نداشتم. کلا همه ی زندگی ام رو لجن مال کردی رفت. می خواستم یه کاری بکنم که فعلا مردد شدم. متأسف می شوم: - شد دیگه. برای خودم هم همینطور . حالا بگو با سعید سر چی بحثت شده بود؟ پوفی می کند و می گوید: - با تفاصیل امشب سر یک چیز معمولی. بگم سرم رو می شکنی. ولش کن. دعا کن از این وسوسه ای که به جونم افتاده دربیام. برو بخواب که با دنیا عوضت نمی کنم. - نکنه سعید هم همین قدر ناراحته ؟ حالا کجاست ؟ - توی اتاقه. داره کتاب می خونه. آخر هفته می آم لباس رو پرو کنم. حق نداری برای اون دوتا رو بدوزی تا من نگفتم. خنده ام می گیرد: - قرار شد خدا باشی ، دوباره بشر بازی در آوردی - باشه باشه. من هنوز آداب خدایی کردن بلد نیستم؛ اما خدا هم از همه بهتره دیگه. لباس من باید بهتر باشه. با توپ پر می گویم: - خدا بهتره،یعنی بهترین رو برای دیگران می خواهد. تو داری خود خواهی می کنی. - ای خدا! یه بار یکی تحویلمون گرفت، این بحث امشب زیر آبش رو زد.باشه بابا. ما از خودمون گذشتیم ؛ اول برای اون دو برادر زشت رو بدوز، اگر سختی و رنجی نبود برسر ما منت گذار و کاری کن . جبران خواهیم کرد. می خندم : - نمیری مسعود! خداحافظی می کنیم. خوابم پریده ،انگار رفته کنار ماه و دارد به من دهن کجی می کند . فکرها و حس های این چند وقته ام را توی زمین خالی ماه ریختم و با مسعود زیر و رو کردم. به این صحبت نیاز داشتم، تحیر بین واقعیت بینی سهیل و حقیقت دنیا ی موجود و پدر که اصل این حقیقت است ،بیچاره ام کرده بود. دنبال کسی می گشتم تا هم کلامش شوم و بدانم چقدر تجزیه و تحلیل های ذهنم درست است. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔺این حضور زن است که بهترین‌های درون مرد را یادآور می‌شود. این یک جمله عمیق از رابرت جانسون بود عمق موضوع در زن بودن است، هر زنی قادر به بخشیدن چنین موهبتی به یک مرد نیست، هر مردی هم دریافت کننده چنین موهبتی نیست. 🔺زن بودن نه هنریست اموختی نه سیاستیست که به ارث برده باشید. زن بودن، یعنی یک مونث خودش باشد "خودِ حقیقیش" آنگاه مهربانیش از سیاست نیست، مهربانیش از ذاتیست که زن بودنش به او بخشیده، برای کشیدن عشق از درونش به تلمبه ( استعاره از پول و امکانات و ...) نیاز ندارد. 🔺 او برای جذب کردن نیازی به بیرون ندارد یک زن، نیاز به احیا کردن، انرژی های ناب زنانه در درونش دارد تا جاذبه ای از او بیرون بزند که او را نه صرفا زیبا، بلکه خواستنی کند. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
مسافرت استثنایی ! یه زن وشوهر که بیست ساله با هم ازدواج کردن تصمیم گرفتن که تابستون رو کنار دریا بگذرنونن و به همون هتلی برن که بیست سال پیش ماه عسلشونو اونجا گذروندن. ولی خانومه مشغله کاری داشت و بهمین دلیل توافق کردن که شوهره زودتر تنهایی بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه... مرده وقتی وارد اتاق هتل شد دید یه کامپیوتر اونجاست که به اینترنت هم وصله. پس تصمیم گرفت که یه ایمیل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه. بعد از نوشتن متن، تو نوشتن حروف آدرس ایمیل زنش نا غافل یه اشتباه جزیی کرد و همین اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص دیگه ای بره که از بد حادثه بیوه ای بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود.... خلاصه بیوه هه کامپیوترو که روشن میکنه و میره سراغ ایمیلش تا پیامهای تسلیت رو چک کنه بحالت غش روی زمین میوفته. همزمان پسرش از راه میرسه وسعی میکنه مادرشو به هوش بیاره یه هو چشمش به کامپیوتر میوفته و پیامو میبینه که اینطوری نوشته: همسر عزیزم....بسلامت رسیدم. و شاید از اینکه از طریق اینترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشی چرا که اینجا هم به اینترنت وصل شده و هر کسی میتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه. من الآن یه ساعتی میشه که رسیدم و مطمئن شدم که همه چی رو آماده کردن و دو روز دیگه منتظر رسیدنت به اینجا هستم..... خیلی مشتاق دیدارتم و امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من سریع رخ بده. راستی!نیازی به آوردن لباسهای ضخیم نیست چون اینجا جهنمه و هوا خیلی گرمه🙃🙃 📒📒📒📒📒📒📒 گفت: آدم ها دو جور گریه دارن؛ وقتی که خیلی غمگینن و وقتی که خیلی خیلی غمگینن. گفتم: خب مگه اینا فرقی هم دارن؟ گفت: آره، دومی دیگه اشک نداره... http://eitaa.com/cognizable_wan
چه چیزهایی به شوهرتان بگویید تا او به زندگی مشترکتان مشتاقتر شود؟! 🔹 من ارزش کارهای تو را می‌دانم. 🔸 ممنون که در کارهای خانه کمک می‌کنی. 🔹 من همیشه به تو وفادارم. 🔸 بیا بیشتر برای هم وقت بگذاریم. 🔹 دوستت دارم. 🔸 تو یک پدر فوق العاده‌ای. 🔹 تو خیلی خوب خانواده را می‌چرخانی. 🔸 من با تو راضی و راحتم. 🔹 من به تو افتخار می‌کنم. 🔸 خوشحالم که با تو ازدواج کردم. 🔹 تو بهترین دوست من هستی. 🔸 با هم حلش می‌کنیم. 🔹 تفاوتها ما را به هم نزدیکتر می‌کند. 🔸 کاری هست که بتوانم برایت انجام دهم؟ 🔹 می‌دانم که تو بهترین تصمیم را می‌گیری. 🔸 دوست داری بعدا در موردش حرف بزنیم؟ 🔹 دوست داری کمی تنها باشی؟ 🔸 تو همیشه می‌توانی کاری کنی که بخندم و شاد باشم. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
"دعوای پیامکی ممنوع!!!" 🔹 بحث و مجادله به وسیله پیام نوشتاری، بدترین نوع بحث کردن است. زیرا طرفین نمی‌توانند لحن و حالت صحبت کردن یکدیگر را ببینند و این مسئله در اکثر موارد باعث سوءتفاهم می‌شود! 🔸 اگر گاهی مجبور شدید مطلبی را در مواقع دلخوری، با پیامک انتقال دهید حتما منظور خود و یا حالت درونی خود را بیان کنید. مثلا بیان کنید که این پیامم شوخی بود و یا از روی علاقه و یا عصبانیت و ... بود. اما سعی کنید حضوری و یا تلفنی مسئله را حل کنید. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚜ اگر مدام به این فکر میکنید که قرار است مورد بی‌وفایی وخیانت همسر یا عشق خود قرار بگیرید ⬅️ در واقع دارید کارت دعوتی برای این موضوع به خلقت هستی می فرستید نگرانی وترس از خیانت شما را به این مسیر هدایت میکند واگر شدت این ارتعاش را بیشتر کنید بیشتر به موضوع نزدیک می شوید. 🔆مثلا شما در حال تماشای تلوزیون هستید وصحنه ای از خیانت می‌بینید ذهن ناخودآگاه به سمت اندیشه قبلی شما میرود "نکند همسرم به من خیانت کند" و وقتی این بارها وبارها در ذهنتان پرسیده شود ⬅️ یا رابطه شما دچار مشکلات بسیار میشود یا خودِ خیانت را جذب خواهید کرد! 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan