لقمان حکیم گفت: من سالها با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛ که هیچ دارویی بهتر از "محبت" نیست!
کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
"مقدار دارو را افزایش بده! "
جواب سلام را باسلام بده،
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی مهری را با محبت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب پشت کار را با تشویق،
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دل مرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش،
هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی،
یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو باز گردد...
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
✨✨✨ ﷽ ✨✨✨
✅ خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی بنظرم زیبا بود که تقدیم میکنم:
✍در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی، الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود، آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم، گفتم: یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا ! افتخار میکنم، این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم، تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم، دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا آب آوردهام.
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم.
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند، تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم، لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم، بلند شدم، او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی، الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد.
فقط بگو لبيک يازهرا (س)
📚حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷🌹
http://eitaa.com/cognizable_wan
همه چیز برای کمال انسان ازخوردن شروع میشه
حضرت علامه حسن زاده آملی یکی ازشاگردان بنام حضرت علامه طباطبایی رضوان الله میباشد
میفرمایند؛
هرزه خور هرزه گو میشود
هرزه گو هرزه بین میشود
هرزه بین هرزه کار میشود..
پس باید مواظب خوردن باشیم 🌹🙏🌹
👇🔻💜💜
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅🔅
پدرومادر نخستین معلم کودکند
اگر والدین افرادی ترسو یا شجاع باشند، فرزندان اغلب به همانگونه خواهندبود.
اگر والدين آرام و متین، صبور و باوقار باشند کودک هم از آنها تبعیت خواهد کرد
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
💢 تفاهم یعنی چه؟
✔️ تاء تفاهم یعنی «تحمل تفاوت ها»: یعنی زن و شوهر با وجود اختلاف سلیقه ها، یکدیگر را تحمل کنند.
✔️ فاء تفاهم یعنی «فهم یکدیگر»: یعنی زن و شوهر سعی کنند یکدیگر را به درستی درک کنند و بفهمند.
✔️ الف تفاهم یعنی «آزادی بیان و آزادی عمل»: یعنی زن و شوهر به راحتی حرف خود را به زبان بیاورند و خود واقعی شان باشند.
✔️ هاء تفاهم یعنی «هدف مشترک»: یعنی زن و شوهر تا آخر زندگی با یکدیگر هم هدف باشند.
✔️ میم تفاهم یعنی «محبت کردن»: یعنی زن و شوهر در همه جا و همه حال محبت به یکدیگر را ترک نکنند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
دکتر ویکتور فرانکل؛ تنها کسی بود که موفق شد از زندان آشويتس در لهستان معروف به قتلگاه آدم سوزی فرار کند، او در نامهای خطاب به معلمان سراسر جهان برای تمام تاریخ اینگونه مینویسد:
چشمان من چیزهایی دیده است که چشم هیچ انسانی نباید ببیند، من اتاقهای گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين طراحی میشدند.
من پزشكان ماهری را ديدم كه کودکـانی معصوم و بی گناه را به راحتی مسموم میكردند.
من پرستارانی کاربلد را دیدم که انسانها را با تزریق یک آمپول به قتل میرسانند.
من فارغ التحصیلان دانشگاهی را دیدم که میتوانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند.
و مجموع این دلایل مرا به آموزش مَشکوک کرد.
از شما تقاضا میکنم که تلاش کنید قبل از تربیت دانشآموزانتان به عنوان یک دکتر یا یک مهندس از آنها *یک انسان* بسازید ، تا روزی تبدیل به جانوران روانی دانشمند نشوند.
پزشک یا مهندس شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی میتواند با چند سال تلاش به آن برسد اما به دانشآموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگترين ثروت هر کدام از آنها " انسانیت" است كه با هيچ مدرک تحصیلی در جهان قابل مقايسه نيست.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻دارچین بخورید تا دیابت نگیرید!
🔹مطالعات نشان میدهد خوردن زیاد دارچین به رفع دیابت کمک میکند، ادویه محبوب خانگی سرشار از آنتی اکسیدان بوده و به کنترل قند خون کمک میکند
🔹البته دیابتیهایی که فشارخون دارند، مواظب بالارفتن فشار ناشی از خوردن دارچین هم باید باشند
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به پدر و مادر خدمت کنید👌
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠برای خانمها مهمترین اتفاقی بعد از یک دعوا یا دلخوری شنیدن عذرخواهی همسرشان است
❌غرورتان را کنار بگذارید اگر اشتباه کرده اید قبل از توضیح دادن از او عذر خواهی کنید
#آقایان_بخوانند
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
یادمون باشه زندگی مشترک، مثل یک پل میمونه.
پلی که پایههای آن روی دوش دو نفر، یعنی زن و شوهر بنا شده. اگه هر کدام از آنها در نیمهی راه جاخالی بدهند این پل فرو میریزد...!
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین زن دنیا...
حتما ببینید و لذت ببرید..👌
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آهنگ حرف نداره
دوستشو به لجن داشت میفروخت
http://eitaa.com/cognizable_wan
زن ها بـہ دنبال مرد ڪامل اند
و مرد ها بـہ دنبال زن ڪامل!
در حالے ڪـہ نمے دانند خداوند
آن ها را براے ڪامل ڪردن 💕 یڪدیگر 💕 آفریدہ است!
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت 16)
🔵نزاع مجرمان
✅حرفهايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک کردم و گفتم: زود برويم تا دوباره وبال گردنمان نشدهاند.
🔅نيک گفت: اگر تمايل داري مشاجره و نزاعشان را با يکديگر بشنوي، پس خوب دقت کن.
❎ وقتي گوش سپردم صداي آنها را در دل تاريکي شنيدم که چند تن از آنها خطاب به گروهي ديگر ميگفتند: اگر شما نبوديد ما مؤمن ميشديم و حالا از نور و روشنايي ايمان برخوردار بوديم.
♨️ آنها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را براي شما بستيم؟ ميخواستيد ايمان بياوريد.
🔥ناگهان صداي رهبرشان بلند شد که ميگفت: مگر نميبينيد من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟
⚡️ وقتي حرف رهبرشان به اينجا رسيد، پيروانش مأيوسانه لب به نفرين گشودند و گفتند:
خدايا ما گناهي نداريم زيرا در دنيا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن.
💥هنوز مشاجره مجرمان به پايان نرسيده بود که نيک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن، دعوايشان پاياني ندارد. آنها در جهنم نيز هميشه⚔ با يکديگر نزاع خواهند داشت.
🌑 پس از برداشتن چند قدم ناگهان صداي دلخراشي به گوش رسيد، علت را از نيک جويا شدم، گفت: صداي يکي از مجرمان بود که سرانجام در يکي از چاههاي عميق سقوط کرد...
🔵سرعت عبور
✅مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد.
🔅حدس زدم گروهي همانند ما در پرتو نور ايمانشان در حرکتند. چيزي نگذشت که به شخصي رسيديم که در پرتو نوري از نورهاي ضعيف، آهسته، قدم برمي داشت.
☘سلام کردم و جوياي حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اينکه مدتهاست در اين غار راه ميپيمايم، ولي هنوز در ابتداي راهم.
گفتم: اينها به سبب ضعف ايمان توست! او نيز حرفم را تاييد کرد و در حاليکه همچنان آهسته ره ميپيمود، آهي از سينه برکشيد و گفت: افسوس... افسوس...
⛔️هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بوديم که فريادش بلند شد، خواستم برگردم اما نيک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ايمانش بسيار ضعيف بود در يکي از چالهها فرو غلطيد.
♻️گفتم: آخر چه ميشود؟ نيک ايستاد و گفت: هيچ نيکش او را نجات خواهد داد اما بسيار دير به مقصد خواهد رسيد.
🌟 وقتي حرف نيک به اينجا رسيد در يک لحظه چنان نوري بدرخشيد که چشمانمان را به خود خيره کرد.
وقتي آن نور 💫تابنده ناپديد شد با تعجب بسيار از نيک پرسيدم: چه بود؟ چه اتفاقي افتاد؟
🌻 نيک آهي کشيد و گفت: يکي از علماي دين بود که در پرتو نور ايمانش با سرعت زياد اين مسير تاريک را پيمود.
🍁من نيز از حسرت آهي برکشيدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتي داشت. در دلم غمي غريب ريشه دوانيد و سر ب ر زانوي غم گذاشتم و شرمگينانه گفتم: از اينکه حاصل آن همه تلاش ساليان عمرم چنين نوري است افسوس ميخورم.
✨از درون خويش فرياد برکشيدم: خدايا اي آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا درياب و نورم را قوي ترگردان تا از اين مسير دشوار بسي آسانتر عبور کنم.
🍃مدتي در اين حال گريستم تا اينکه احساس کردم غار روشنتر شده است، وقتي سر از زانو برداشتم نيک را نوراني تو از قبل ديدم. از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسيدم: چقدر نوراني شدي؟
🌸گفت: خداوند از منبع رحمت رحماني خويش مقداري نور ايمان به تو افزود که بي شک اجابت دعاهاي دنيايي توست که بارها رحمت الهي را براي سفر آخرت درخواست کرده بودي.
💎آنگاه ادامه داد:
براي عبور از اين برهوت پر خطر، هيچ کس نميتواند تنها به عمل نيک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد...
🌼با آن که خسته بودم اما به عشق وادي السلام سر از پا نميشناختم به نيک گفتم: چقدر گذرگاه اين غار طولاني است؟!
نيک همانطور که با سرعت گام برمي داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت ميکردي مسير کوتاهتري نصيبت ميشد...
✍ #ادامه_دارد..
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت 17)
🔵 #جاده_های_انحرافی
☑️سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور کردیم و وارد بیابانی بی انتها شدیم . هنوز چند قدمی از غار دور نشده بودیم که نیک ایستاد و گفت:ببین دوست من از اینجا به بعد پیمودن این راه با خطرات بیشتری همراه هست. هرکس در دنیا به نحوی دچار انحراف شده در اینجا نیز گرفتار می شود.
👈سپس به جاده ی روبه رو اشاره کرد و گفت:این راه مستقیما به وادی السلام میرسد. اما باید مواظب بود چون مسیرهای انحرافی زیادی در پیش رو است
💥چرا که جاده های راست و چپ گمراه کننده و راه اصلی راه وسط است.
زیر لب زمزمه کردم: الهی اهدنا الصراط المستقیم...
🌑آنگاه از من خواست که پشت سرش حرکت کنم.همه ی کسانی که از غار عبور کرده بودند با نیکهای بزرگ و کوچک خود و با سرعتهای متفاوت جاده را میپیمودند.
💠پس از مدتی راهپیمایی به یک دوراهی رسیدیم.نیک به سمت چپ اشاره کرد و گفت:
این جاده ی حسادت🔥 و سرکشی است.هرکس وارد این راه شود سر از جاده ی شرک در می آورد که در نهایت به وادی العذاب منتهی میشود.
🍂در همین حال شخصی را دیدیم که وارد آن جاده شد. لحظاتی به او نگاه کردم و ناراحت شدم که پس از عبور از این همه سختی مسیر انحرافی را در نهایت برگزید ...
🍃از صمیم دل ارزو کردم که پشیمان شود و برگردد. هنوز این خاطره از ذهنم پاک نشده بود که با صحنه ی دیگری مواجه شدم.
♻️شخصی را دیدم با قیافه ی کوچک که ترسان و لرزان از کنار جاده حرکت میکرد.نیک نگاهی به من کرد و گفت: پایت را روی سر این شخص بگذار و رد شو.
⁉️با تعجب پرسیدم:چرا؟ نیک گفت: اینها افرادی هستند که در دنیا متکبر و خودخواه بودند. در اینجا قیافه هایشان کوچک میشود تا مردم آنها را لگدمال کنند.
🔅وقتی تکبر این جور افراد را به یاد آوردم عصبانی شدم با لگدی ان شخص را روی زمین انداختم و بر صورتش پا نهادم و راهم را ادامه دادم.
⚠️چیزی نگذشت که به یک سه راهی رسیدیم. نیک ایستاد و گفت: مستقیم به راه خویش ادامه بده و به سمت راست و چپ توجه نکن.
♨️ زیرا جاده سمت راست مخصوص کسانی است که سخن چین بودند و با نیش زبان خود مردم را آزار ئ اذیت میکردند. در این مسیر گزندگان خطرناکی کمین کرده اند که این عابران را میگزند.
⛔️در همین حال شخصی به آن جاده قدم نهاد و چیزی نگذشت که از لابلای خاک چندین مار بزرگ🐍 و وحشتناک خود را به او رساندند و نیشهای وحشتناک خود را در بدن او فرو کردند...
شخص در حالیکه از درد ناله و فریاد میکرد روی خاک افتاد...
🔰بخاطر دلخراش بودن صحنه رویم را به سمت چپ برگرداندم اما از دیدن شخصی که با شکم بسیار بزرگش قادر به راه رفتن نبود و مرتب زمین میخورد تعجب کردم.
🌀چیزی نگذشت که بخاطر نداشتن تعادل به سمت جاده ی چپ کشیده شد و در آن مسیر افتان و خیزان به راه خود ادامه داد.
🔆از نیک پرسیدم چه شد؟ گفت این جاده ی مخصوص رباخواران است که به سخت ترین عذاب الهی گرفتارند...
🔵داغ کردن
✅به تپه ای رسیدیم. تعدادی از ماموران را دیدم که روی جاده ایستادند و چند نفر را متوقف کرده اند.در کنار ماموران شعله های آتش🔥 زبانه می کشید.
از ترس و وحشت خودم را به نیک رساندم و مانع از حرکت او شدم.
🌸 نیک لبخندی زد و با مهربانی دستی به روی سرم کشید و گفت:نترس با تو کاری ندارند. اینها در کمین افراد خاصی هستند.در همین لحظه صدای جیغ و فریادی بلند شد .
🍁وقتی نگاه کردم دیدم یک نفر ایستاده و از پیشانی اش دود🌫🔥 و آتش بلند است. سکه ی🕳 گداخته شده ای به پیشانیش چسبانده بودند. در همین حال ماموران سکه ی دیگری برداشتند و اینبار به پهلوی او چسباندند.
صدای ناله و فریادهای دلخراشش تمام دشت را پرکرده بود..
💎با حیرت به نیک نگاه کردم و او گفت:سزای او همین است. اینها سکه هایی است که در دنیا ذخیره و انبار کرده بود و با وجود محرومان و فقیران بسیاری که بودند هیچی به آنها نمیداد و حقشان را ادا نمیکرد.
🌸نیک این را گفت و به سمت پایین تپه حرکت کرد. من هم با ترس و وحشت پشت سرش به راه افتادم .
🔱هنگامی که به ماموران قدرتمند رسیدیم و انها کاری به ما نداشتند و راه را برای عبور ما باز کردند نفس راحتی کشیدم..
✍ #ادامه_دارد
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت 18)
🔵قطعه آتش
☑️چند قدمی که از ماموران دور شدیم،به پشت سرم نگاهی کردم و در کمال حیرت ماموران را دیدم که چهار دست و پای شخصی را گرفته بودند و به زور قطعه ای از آتش🔥 به او میخوراندند.
⚡️ با دیدن این صحنه از ناراحتی بر جای ایستادم،صحنه بسیار زجر دهنده و ناله های او جانسوز بود...سپس رهایش کردن و او در حالیکه از درون میسوخت مسیر جاده را افتان و خیزان ادامه داد.
🌹در یک لحظه دست نیک را روی شانه ام احساس کردم،نگاهی به او انداختم و گفتم :چه شده بود؟
نیک جواب داد:
افرادی که مال مردم را به ناحق تصاحب میکنند گرفتار این ماموران میشوند و اینها موظفند قطعه ی گداخته شده آهن را به آنها بخورانند.
🍃نیک سپس ادامه داد: البته اینها در گذرگاه حق الناس متوقف خواهند شد....
❄️پس از شنیدن حرفهای نیک مقداری دلم آرام گرفت و سپس با نیک از آنجا دور شدیم.
رفتیم تا به شخصی رسیدیم که دستانش را جلو گرفته و با احتیاط قدمهای کوتاه برمیداشت..
🌼نیک به او اشاره کرد و گفت : این شخص از وقتی از غار بیرون آمده کور شده. آنگاه به یک جاده انحرافی اشاره کرد و گفت:این جاده دنیا پرستان است که او به زودی وارد آن میشود.
⁉️پرسیدم چرا؟ گفت چون دنیا را به آخرت و دنیا پرستان را به مومنین ترجیح میداده است.. این افراد بزرگترین ضرر و زیان را برای خود خریده اند ...
✅دوباره به راه افتادیم. راه مستقیم را به خوبی طی کردیم. گاهی از کسی جلو میزدیم و گاهی دیگران از ما سبقت میگرفتند.. در مسیر خود آدمهای گوناگونی میدیدیم.
🔥آدمهایی که دو زبان داشتند که از دهانشان بیرون زده بود و اتش از آنها زبانه میکشید و میسوزاندشان که به گفته ی نیک اینها دورو و منافق صفت بودند.
🔥همچنین افرادی که اعمال منافی عفت و لذتهای نامشروع را مرتکب شده بودند را در حالی مشاهده کردیم که لگامی از آتش بر دهان آنها زده شده بود و میسوختند.
☄اما از همه زجرآورتر جاده انحرافی زنان بود. این مسیر به بیابانی ختم میشد که زنان بسیاری در آن عذاب میشدند.
🍂عده ای به موهایشان آویزان شده بودند که نتیجه نشان دادن موها به نامحرم بود.
🍂گروهی دیگر از زنان زیر فشار ماموران مشغول خوردن گوشت بدن خود بودند چون اینها در دنیا خود را برای نامحرمان زینت کرده بودند و باعث از هم پاشیدن زندگی های بسیاری شده بودند.
🍂برخی نیز سرشان به شکل خوک و بدنشان به شکل الاغ بود چرا که در دنیا به سخن چینی عادت داشتند.
💥آنچه شگفتی مرا در تمام این صحنه ها بر انگیخته بود این بود که نیک های آنان همگی صدها متر دورتر بودند و از هدایت و کمک به صاحب خود عاجز بودند...
🔵گذرگاه مرصاد
♦️براحتی مسافت زیادی را پیمودیم تا به یک گردنه رسیدیم. در پشت تپه سرو صداهای زیادی می آمد . وقتی به بالای تپه رسیدیم از آنچه دیدم بسیار متعجب شدم و ترس و اضطراب وجودم را فرا گرفت.
✅جاده و بیابانهای اطراف آن پر بود از ماموران الهی و اشخاصی که گیر افتاده بودند.
هرکس قصد عبور از جاده را داشت شدیدا کنترل میشد.
♻️آهسته به نیک گفتم : اینجا چه خبر است؟
نیک گفت: اینجا گذرگاه مرصاد است.
گفتم: گذرگاه مرصاد چیست؟
گفت: محل رسیدگی به حق الناس...اینجا اگر کوچکترین حقی از مردم بر گردنت باشد ازکشتن انسان گرفته تا سیلی و بدهکاری،همه ی اینها باعث گرفتاری تو می شود...
❎بار دیگر بیابان را زیر نظر گرفتم.گروهی در حالیکه زانوی غم بغل گرفته بودند روی زمین نشسته بودند و به واسطه ی سنگینی زنجیری که بر گردن آنها بود قدرت حرکت نداشتند.
عده ای هم پایشان زنجیر شده بود و قدرت حرکت نداشتند.
🌀عده ای نیز بلاتکلیف در بیابان میچرخیدند و حق عبور از جاده را نداشتند.
🔆هراز گاهی صدای ماموران بلند میشد: فلان کس آزاد شد، میتواند برود. آن شخص از شنیدن نامش بسیار خوشحال میشد و بعد از مدتها گرفتاری عبور میکرد.
🌷نیک صورتش را سمت من چرخاند و گفت برویم.
با ترس و دلهره گفتم نمیشود از راه دیگری برویم؟
نیک گفت : هیچ راه فراری نیست همه جا توسط ماموران به دقت کنترل میشود زیرا حق مردم قابل بخشش نیست و خداوند از حق مردم نمیگذرد...
✍ #ادامه_دارد
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش دقیق سنگ برداشتن در کوهستان فقط این
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عروس زرنگ و کمک به مادرشوهر
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
💕به همسرتان در رفتار با والدینش آزادی عمل بدهید.
🔰علاوه بر تعهدی که زوجین در برابر یکدیگر دارند، با رفتن به زیر یک سقف نیز باید بپذیرند که هر کدامشان در برابر خانواده و پدر و مادرش هم تعهدی دارد.
🔰پس اگر همسر شما نسبت به شما برخوردی شایسته دارد، اجازه بدهید آزادانه آنچه را دوست دارد برای والدیناش انجام بدهد. در واقع هرچقدر به همسرمان آزادی عمل بیشتری بدهیم، خودمان هم آزادی عمل بیشتری خواهیم داشت.
⬅️از تنگنظری و خودخواهیهایی که دامنگیر خود شما هم میشود بپرهیزید.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
به این مردها وابسته نشوید
مردی که به او دلبسته اید، حرفی از ازدواج نمی زند و با بهانه های مختلف خواستگاری را عقب می اندازد
شما را منتظر نگه می دارد
شما را به خانواده اش معرفی نمی کند
برخی از مردها با بی تفاوتی سعی می کنند دختر را دل آزرده کنند تا خودش رابطه را پایان دهد. چنین مردهایی حتی آنقدر برای طرف مقابلشان ارزش قائل نیستند که با او برای پایان گرفتن رابطه گفتگو کنند
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan