💑یک زن هرگز از ابرازعشق همسرش خسته نخواهد شد،دوست دارداز عشق او نسبت به خودش مطمئن شود
💞بابه زبان آوردن دوستت دارم زن به عشق واقعی مردزندگیش پی برده و آن را احساس میکند
#آقایان_بخوانند
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
آنچه مردها از زنها انتظار دارند و بیشتر به آن علاقه مند هستند
#صفات_زنانگی خانمهاست.
و #زینت_و_زیبایی جزء یکی از این صفات زنانه خانمهاست.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❌ هرگز از روغن زیتون برای سرخ کردن استفاده نکنید❗
🔹روغن زیتون درجه دود پایینی دارد و در دمای بالا ترکیبات سرطانزا تولید میکند؛از آن فقط بصورت خام یا برای تفت كوتاه استفاده كنید
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃 شیخ رجبعلی خیاط (ره) :
اگر ما به قدر ترسیدن از یک عقرب، از عِقاب خدا بترسیم، عالَم اصلاح می شود.
👇👇👇💙💙
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت زهرا سلام الله تسلیت
http://eitaa.com/cognizable_wan
هیچی سخت تر از این نیست که
منطقی فکر کنی وقتی احساساتت دارن خفت میکنند...
👤داستایوفسکی
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت زهرا سلام الله تسلیت
#کلام_رهبری
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍋به این دلایل هر روز صبح لیموترش با آب میل کنید:
🍋بهبود گوارش
🍋افزايش ايمنى بدن
🍋افزايش انرژى
🍋كمك به كاهش وزن
🍋ضد سرطان
🍋افزايش قدرت مغز
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت زهرا سلام الله تسلیت
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #ایده_معنوی
💠 گاهی به همراه همسرتان به #زیارتگاه و یا #گلزار شهدا رفته و در مکانهای معنوی با همسرتان صحبتهای #معنوی و عرفانی داشته باشید.
💠 اینگونه کارها و سخنان، بسیاری از #دلخوریها، کینهها و زنگار قلب را شسته و حتی #سختیها و گرفتاریهای زندگی را #آسان میکند.
💠 اتصال به #معنویت، مدتها به شما انرژی داده و به زندگیتان #آرامش میبخشد.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
عصبانیت
بی حوصلگی
خستگی
در آقایان نشانه ی کمبود ویتامین E می باشد
🔻 با مصرف فلفل دلمه ای می توانید این کمبود را جبران کنید.
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ در زندگی ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ : « ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ» ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﮔﻔﺘﻨﺪ :ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ،
ﮔﻔﺖ : ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ ، ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﺶ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ...
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﺗﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ
ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ.
ﭘﻨﺠﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ و ﺷﺸﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
پس کودکانه زندگی کنید ...
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
آیا میدانستید⁉️
خیار باعث دفع سموم بدن میشود ولی بهتر است برای جلوگیری از نفخ معده بدون پوست استفاده شود! 🥒
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت زهرا سلام الله تسلیت
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت زهرا سلام الله تسلیت
#مداحی
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨سالمنـدی می گفت
من چهار فرزندم را
در تنها اتاق منزل کوچکم
بزرگ کردم
اکنون آنـها
در چهار منزل بـزرگ خود
برای من
یک اتاق کوچک ندارند
http://eitaa.com/cognizable_wan
اسکارِ قشنگ ترین تعریف میرسه به هوشنگ ابتهاج که گفت:
«ما لالیم!»
تلاش میکنیم یه چیزیو به طرفمون بفهمونیم ولی نمیشه!
این زبان برای بیرون از ما ساخته شده!
شما درد رو چطوری میخوای به بقیه حالی کنی؟
ما در بیان احساساتمان بیچارهایم...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ برای پیشگیری از سرطان پياز بخوريد!
پیاز از خانوادهی آلیاسه ها میباشد یعنی خانوادهی سیر، پیازچه، تره فرنگی و موسیر
پیاز خواص ضدسرطانی دارد و روند رشد و گسترش تومورها را بهم میریزد..
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
برایتان آرزو می کنم
بعضی از صداها را هیچگاه نشنوی
بعضی از افکار را هیچگاه نفهمی
و بعضی از حالات را هیچگاه
حس نکنی...
آنچه حس می کنی
تنها عشق باشد و خوشبختی...
آرزو می کنم چشمانتان اگر تر شد
به شوق اجابت آرزویت باشد
نه تکرار غم دیروز...
💞http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 جالبه بدونید که 🍊
🍊 پرتقال خونی تقویت کننده سیستم ایمنی بدن و نسبت به نوع معمولی آن تا ۷ برابر در سلامت و ایمنی بدن موثرتر عمل میکند!
👈 روزی 1 عدد توصیه میشه!
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه بسیار سوزناک در محضر مقام معظم رهبری
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۵۳
وارد حیاط دانشگاہ شدم،چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ بهاربدوبدوبہ سمتم اومدودستش روزدروے شونہ م:بَہ عروس خانم!
چپ چپ نگاهش ڪردم وگفتم:اولاً سلام،دوماًنہ بہ بارہ نہ بہ دارہ چراجار میزنے؟!
با شیطنت نگاهم ڪردوگفت:سلام عروس! اگہ بہ دار و بار و در و پنجرہ نبود ڪہ مامانش نمے اومد خونہ تون شمام اجازہ نمے دادے بیان!
همونطور ڪہ قدم بر مے داشتم گفتم:بیا بریم ڪلاس دیر میشہ!
بهار نگاهے بہ ساعت مچیش انداخت و گفت:دہ دیقہ موندہ بیا تعریف ڪن ببینم چے شد!
پوفے ڪردم و گفتم:وا چے بشہ؟! هیچے نشد!
بهار چشم هاش رو ریز ڪرد و گفت:خب بابا حمیدے رو نخوردم!
خواستم ڪلاس بذارم و شوخے ڪنم همونطور ڪہ با دست گوشہ ے چادرم رو گرفتہ بودم گفتم:بهار من ڪہ قبول نمے ڪردم مامانش خیلے گیر بود ڪم موندہ بود بگم سمج بسہ دیگہ چقدرم بداخلاق و بد عُنق!
همونطور ڪہ دست هام رو تڪون میدادم ادامہ دادم:هے اصرار پشت اصرار آخر قبول ڪردم بابام اجازہ بدہ بیان،از این زناے ڪَنہ بود!
بهار همونطور ڪہ بہ پشت سرم زل زدہ بود گفت:شنید!
با دهن باز بہ صورتش خیرہ شدم،چندبار دهنم رو تڪون دادم بہ زور سرم رو برگردوندم ڪسے رو ندیدم چندتا از بچہ هاے دانشگاہ در حال رفت و آمد بودن رو بہ بهار گفتم:حمیدے پشت سرم بود؟!
زل زد بہ چشم هام و گفت:نہ بابا توام،وگرنہ الان مچالہ شدہ بودے ڪف زمین! سهیلے رو میگم،انگار بلندگو قورت دادے!
داشت مے اومد صداتو ڪہ شنید مڪث ڪرد پروندہ ے غیبتم پیش سهیلے رد ڪردے!
نفسم رو بیرون دادم و گفتم:درد نگیرے فڪر ڪردم حمیدے پشت سرم بودہ!
بازوم رو گرفت،با تعجب گفتم:راستے بهار من اصلا تو مغزم نمیگنجہ حمیدے اومدہ خواستگاریم آخہ چیزے ازش حس نڪردہ بودم.
بهار با شیطنت نگاهم ڪرد و گفت:از آن نترس ڪہ هاے و هوے دارد از آن بترس ڪہ سر بہ توے دارد!
با چشم هاش بہ جایے اشارہ ڪرد،رد نگاهش رو گرفتم حمیدے نزدیڪ ما راہ مے اومد با دیدن نگاہ من لبخند ڪم رنگے زد،خواست بیاد سمتمون ڪہ سهیلے از پشت دست روے شونہ ش گذاشت و گفت:مهدے بیا ڪارت دارم!
قیافہ ے سهیلے جدے و ڪمے اخم آلود بود.
متوجہ نگاہ خیرہ م شد سرش رو بلند ڪرد اما نگاهش بہ من نبود!
سریع نگاهم رو ازش گرفتم و با بهار وارد ساختمون دانشگاہ شدیم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
جلوے آینہ مشغول مرتب ڪردن شالم بودم ڪہ مادرم وارد اتاق شد.
همونطور ڪہ با دست چادرش رو گرفتہ بود با حرص گفت:هانیہ!هانیہ!هانیہ!
خونسرد گفتم:جانم.
از تو آینہ زل زدم بهش و ادامہ دادم:جانم
برگشتم سمتش و با لبخند باز گفتم:جانم!شد سہ بار،بے حساب!
مادرم پوفے ڪرد و گفت:الان میان!
چادرم رو از روے رخت آویز برداشتم و گفتم:مامان خواستگارے منہ ها،تو چرا هول ڪردے؟
مادرم همونطور ڪہ در رو باز مے ڪرد گفت:اون از بابات ڪہ نشستہ سریال میبینہ این از تو ڪہ تازہ یادت افتادہ آمادہ شے،پدر و دختر لنگہ ے هم بیخیال!
با گفتن این حرف از اتاق خارج شد،بے تفاوت برگشتم جلوے آینہ و آخرین نگاہ رو بہ خودم انداختم.
با صداے زنگ در صداے مادرم هم بلند شد!
هانیہ اومدن! آمادہ اے؟
نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم.
پدرم ڪنار آیفون ایستادہ بود آروم گفت:باز ڪنم؟
مادرم با عجلہ اومد بہ سمت من و بازوم رو گرفت،همونطور ڪہ من رو بہ سمت آشپزخونہ مے ڪشید گفت:باز ڪن دیگہ!
با تعجب بہ مادرم نگاہ ڪردم و گفتم:مامان شهیدم ڪردے،میدونستم اینطور هول میڪنے قبول نمیڪردما.
مادرم بازوم رو رها ڪرد و گفت:میمونے همینجا هروقت صدات ڪردم چاے میارے،اول بہ خانوادہ ے پسرہ تعارف میڪنے بعد من و بابات بعدم آروم ڪنار من میشینے!
چند بار پشت سر هم سرم رو تڪون دادم و گفتم:از صبح هزار بار گفتے!
با پیچیدن صداے یااللہ مردونہ اے مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و از آشپزخونہ خارج شد.
نشستم روے صندلے و مشغول ور رفتن با انگشت هاے دستم شدم.
ڪمے استرس گرفتہ بودم،صداهاے ضعیفے از سالن مے اومد.
دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و زل زدم بہ ڪترے و قورے.
آروم گفتم:اصل ڪارے منم اونوقت تنها نشستم اینجا،خب دامادوبفرستیداین ور!
با گفتن این حرف خندہ م گرفت و آروم شروع ڪردم بہ خندیدن!
استرس بہ مغزم فشار آوردہ بود!
تو ذهنم سپردم وقتے خواستم اتفاقات امشب رو براے بهار تعریف ڪنم حرف خودم رو حذف ڪنم!
دستے بہ شال بنفش رنگم ڪشیدم و لبم رو بہ دندون گرفتم،حوصلہ م سر رفتہ بود.
بلند شدم ایستادم و چادرم رو انداختم روے شونہ هام.
هانیہ جان،عزیزم چایے بیار!
ادامه #قسمت_۵۳ 👇👇👇
ادامه #قسمت_۵۳ 👇👇👇
ابروم رو دادم بالا و گفتم:چہ عجب! فڪر ڪردم منو یادتون رفتہ.
خواستم فنجون بردارم ڪہ لبم رو ڪج ڪردم و آروم گفتم:چند نفرن؟
نمیدونم چقدر ڪار سختے بود مادرم بیاد آشپزخونہ و حداقل بگہ چندتا چاے بریزم!
یڪ دست فنجون برداشتم،شیش تا میریزم،عقد ڪہ نیست لشڪرے اومدہ باشن!
💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۵۴
نشستم روے صندلے و مشغول ور رفتن با انگشت هاے دستم شدم.
ڪمے استرس گرفتہ بودم،صداهاے ضعیفے از سالن مے اومد.
دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و زل زدم بہ ڪترے و قورے.
آروم گفتم:اصل ڪارے منم اونوقت تنها نشستم اینجا،خب دامادو بفرستید این ور!
با گفتن این حرف خندہ م گرفت و آروم شروع ڪردم بہ خندیدن!
استرس بہ مغزم فشار آوردہ بود!
تو ذهنم سپردم وقتے خواستم اتفاقات امشب رو براے بهار تعریف ڪنم حرف خودم رو حذف ڪنم!
دستے بہ شال بنفش رنگم ڪشیدم و لبم رو بہ دندون گرفتم،حوصلہ م سر رفتہ بود.
بلند شدم ایستادم و چادرم رو انداختم روے شونہ هام.
هانیہ جان،عزیزم چایے بیار!
ابروم رو دادم بالا و گفتم:چہ عجب! فڪر ڪردم منو یادتون رفتہ.
خواستم فنجون بردارم ڪہ لبم رو ڪج ڪردم و آروم گفتم:چند نفرن؟
نمیدونم چقدر ڪار سختے بود مادرم بیاد آشپزخونہ و حداقل بگہ چندتا چاے بریزم!
یڪ دست فنجون برداشتم،شیش تا میریزم،عقد ڪہ نیست لشڪرے اومدہ باشن!
مشغول چایے ریختن شدم،لبم رو بہ دندون گرفتہ بودم و با دقت چاے رو میرختم
چادرم رو روے سرم انداختم و سینے رو برداشتم،ڪمے دستم مے لرزید نفسے ڪشیدم و با گفتن بسم اللہ الرحمن الرحیم از آشپزخونہ خارج شدم.
آروم قدم برمے داشتم و نگاهم بہ فنجون هاے چاے بود،هنوز بہ سالن نرسیدہ بودم فاصلہ ے آشپزخونہ تا سالن ڪمے زیاد بود.
تو دیدم بودن اما حواسشون بہ من نبود دیوارے هم ڪہ سالن رو از راہ پلہ و آشپزخونہ جدا مے ڪرد باعث مے شد زیاد تو دید نباشم، پدر و مادرم پشت شون بہ من بود و نیم رخ خانوادہ حمیدے رو مے دیدم،مرد خوش چهرہ اے با موها و ریش هاے سفید ڪہ ڪت و شلوار مرتب قهوہ اے رنگ پوشیدہ بود ڪنار زنے ڪہ براے اجازہ خواستگارے اومدہ بود نشستہ بود،حمیدے روے مبل تڪ نفرہ نشستہ بود،ڪت و شلوار مشڪے با پیرهن سادہ سفید پوشیدہ بود سرش ڪمے پایین بود و دستہ گل رز سفیدے ڪہ دستش بود باعث میشد صورتش رو نبینم خواستم سلام بدم ڪہ با شنیدن صدایے خشڪم زد:ببخشید اینا رو ڪجا بذارم؟!
صداے سهیلے بود ڪہ سرش رو بلند ڪردہ بود و رو بہ مادرم حرف مے زد!
مرد خندید و گفت:خانم ڪہ گفتن دستہ گلو بدہ ندادے منتظر عروسے!
گونہ هاے سهیلے سرخ شد چیزے نگفت،هاج و واج بہ منظرہ ے رو بہ روم خیرہ شدہ بودم!
سهیلے،اینجا،خواستگارے!
مگہ قرار نبود حمیدے بیاد خواستگارے؟!
پس سهیلے اینجا چے ڪار مے ڪرد؟!
مغزم قفل ڪردہ بود،سهیلے اومدہ بود خواستگاریم!
شاید حمیدے واسطہ بود!
پس چرا چیزے نگفت؟
مغزم داشت منفجر مے شد؟!
اگر فڪرش رو هم نمے ڪردم حمیدے بیاد خواستگاریم بہ صحنہ ے پیش روم هم میگفتم خواب!
آرہ داشتم خواب میدیدم!
یاد چند روز پیش تو دانشگاہ افتادم،ڪلمات بعدے توے ذهنم ردیف شد:دانشگاہ،من،بهار،زن ڪنہ،گیر،سهیلے شنیدہ!
لبم رو بہ دندون گرفتم،احساس سرما میڪردم!
خواستم برگردم آشپزخونہ ڪہ نگاہ سهیلے رو من افتاد!
سریع برگشتم بہ آشپزخونہ،سینے رو محڪم گذاشتم روے میز و دستم رو گذاشتم روے قلبم!
چادرم از سرم لیز خورد و افتاد روے شونہ هام!
صداے پدرم اومد:هانیہ جان!
محڪم ڪوبیدم روے پیشونیم،هانیہ چرا فقط بلدے گند بزنے؟!
آخہ اون حرف ها چے بود درمورد مادرش زدے؟!
واے بهار گفت شنیدہ!
پس اینجا چے ڪار میڪنہ؟ حمیدے پس چے؟
ذهنم پر از سوال بود،محڪم لبم رو گاز گرفتم و آروم با حرص گفتم:خاڪ تو سرت هانیہ خاڪ!
دیگہ نمیتونے پاتو دانشگاہ بذارے!
مادرم وارد آشپزخونہ شد و آروم گفت:دو ساعتہ صدات میڪنیم نمے شنوے؟ بیا دیگہ!
چیزے نگفتم،مادرم زل زد بہ صورتم و گفت:چرا رنگت پریدہ؟
نشستم روے صندلے و گفتم:مامان آبروم رفت!
مادرم با نگرانے نشست رو بہ روم:چے شدہ؟ آخہ الان؟ حالا پاشو زشتہ!
با حرص گفتم:مامان هرچے از دهنم دراومد بہ مامانش گفتم شنید!
چے میگے تو؟
عصبے پاهام رو تڪون مے دادم شمردہ شمردہ گفتم:من نمیام بگو برن!
مادرم با چشم هاے گرد شدہ زل زد توے چشم هام:این مسخرہ بازیا چیہ؟!
پدرم وارد آشپزخونہ شد و گفت:چرا نمیاید؟!
مادرم با عصبانیت گفت:از دخترت بپرس!
پدرم خواست حرف بزنہ ڪہ صداے سهیلے اجازہ نداد:آقاے هدایتے!
پدرم نگاهے بہ من انداخت و از آشپزخونہ خارج شد،مادرم بلند شد.
پاشو آبرومونو بردے!
با بے حالے گفتم:مامان روم نمیشہ امروز...
صداے پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم.
آخہ ڪجا؟ الان میان!
صداے سهیلے آروم بود:صلاح نیست جناب هدایتے!
ادامہ داد:مامان،بابا لطفا پاشید.
مادرم چشم غرہ اے بہ من رفت و از آشپزخونہ خارج شد.
مادر سهیلے با تحڪم گفت:امیرحسین!
آب دهنم رو قورت دادم و از آشپزخونہ بیرون رفتم،روم نمے شد وارد سالن بشم،اون از ماجراے دانشگاہ اینم از خواستگارے!
روے پلہ ها پشت دیوار ایستادم.
صداے سهیلے رو شنیدم:مامان جان میگم بہ صلاح نیست،مے بینید ڪہ دخترشون نمیاد!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
ادامه رمان من باتو👇
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۵۵
مادرم ڪلافہ گفت:نمیدونم هانیہ چش شدہ! اصلاسردرنمیارم.
سهیلے گفت:با اجازہ تون خدانگهدار!
لبم رو گزیدم،پدر سهیلے گفت:آخہ چے شدہ؟!
پدرم بلند گفت:هانیہ!
با عجلہ از پلہ ها بالا رفتم و وارد اتاق شهریار شدم.
نفس نفس مے زدم،صداهاے نامفهومے از پایین مے اومد.
دستم رو گذاشتم روے پیشونیم هانیہ این بچہ بازے چے بود؟!
خب مے رفتے یہ سلام مے ڪردے،بعد بہ سهیلے توضیح میدادے!
با صداے باز شدن در رفتم بہ سمت پنجرہ.
سهیلے ڪنار در بود و دستش روے در بود،خواست خارج بشہ ڪہ مڪث ڪرد!
پشتش بہ من بود،نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم.
برگشت سمت حیاط و دستہ گل رو گذاشت روے زمین!
نفسے ڪشید و در رو بست.
رفت!
★★★★
پدرم عصبے زل زدہ بود بہ فرش،مادرم با اخم نگاهم مے ڪرد.
بند ڪیفم رو فشردم و گفتم:من میرم دانشگاہ خداحافظ!
پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت:برو بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم!
لبم رو بہ دندون گرفتم،پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم.
ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟
ساڪت سرم رو انداختم پایین.
جوابمو بدہ.
آروم لب زدم:بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ...
پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم:توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن!
پوفے ڪرد و گفت:سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟
اشڪ بہ چشم هام هجوم آورد چشم هام رو روے هم فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ!
یڪ لحظہ پنج سال پیش اومد بہ ذهنم روزے عروسے امین بود مثل دیونہ هام دست بہ سینہ دور خونہ راہ میرفتم،اولش اشڪ مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق مے ڪردم.
نشستم روے زمین و زار مے زدم پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم:هانیہ بابا!
اما توجهے نڪردم و همونطور ڪہ دستم روے قلبم بود گریہ مے ڪردم،نفس ڪم آوردہ بودم چشم هام سیاهے رفت و صداے فریاد پدرم رو شنیدم!
سرم رو تڪون دادم وازخاطرات اومدم بیرون!
نہ ڪم غصہ م رو نخوردہ بود!
ڪم اشتباہ نڪردہ بودم!
حالاشدہ بودم اون هانیہ ے بے فڪر پنج سال پیش!
نفسم روباصدابیرون دادم:هیچے نمیتونم بگم.
سر بہ زیر از خونہ خارج شدم،از خونہ بخاطرہ پدر و مادرم فرار مے ڪردم از دانشگاہ ڪجا فرار مے ڪردم؟!
حتے فڪر رو بہ رو شدن با سهیلے سخت بود!
★★★★
تاڪسے سر خیابون ایستاد،نگاهے بہ دانشگاہ انداختم و مردد پیادہ شدم.
بہ زور قدم بر مے داشتم،وزنہ هاے شرم روے دوشم سنگینے مے ڪرد.
خواستم وارد دانشگاہ بشم ڪہ صدایے متوفقم ڪرد:خانم هدایتے!
برگشتم سمت صدا،حمیدے بود.
چند قدم بهم نزدیڪ شدم همونطور ڪہ سرش پایین بود گفت:سلام.
آروم جوابش رو دادم.
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و گفت:راستش اون روز میخواستم آدرس خونہ تونو بگیرم سهیلے صدام ڪرد نشد،میشہ آدرستونو بدید؟
مڪث ڪرد و آروم و خجول گفت:براے اون قضیہ!
سرم رو تڪون دادم:نہ آقاے حمیدے! فعلا شرایط مناسب نیست!
سریع وارد دانشگاہ شدم.
سهیلے ڪمے اون طرف تر داشت با چندتا از دانشجوها صحبت مے ڪرد.
روزهاے آخرے بود ڪہ مے اومد دانشگاہ،چادرم رو ڪشیدم جلو و با قدم هاے بلند وارد ساختمون دانشگاہ شدم.
میخواستم ازش معذرت خواهے ڪنم ولے نمیتونستم.
باید بہ بهار مے گفتم.
★★★★★
بهار با صورت گرفتہ زل زدہ بود بهم نچ نچے ڪرد و گفت:هانیہ اینو نمیشہ جمع ڪرد؟
اخم ڪردم و زل زدم بہ دست هام.
بهار چطور ازش معذرت خواهے ڪنم؟
ببین تا چند دقیقہ دیگہ از دانشگاہ میرہ تا ڪلاس بعدے فرصت دارے از دانشگاہ ڪہ بیرون رفت برو دنبالش بهش توضیح بدہ ڪارت خیلے بد بودہ!
واے نگو روم نمیشہ!
روت میشہ یا نمیشہ رو ول ڪن!
نگاهے بہ پشتش انداخت و گفت:هانے بدودارہ میرہ!
سرم روبلندڪردم،بهارضربہ ے آرومے بہ شونہ م زد و گفت:بدودیگہ عین ماست نگا نڪن!
نمیتونستم تڪون بخورم،انگار پاهام بہ زمین چسبیدہ بود.
بهار نگاهے بهم انداخت و گفت:خودت خواستے!
ازم فاصلہ گرفت و رفت بہ سمت سهیلے!
لبم رو بہ دندون گرفتم،رو بہ روے سهیلے ایستادہ بود و تند تند چیزهایے میگفت سهیلے هم با اخم زل زدہ بود بہ زمین.
همونطور ڪہ با سهیلے صحبت مے ڪرد نگاهے بہ من انداخت و با چشم و ابرو بهم اشارہ ڪرد!
نفسم رو بیرون دادم و یڪ قدم برداشتم اما نتونستم جلوتر برم!
ایستادم،بهار با حرص دندون هاش روے هم فشار داد،سهیلے ڪمے بہ سمت من برگشت چند لحظہ تو همون حالت بود دستے بہ ریشش ڪشید و بہ سمت در دانشگاہ رفت!
بهار با عجلہ اومد سمتم:هانے بدو الان میرہ ها!
ڪلافہ گفتم:نمیتونم!
با اخم زل زد بهم و لب هاش رو جمع ڪرد.
آروم قدم برداشتم،چند قدم ازش دور شدہ بودم ڪہ گفت:مسابقہ ے لاڪ پشت ها نیستا هرڪے دیرتر برسہ! بجنب دختر!
پوفے ڪردم و سرعتم رو بیشتر ڪردم،از دانشگاہ خارج شدم،سهیلے آروم راہ مے رفت.
مردد صداش ڪردم:استاد!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توسل به حضرت بیبی فاطمه زهرا سلام الله
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ بهترین صبحانه چاق کننده برای افراد لاغر !👌🏻
صبحها به جای چای شیر بنوشید، معجون شیر و خرما بخورید و روی موز کنجد پاشیده و آن را نیز بعد از صبحانه میل کنید
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍊🍯 اگر پوست 3 عدد پرتقال رسیده و تمیز را در ۳ لیوان آب بجوشانید و بعد آنرا باعسل شیرین کرده و میل کنید, دچار سرماخوردگی نمیشوید
اینکار مقاومت بدن (بویژه کودکان) را بسیار بالا میبرد.👌
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
⭐️چای زنجبیل
☕️ با داشتن خواص ضد التهابی و آنتی اکسیدان برای درمان گلودرد و سرفه😷، درمان سرماخوردگی🤧 و سلامت گوارش استفاده میشود.
🍂زنجبیل یکی از بهترین مواد غذایی برای درمان گلودرد، سرفه و حالت تهوع است. براساس تحقیقات، مصرف ریزوم آن باعث کاهش علائم سوء هاضمه از جمله نفخ شکم می شود.🧍🏻♀
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍋لیمو شیرین نقش مؤثری در تقویت، جوانسازی و زیبایی پوست دارد.
▫️مصرف این میوه همچنین به دفع سموم از بدن از طریق ادرار و مدفوع کمک میکند.
▫️ لیمو شیرین برای مبتلایان به سرماخوردگی، گلو درد، آنفلوانزا، تب، التهابات همراه با تب، غلظت خون و سرگیجه مفید است.
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan