از عقابی پرسیدند
آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد وگفت:
من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم من در اوج بلندی نگاهم همیشه به زمین است
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت باطری ماشینتون خوابید و کسی نیست کمکتون کنه یا فضا طوریه که نمیشه حرکتش بدید، به این روش روشنش کنید👌
http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبختی مانند "تلفن" است!
اگر دیگران نداشته باشند،
به هیچ درد شما نخواهد خورد!
«برای دیگران آرزوی خوشبختی داشته باشید»
🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
سعی کنیم توی انتخاب چیزایی که قراره وارد ذهنمون بشن خیلی وسواس به خرج بدیم، حال خوبمون وابستهست به خوراک روحی مناسب 🌱
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❣#سیاست_زنانه :
برای علاقه مند کردن مرد به خانه و زندگی
بهتر است او را در خانه راحت بگذارید، مردان از زنان سخت گیر و حساس و زودرنج گریزانند.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
به خدا اعتماد کن!
به زمانبندی هاش!
به حکمتش!
گاهی شاید بعضی اتّفاقات به ظاهر برات خوش نباشه، صبرت رو از دست بدی و حتی به نومیدی برسی، ولی بعدها به حکمت و معناش پی می بری.
اونوقته که متوجه می شی باید اینطوری می شده تا تو به این جایی که الان هستی برسی.
پس، در مقابل موانع و مشکلات زندگیت صبور باش و امیدت رو از دست نده! شاید خدا چیزهای بهتری برات در نظر داره.
پس فقط بهش اعتماد کن!
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
پیرمرد گفت:
زندگی مثل آب توی
لیوانه ترک
خورده می مونه..!!!!
بخوری تموم میشه
نخوری حروم میشه...
از زندگیت لذت ببر،
چون درهرصورت تموم میشه
🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
10 فرد خطرناکی که باید از آنها دوری کنید! حتی اگر از نزدیکان شما باشند
۱- افراد خودپرست
۲- افراد حسود
۳- افراد متظاهر
۴- افراد پسرونده و احمق
۵- افراد قضاوتگر
۶- افراد کنترل کننده
۷- افراد دروغگو
۸- افراد شایعهپرداز
۹- افراد مزاحم
۱۰- افرادی که خود را قربانی جلوه می دهند
http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی وارد یه رابطه ی پخته میشی؛ نگرانیا از اینکه کجا رفت و با کی رفت؛ تبدیل میشه به اینکه:
الان چی حالشو خوب میکنه؟
چطوری فرداشو بسازم؟ کم خوابیده و خسته ست...
رابطه های با ستون آنقدر محکمه و به هم اطمینان میدن که نگرانیشون فقط رفاه طرفشونِ نه ترس از نبودنش...
براتون از این رابطه ها آرزو میکنم♥️
http://eitaa.com/cognizable_wan
شخصی علم نجوم را فرا گرفته بود و در آن بسیار ترقی کرده و او را دانشمند نجوم میخواندند.
روزی سوار بر کشتی شد، ولی چون مغرور به علم خود بود رو به ناخدای کشتی کرد و گفت: آیا تو علم نجوم خوانده ای؟
او گفت: نه، عالم گفت: نصف عمرت را تباه نموده ای!
ناخدای کشتی از این سرزنش اندوهگین و خاموش ماند و چیزی نگفت.
کشتی همچنان در حرکت بود، تا اینکه بر اثر طوفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت، در این هنگام، کشتیبان که شنا میدانست، به عالم گفت: آیا شنا می دانی؟ گفت: نه، ناخدا گفت: همه عمر به فناست چرا که کشتی در حال غرق شدن است و تو شنا نمیدانی!
او به غرور خود پی برد و متوجه شد که بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت و صفات رذیله را در وجود خود نابود کند تا غرق دریای غرور نگردد.
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 چه کنم شوهرم از من اطاعت کند؟!
💠 خداوند در حدیث #قدسی میفرماید:
"اَنا مُطیعُ مَن اَطاعَنی" یعنی منِ خدا مطیع بندهای هستم که مرا اطاعت کند!
❓سوال: مگر نباید بنده مطیع خدا باشد پس چرا خدای متعال میفرماید من #مطیع بندهام میشوم.
❇️ جواب: معنای اطاعت خدا از بنده این است که چون بنده، خدا را اطاعت کرده و نسبت به واجبات و محرّمات، #رضایت خدا را در نظر گرفته است برای خدا شیرین و محبوب شده است لذا خدا نیز هوای این بندهی حرف گوش کن را دارد. و به نیازها و خواستههایش توجه بسیار #ویژه میکند.
💠 قانون بالا، #کلی است و عمومیت دارد. یعنی در روابط انسانها مخصوصاً در زندگی مشترک نیز وجود دارد. لذا #محبوب شدن زن و #درک ویژهی او توسط #شوهر تنها زمانی اتفاق میافتد که زن از دایرهی شرعیِ #اطاعت از شوهر خارج نشود. و رضایت شوهر را حفظ کند. و با اطاعت از شوهر، دل و قلب مردش را مدیریت کند.
💠 زنان اگر بدانند که مردان از لحاظ روانشناسی چقدر شیفتهی زنِ #مطیع هستند این #فرمول را ثانیهای رها نمیکردند. اقتدارِ مردان با اطاعت شدن حفظ میشود که البته ثمره و میوهی این اقتدار، محبوبیّت ویژهی زن است.
💠 با #چشم_گفتن واقعی، خود را روی #چشم همسرتان قرار دهید!♥️
🌷♥️ 🌷
http://eitaa.com/cognizable_wan
در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است !
حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس
آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوهها را جابجا کند. میتواند آبها را بخشکاند. میتواند چرخ و فلک را بهم بریزد ...آدمیزاد حکایت است. میتواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ ، حکایت زشت و حکایت پهلوانی ...
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، بهشرطی که اراده داشته باشد ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم! مردم! خانواده ها ببینید و دقت کنید !!!
این سریالهای نمایش خانگی چه بلایی سر این ملت میاره.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
#هوشیار_باشیم
#نشر_حداکثری
تو کتاب شفای زندگی از لوییز هی نوشته بود:
«وقتی کسی مرا ناراحت می کند، از خود
می پرسم این فرستاده شده تا چه درس
مهمی به من یاد بدهد؟ فاقد کدام ویژگی
شخصیتی و روانی هستم که باعث شده
متحمل درد و رنج شوم؟! انسانهای عصبانی
، آرامش و خونسردی را می آموزند؛ انسانهای
تحقیرگر، عزت نفس را به شما می آموزند؛
انسانهای بی احساس، عشق بی قید
و شرط را می آموزند؛
و انسانهای لجباز، انعطاف را به شما می آموزند..!»
از امروز تو زندگیتون وقتی رفتار کسی
اذیتتون میکنه؛ از خودتون بپرسید
اومده تا چه درسی بهتون بده؟!
اینجوری خیلی راحت تر با قضیه کنار میایید.
📚📚📚📚📚📚📚
خیلی وقتا بهتره حقيقت رو نفهميم،
همونطور احمق بمونيم
چون حقيقت هميشه یه جورایی تلخه!
فالاچى
http://eitaa.com/cognizable_wan
هر آدمی، دانسته و ندانسته
به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد،
و هیچ دیگری، ویرانگرتر از خودِ
آدمی، نسبت به خودش نیست.
📚 #سُلوک
👤http://eitaa.com/cognizable_wan
🌟 *تلنگر*
*جالب است بدانید:*
*ثروتمندترین مرد لبنانی بنام (ایمیل البستانی) قبری را برای خودش تهیه دید که در بهترین جای لبنان و بسیار باصفا و مشرف بر شهر زیبای بیروت بود، تاپس ازمرگش درآنجا دفن شود.*
*این شخص صاحب هواپیمای شخصی بود و با همان هواپیما به دریا سقوط کرد.*
*اطرافیانش میلیونها هزینه کردند تا جسدش را از دریا بیرون کشیده و در اینجا دفن کنند.*
*هرچه گشتند لاشه هواپیما پیدا شد، اما جسد آقای ثروتمند لبنانی(البستانی) هرگز پیدا نشد که نشد.*
*ثروتمندترین مردانگلیسی یک یهودی بود بنام (رودتشلد) بخاطر ثروت فراوانش به دولت انگلیس هم قرض میداد.*
*این آقای بسیار غنی، گاو صندوقی داشت بسیار بزرگ به اندازه یک اطاق*
*یک روز وارد این خزانه پولی خود شد و بصورت اتفاقی درب این گاوصندوق بسته شد و هرچه با صدای بلند داد و فریاد کرد ،بخاطر بزرگ بودن کاخش کسی صدایش رانشنید.*
*چون عادت داشت همیشه ازخانه وخانواده به مدت طولانی دور میشد .*
*این بار هم خانواده فکر کردند چون طولانی شده حتمابه مسافرت رفته.*
*این مردآنقدرفریاد زد که احساس کرد خیلی گرسنه و تشنه هست.*
*یکی از انگشتان خود را زخمی کرد و با خون آن روی دیوار نوشت: ثروتمندترین انسان درجهان از شدت گرسنگی و تشنگی مرد.*
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣اگر در آسانسور موقع قطع برق گیر کردیم چه کنیم⁉️
💜💜💜👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#ضرب_المثل
✍ خر بيار باقالی بار كن
کشاورزی باقالی فراوانی خرمن کرده و کنار جاده آورده و بعد از ساعتی همانجا خوابش برد.
شخصی كه كارش زورگويی و دزدی بود، گونی آورده و شروع به پر کردن آن کرد.
کشاورز بیدار شد و با دزد گلاويز شد.
دزد، صاحب باقالی را به زمين كوبيد و روی سينهاش نشست و گفت:
من میخواستم يک گونی باقالی ببرم، حالا كه اينجور شد می كشمت و همه را می برم.
صاحب باقالی كه ديد زورش نمیرسد گفت:
حالا كه پای جون تو كاره، برو خر بيار باقالی بار كن!
http://eitaa.com/cognizable_wan
دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم دریکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی دریک سمت و دیگری درسمت دیگرتپه گندم دیم میکاشتند
اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت میکرد.
ولی ابراهیم قبل ازپرشدن خوشه ها گندم هایش ازتشنگی میسوختند ویا دچارآفت شده و خوراک دام میشدند ویا خوشه های خالی داشتند
ابراهیم گفت
بیا زمین هایمان راعوض کنیم، زمین تو مرغوب است.اسماعیل عوض کرد،ولی ابراهیم بازمحصولش همان شد
زمان گندم پاشی زمین درآذرماه، ابراهیم کناراسماعیل بودودیدکه اسماعیل کارخاصی نمیکندوهمان کاری میکند که او میکردوهمان بذری رامیپاشدکه او میپاشید در رازاین کارحیرت ماند
اسماعیل گفت
من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم دراین فصل سرما،برای پرندگان گرسنه ای که چیزی نیست بخورند، هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که ازاین گندم ها بخورند ولی تودعا میکنی پرنده ای ازآن نخورد تامحصولت زیادتر شود
دوم اینکه تو آرزو میکنی محصول من کمتراز حاصل تو شود درحالی که من آرزو دارم محصول توازمن بیشترشود.
پس بدان
انسان ها "نان و میوه دل خود را میخورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را"
http://eitaa.com/cognizable_wan
نمنمعشق
#فصلدوم
قسمت 1
(تغییروحقیقت)
مهسو
هیچوقت ترکیه رو دوست نداشتم…
وحتی الان بعد از بیست روز هنوزهم بهش عادت نکردم…
دلم برای همون تهران پرازدود و دم تنگ شده…برای خونه ی بابام،خونه ی خودمون،دانشگاه…همه جا…
توی این بیست روزی که ساکن استانبولم اصلا دلم نمیخواد ازخونه بیرون برم…نمیدونم چرا هوای این شهر و کشور هم بهم استرس میده…
ازاتاقم خارج شدم و وارد راهرو شدم…راهرویی مجلل با مجسمه های جورواجور که به سالن پذیرایی مجلل تری ختم میشد…واردسالن شدم…یاسررودیدم که طبق معمول این مدت جفت امیرحسین نشسته بود و درگوش هم پچ پچ میکردن…
خدمتکاری از کنارم گذشت ،سریع صداش زدم
به سمتم برگشت و خیلی مطیع به زبان ترکی استانبولی گفت
+بفرماییدخانم
توی دلم خداروشکر کردم که ترکی فولم …
_طنازکجاست؟ندیدیش؟
+فکرمیکنم حمام باشن خانم…
پوفی کشیدم و ازسربیحوصلگی گفتم
_خیلی خب،مرخص…
سریعا ازجلوی چشمام دورشد
بدون اینکه حواس پسرهارو به خودم معطوف کنم واردحیاط شدم …
مثل بهشت بود…
هوای این فصل ازسال هم یه حیاط پاییزی جذاب ساخته بود…
زیپ سویی شرتم رو بالاترکشیدم و قدم زنان به سمت تاب دونفره ی سفید رنگ بین درختها راه افتادم..
آروم روی تاب نشستم و تکونش دادم…
گوشیم رو ازجیبم خارج کردم و موسیقی بی کلام و آرومی رو پلی کردم…
رفتم توی فکر..به یاداولین لحظه های ورودم به این خونه افتادم…
بااینکه کل جدوآباد من پولداربودن و همیشه اشرافی زندگی کردیم ولی این خونه یه چیزی فراترازینهابود…
مثل یه کاخ بود…
وچیزی که اینجاازهمه بیشتر تعجب برانگیزبود این بود که خدمتکارا شدیدا ازیاسرمیترسن و بهش احترام میزارن…
اون هم بااخم وحشتناکی و با غروروتکبری که ازش سراغ نداشتم راه میرفت و رفتارمیکردولی بدخلقی نه…و این برای من جذابترش میکرد…
#مردمندرهمهحالتدرستکاربود
#وتوبهاندازهییکعشقتماشاداری
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
نمنمعشق
#فصلدوم
قسمت 2
یاسر
_امیرچرانمیفهمی ؟بیست روزه اینجاییم ولی هیچ قدمی برنداشتیم جز محافظت از مهسو و طناز..
وزارت دیگه صداش دراومده…هرروز ایمیل رو ایمیل زنگ روزنگ…
توام که خودتو کشیدی کنار پی عشق و عاشقیتی…
+میگی چکارکنم داداش؟دستمون به جایی بندنیست که…لااقل با زنم خوش باشم…زورت میاد؟
با بهت بهش نگاه کردم و گفتم
_امیرتو واقعا عاشق طنازخانومی؟
دستپاچه شدنش روحس کردم..
+نه…یعنی چیز…آره…درسته دنیاش بامن متفاوته..ولی میشه درستش کرد…نه؟
با تردیدگفتم…
_میشه….ولی امیر،این دختره چادرسرش کن نیست،ازهموناییه که بهشون یه روزی میگفتی جلف…یادته؟
باخشم ازسرجاش بلندشد و گفت
+طنازِمن جلف نیست..فقط ناآگاهه..همین..
لبخندی زدم و گفتم
_چراجوش میاری داداشم؟فقط خواستم ببینم چقد دوستش داری…همین
+یاسرخوشت میاد کرم بریزی نه؟
_آره والا…
همون لحظه طناز امیرروصدازد…امیرهم سریع ازسرجاش بلندشدوبه سمت طنازرفت…سری تکون دادم و با لبخند ازسالن خارج شدم…هوای پاییزی حیاط رو عمیقا به ریه هام کشیدم…
شروع به قدم زدن کردم ..ازدور مهسو رو دیدم که روی تاب نشسته بودو موهاش رو هم روی شونه هاش رهاکرده بود…
اروم و بیصدا به سمتش رفتم…موسیقی بی کلامی روپلی کرده بود و اروم تاب میخورد…وغرق فکربود
_هواسرده…
ازجاپرید و دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت
+وای چرا مثل جن میای…میترسه آدم خب…
لبخندی زدم و گفتم
_خونه خودمه…اختیارشودارم…توچرا بااین وضع اینجانشستی…
+کدوم وضع؟
_موهاتوبازکردی و اینجور بانمک روی تاب نشستی…
ازشنیدم لفظ بانمک رنگ به رنگ شد و گفت
_خب منم زنتم اینجاخونه ی منم هست…پس منم اختیارشودارم…
ابرویی بالا انداختم و به سمتش رفتم…
شالش رو روی موهاش کشیدم و اروم گفتم
_قبلاهم گفتم…نزارموهاتوجزمن کسی ببینه…
و توی چشماش خیره شدم…
سرش روپایین انداخت ،برای اینکه بیش ازین معذب نشه دستی روی گونه اش کشیدم و سریع از کنارش ردشدم….
#ایتوکهسمتچپسینهامنشستهای
#بنشینکهمالکیواختیاردار
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
نمنمعشق
#فصلدوم
قسمت 3
مهسو
لعنتی…اینم نقطه ضعف منو فهمیده ها…
چرابااحساس آدم بازی میکنی آخه…
شالم رو روی سرم محکم کردم و باقدمهای بلندخودموبه یاسر رسوندم…
_یاسر
+بله..
نمیدونم چرا توقع جانم شنیدن داشتم…
_من ازینجاخوشم نمیاد…نمیشه بریم؟
سرجاش ایستادوگفت
+ازاینجاخوشت نمیاد؟اینجاکه خیلی قشنگه..چیزی کم و کسرداری؟
_نه نه…این خونه خوبه…منظورم استانبوله…کلا این کشورومیگم…حس بدی بهم میده…ازهمون لحظه اول که واردش شدیم انگار هواش میخوادمنوخفه کنه…هروقت اومدم استانبول و ترکیه حالم همینجور خراب شده و زودبرگشتم ایران…دلم براایران تنگ شده..
توچشماش خیره شدم،نمیدونم درست میدیدم یا نه…ولی رنگ غم چشماش رو پوشونده بود…
باصدایی که به زور شنیده میشد گفت…
+یکی اونورمرزایستاده بود…که خالی کنی و بزاری بری….
_چی؟؟؟؟؟؟؟چی میگی؟کدوم مرز؟کی؟
بااخم نگاهی بهم انداخت و سرسری گفت…
+تحمل کن…تموم میشه..این شهر ،شهرغمه…تحملش کن مهسو…
و سریع ازکنارم ردشد و واردخونه شد…
یاسر
واردسالن شدم و ازپله ها تندتندبالارفتم
سرراهم نزدیک بود به چندتا ازخدمتکارابرخوردکنم…
ازشدت غم و عصبانیت درحال انفجار بودم…
وارد اتاقم شدم…
تندوتندلباسامو با لباسای ورزشیم عوض کردم و دوباره ازاتاق خارج شدم و به سمت سالن ورزش عمارت رفتم…
**
نمیدونم چندساعت گذشته بود …ولی بااحساس گرسنگی شدیدی معدم تیرکشید…
همیشه موقع عصبانیت و ناراحتی به ورزش روی می اوردم…تهش هم میشد این..
زخم معده ی لعنتی…اه
به سمت رختکن رفتم و داخلی اشپزخونه روگرفتم..
_یه کم کیکی چیزی بیار اینجا…معدم…
بعدم سریع قطع کردم…
بعداز حدودا یک ربع امیرحسین رودیدم که سراسیمه به سمتم می اومد…
با سینی که دستش بود…
_چیشدی تو؟باز چندساعت خودتو این تو حبس کردی ؟روانی تو یاسر…
ساندویچ رو ازدستش گرفتم و دستمو به نشونه سکوت بالااوردم..
+روانی…
سرم رو به دیوار تکیه دادم و مشغول خوردن شدم…
#عمارتکنمراآخر
#کهویرانمبهجانتو
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
قانونِ شيمى ميگه اگه شما در يك حلّال، بيشتر از ظرفيتش حل شونده بريزيد
اون محلول « سیر » ميشه و اصطلاحاً حل شونده رو بالا مياره...
آدما هم همينن، اگه بيشتر از ظرفيتشون
براشون زمان بذارى تورو پس ميزنن و خوبياتو بالا ميارن رو صورتت...
http://eitaa.com/cognizable_wan
از گابریل گارسیا پرسیدند: اگر بخواهی کتابی صد صفحهای درباره امید بنویسی، چه مینویسی؟
گفت ۹۹ صفحه رو خالی میذارم صفحه آخر، سطر آخر می نویسم: یادت باشه دنیا گرد است، هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی. زندگی ساختنی است، نه ماندنی، بمان برای ساختن، نساز برای ماندن...
منتظرنباش کسی برایت گل بیاورد، خاک را زیر و روکن، بذر را بکار، از آن مراقبت کن، گل خواهد داد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
ده خصلت آدمای موفق:
۱. درگیر آدم های منفی نمیشوند
۲. در مورد دیگران غیبت نمیکنند
۳. وقت شناس هستند
۴. بدون انتظار میبخشند
۵. مثبت می اندیشند
۶. خود بزرگ بینی ندارند
۷. قدردان هستند
۸. مودب هستند
۹. بهانه تراشی نمیکنند
۱۰. بدون برنامه ریزی مهربانند، نه فقط با اشخاصی که برایشان نفع دارند
http://eitaa.com/cognizable_wan