اتوبان رو میدن به حیف نون تا رنگ کنه:
روز اول: 8 کیلومتر
روز دوم: 6 کیلومتر
روز سوم: 3 کیلومتر
بهش میگن: تو چرا هر روز افت میکنی؟
میگه: خوب یعنی شما نمیفهمید که من هر روز از قوطی رنگ دورتر میشم؟!!!😂😂🤣😅😆😁
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر روی رضا شمس امامت صلوات
بر شافع ما روز قیامت صلوات
در شام ولادتش که شادند همه
بفرست بر این روح کرامت صلوات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میلاد امام جانان امام رضا علیه السلام مبارک باد.
یکی از مربیای آموزشگاه رانندگی تعریف میکرد:
برای خانمی دور دوفرمون رو توضیح دادم. خانمه هم با کلی دقت گوش میداد، منم خوشحال شدم
گفتم: خانم متوجه شدین ؟
گفت: بله، فقط برای دور دو فرمون، اون یکی فرمون کجاست😕 ؟
بازگشت همه به سوی اوست😂😂😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!
✅موندم اگه خدا یه لحظه پشت كنه بهم چی میشه...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌻🍃ده پند
امام علی بن موسی الرضا علیه السلام:
🌻اول:
در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند.
🌻دوم:
تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است.
🌻سوم:
در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است.
🌻چهارم:
به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.
🌻پنجم:
در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است.
🌻ششم:
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.
🌻هفتم:
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند.
🌻هشتم:
حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست.
🌻نهم:
ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن.
🌻دهم:
بسیارمراقب کردار خودباشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،که در آن صورت حق ملامت ندارید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
چگونه از بوی بد دهان خلاص شویم
🔹️آیا از بوی بد دهان رنج میبرید؟ آیا دندان درد دارید؟ چنین چیزی در اولین قرار ملاقات یا مصاحبه شغلی میتواند وضعیت بسیار ناخوشایندی را ایجاد کند و هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید، مگر اینکه در درون خود غر بزنید.
🔻چه عواملی باعث بوی بد دهان میشود؟
🔹️مسواک زدن نامناسب
🔹️خشکی دهان
🔹️بیماری لثه
🔹️پوسیدگیهای دندان
🔹️غذاهایی مانند پیاز و سیر
🔹️بقایای مواد غذایی در دندانها و زبان
🔹️رژیم غذایی کم کربوهیدرات
🔹️الکل
🔹️دخانیات و سیگار
🔹️بیماری ریفلاکس دستگاه گوارش (ریفلاکس اسید)
🔹️دیابت
🔹️عفونت ریه
🔹️داروهای خاصی مانند داروهای ضد حساسیت و داروهای ضد افسردگی سه حلقهای
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک
http://eitaa.com/cognizable_wan
می دانید، چرا خوشبخت بودن مشکل است؟!
چون از رها کردن چیزهایی که باعث غمگینی ما می شود، سرباز می زنیم !
چون کلید خوشبختی خودمان را، در جیب دیگران قرار داده ایم و باور نداریم که خوشبختی مان در دستان خودمان است !
کلید خوشبختی، درک این واقعیت است که آنچه برای شما رخ می دهد مهم نیست بلکه چگونگی پاسخ شما مهم است؛
خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد بلکه کسی است که با مشکلاتش، مشکلی ندارد...!
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ
ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ؛
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ
دو ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻔﺖ
ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎ ﺷﺪ ...
ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ کشند ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌چند راه بازگشت انرژی
از نگاه سنتی :
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
از نگاه قرآن :
هر کس ذرهای بدی و خوبی کند به او بازمیگردد.
از نگاه بودا :
قانون " کارما " یعنی هرچیزی کار ماست
و به ما برمیگردد.
از نگاه متافیزیک :
انرژی در طبیعت از بین نمیرود
انرژی که رها میکنی
حالتش عوض میشود و برمیگردد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب زیارت امام رضا علیه السلام
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛 وقتی رضا پهلوی از جیب جمهوری اسلامی ایران برای کسب شرف، خرج میکند!
🔻این خاندان هیچ کارنامه ای در پاسداری خاک ایران ندارد ولی نویسندگان متن سخنرانی رضا پهلوی در متن احساسی وی، مقاومت مردم انقلاب را مصادره میکنند!
♨️۷ منطقه راهبردی ایران که در دوران پهلوی بدون هیچ جنگی از ایران جدا شد:
۱۳۰۱ - نواحی جنوب اترک به شوروی
۱۳۱۶ - آرارات به ترکیه
۱۳۱۶ - دشت ناامید به افغانستان
۱۳۱۶ - اروندرود و مناطق نفتی بین قصرشیرین و خانقین به عراق
۱۳۳۳ - نواحی مرزی شمال غربی (نعین، باغچه سرا، دیمان، تازه کند و بهرام تپه) به شوروي
۱۳۳۳ - ییلاق فیروزه به شوروي
۱۳۴۹ - جدایی بحرین از ایران
~~~~~~~~~~~
http://eitaa.com/cognizable_wan
امام رضا علیه السلام: «صديق كل امرء عقله و عدوه جهله»، دوست هركس عقل او و دشمنش جهل و ناداني اوست».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🔊 چرا #ارتش به شاه وفادار نماند؟
🍃🌹🍃
🎙 کارشناس: دکتر یدالله جوانی
http://eitaa.com/cognizable_wan
نیمی از مردم افرادی هستند که چیزهای زیادی برای گفتن دارند ولی قادر به بیان آن نیستند!
نيم دیگر افرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند اما همیشه درحال حرف زدن هستند!
👤 رابرت فراست
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا علیه السلام
ما را به حرمت بطلب😭😭😭
http://eitaa.com/cognizable_wan
آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند:
شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.
بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .
چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم
گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.
صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.
نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور !
نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.
📚 : کرامات امام رضا (ع) از زبان بزرگان نویسنده حسین صبوری
💚💚💚👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
آدم ها تا جایشان را برایت خالی نکنند
ارزش واقعیِ شان را نمی فهمی
بعضی ها آن قدر معرفت دارند
که دلشان نمی آید
خودشان با پایِ خودشان بروند
باید حادثه ای بیاید و آنها را ببرد👌
تا تو در حجمِ خالیِ نبودنشان
بنشینی و با خودت
سبک
سنگین کنی ...
ببینی ارزششان در زندگی ات دقیقا کجاست ؟!
ببینی رفتارت درست بوده ؟!
تازه متوجه می شوی
که در اولویت بندی هایت
چقدر بیراهه رفته ای👌
چقدر کمتر از لیاقتشان
به آنها بها داده ای
تازه می فهمی
باید در رفتار و بذلِ محبت کردنت
اساساً تجدید نظر کنی ...👌
حواست باشد 👌
آدم هایِ خوب
بی توجهی که دیدند
خودشان نمی روند
روزگار آنها را می برد ...
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/cognizable_wan
تنها یک چیز میتواند تحقق یک رویا را غیر ممکن سازد، ترس از شکست!
اگر در مسیر افسانه شخصیات بمیری
بهتر از مردن همچون میلیونها انسان است
که حتی نمیدانند افسانه شخصی وجود دارد...
👤پائولو کوئلیو
http://eitaa.com/cognizable_wan
#نمنمعشق
قسمت دهم
#فصلدوم
مهسو
باشنیدن صدای در زیرپتوخزیدم…
حرفش توی مغزم اکو میشد…
#دستمنامانتی
#بادلمبازینکن
اشکی از چشمم چکید…
کدوم رو باور کنم؟امانت بودنم؟یااینکه به دلت راه پیداکردم رو؟
دلم آتیش گرفته بود…
حس زنی رو داشتم که پسش زدن…
درسته چیزخاصی نبود..ولی…
شایدمیتونست باشه…اگرامانت نبودم..اگرعشقش بودم،اگراونم مثل من عاشق بود…
با گریه چشمام رو بستم…
یک هفته بعد
گوشیم داشت خودش رو میکشت…شماره ی مهیاربود..
_جونم داداشی…
+مهسو…
باصدای هق هقش شوکه شدم… با من من گفتم…
_مهیارچیشده؟حرففف بزن
+آبجی…بیا….بابا،مامان..
_چی شده مهیاااار…
_کشتنشون….تصادف کردن…
گوشی ازدستم رها شد و بعد….
سیاهی مطلق…
یاسر
_دکترحالش چطوره؟
+یاسرجان متاسفانه شوک عمیقی بهش واردشده،اگرصلاح میدونی برش گردون ایران…تالااقل پیش برادرش باشه…
درضمن،باضربه ای که به سرش واردشده..آسیبی ندیده ولی…
باوحشت گفتم
_ولی چی دکتر؟نگید که حافظش داره برمیگرده…
+متاسفانه احتمالش خیلی بالاست
چون هم شوک هم ضربه باهم واردشدن..
بادرموندگی گفتم
_ممنون دکتر…نیازبودبازهم تماس میگیرم
**
_مهسوجان….خانم گل…نمیخوای بیدارشی؟
باناله ی ضعیفی چشماش روبازکرد…
+یاسر…
_جانم…
_مامانم…بابام…
بعدهم اشکهاش یکی یکی جاری شدند…
دستش رو گرفتم و گفتم..
_آروم باش گلم،توفعلاخوب شو…گریه برات خوب نیست جانکم..
+بروبیرون..
_چی؟
+میگم بروبیرون میخوام تنهاباشم…
_باشه،باشه…دادنزن…میرم…چیزی خواستی صدام کن…
#سهممنازخورشیدتاریکیست
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
نمنمعشق
قسمت یازدهم
#فصل_دوم
ـ
اشکهام یکی یکی راه خودشونوپیدامیکردند وجاری میشدن…همش منتظربودم مهیارزنگ بزنه و بگه که همه ی اینا یه شوخیه مسخره و ب نمک بوده برای اذیت کردن من…بعدهم گوشی به پدرومادرم بده تاباهاشون صحبت کنم…
به عمق تنهاییم پی بردم….چقدرتنهاو بی پناه شده بودم…
توی کشورغریب خبرکشته شدن خانوادم رودریافت کردم و من مثل بی عرضه ها فقط دارم زارمیزنم…من حق دارم لااقل یکباردیگه قبل از دفن کردنشون ببینمشون..بایدبه یاسربگم،اون مهربونه،منومیبره…میدونم…
یکهوسردرعجیبی که وحشتناک ترازسردردهای سابقم بود به سراغم اومد…
ناخوداگاه شروع کردم به دادزدن…
تصویری مثل فیلم جلوی چشمم جون گرفت…فیلمی روی دورتند…
دختر۸_۹ساله ای که بی شباهت به من نبود…دوریک حوض می دوید و میگفت..
«بدومیلاد،بدواگه تونستی منوبگیری»
یه پسر ۱۵_۱۶ساله هم دنبال دخترک میدوید و باخنده میگفت
«اگه بگیرمت هیچوقت نمیذارم دربریا..»
وهمون لحظه دخترک روی زمین افتاد و گوشه ی پیشونیش خونی شد…
تصویراز جلوی چشام کناررفت…ولی ناخوداگاه دستم رو روی پیشونیم گذاشتم..درست همونجایی که دخترک زخم خورده بود…
من هم همون نقطه از پیشونیم جای یه زخم کهنه بود….
یعنی…
توجهم به یاسر جلب شد که باچشمهای اشکی بهم زل زده بود…
یاسر
ازین به بعد میدونستم اوضاعش همینه…انتظاربدترازایناروهم داشتم…
_خوبی عزیزم؟
+یاسرمن چم شده؟اولش اون سردردای شدید…الان هم…
بانگرانی بهش زل زدم
_الان هم چی مهسو؟
+چیزی نیست،نمیدونم…یه تصاویری جلوی چشمم جون میگیره.تصاویری که انگار مال ذهن خودمه…
نگرانی کل وجودموفراگرفت،لبخندملیحی زدم و گفتم
_مطمئنی مهسو؟
+من به تو دروغ میگم یاسر؟
_نه خب منظورم…خب توحال روحیه مناسبی نداری…
با حالت عصبی و عجیبی بهم زل زد و گفت
+میخوام برگردیم ایران،پیش برادرم…لااقل قبل از خاکسپاری پدرو مادرموببینم …
باکلافگی نگاهی بهش انداختم و گفتم…
_مهسوجان،متاسفم که اینومیگم ولی…نمیشه برکردیم..اونجا امن نیست…
یکدفعه جوش آورد و با دادگفت
+چی؟به درک که امن نیست،اینجا امنه که جامون لورفته و خائن پیداشده بین اون خدمتکارا؟هوم؟چرالالمونی گرفتی؟
بعد اشکاش سرازیرشدند و بالحن ارومتری گفت
+ببین یاسر،تاامروز هرچی گفتی مثل غلام حلقه به گوشت قبول کردم…ولی قسم به همون خدایی که میپرستیش ازت نمیگذرم..تاعمردارم نفرینت میکنم اگرمنو به مراسم نرسونی…
حرفهاش عین حقیقت بود…دلم شکست…آخه خدایا…کرمتو شکر…من چکارکنم حالا؟
#منبهغمگینترینحالتممکنشادم
#توبهآشوبدلمثانیهایفکرنکن
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#نمنمعشق
قسمت دوازدهم
#فصل_دوم
مهسو
دوسه روز بعدازروزی که بایاسراتمام حجت کردم به سراغم اومدوخبردادکه وسایلم رو جمع کنم و برای بازگشت به ایران آماده بشم…
توی این چندروز تماس های مکررم بامهیار قطع نشده بود و طبق رسوم مسیحیت تا یک هفته فرصت داشتیم تا فرد فوت شده رو دفن کنیم…و مهیار منتظر بازگشت من بود…
امشب قراربه بازگشت داشتیم…
یاسر و امیرحسین توی این چندروز به شدت عصبی بودن و هیچکس توی خونه حوصله حرف زدن نداشت…کار منم شده بود گریه و زاری…من به خانوادم وابسته نبودم…یعنی دراصل هیچوقت حضور نداشتندکه بخوام بهشون وابسته بشم،ولی مرگشون…خیلی برام سخت بود..خیلی…
دیگه به جز مهیاروشاید یاسر پشتوانه ای نداشتم…دیگه یه پدر قوی نداشتم..
صدای دراتاق اومد…برگشتم و یاسررودیدم که واردشده…
ته ریش کم پشتی که داشت و حالا به احترام پدرومادرمن کوتاهش نکرده بود…ولباس مشکی اش که مثل همیشه جذابش کرده بود…ازچهره اش غم و خستگی میبارید…
+سلام
_سلام…
+اومدم حرف بزنیم
_پس بشینیم…
یاسر
_مهسو،اگراون روز قسم نخورده بودی عمرأمیذاشتم واردایران بشی،چون برات اصلا امن نیست…هرچند به قول تو اینجاهم دیگه امن نیست،ولی ازایران بهتره…
توی این چندروز با انواع و اقسام سردارو سرهنگ سروکله زدم و حرف شنیدم…تا خواسته ی دل تو انجام بشه،تافقط خیالم بابت دل توراحت باشه…
مکث کردم و گفتم
تاهمونجورکه به بابات قول دادم نزارم آب توی دلت تکون بخوره..
دارم ریسک میکنم…روی جون تو،جون خودم،همکارام،موقعیت شغلیم…همه چی…
وبرت میگردونم ایران،اینارونگفتم که خودت رومدیون من بدونی،ایناروگفتم که بدونی برام مهمی…بدونی که منم راضی به زجرکشیدنت نیستم،درک میکنم حالاتتوولی تنهاکاری که صلاحه انجام دادنش حفظ امنیتته…فقط امنیت…
لبخندی زد و یکهودستاش رو دورگردنم حلقه کرد…شوکه شده بودم…
+ممنونم یاسر توخیلی خوبی خیلی…یه دنیاممنونم…
بعدانگارکه تازه متوجه وضعمون شده باشه…سریع ازمن جداشد وگفت
+خب برودیگه…میخوام آماده بشم…
لبخندی زدم وگفتم
_تنهاچیزی که بهت نمیادهمین خجالته…من رفتم..فعلا..
وازاتاق خارج شدم…
#مندلمرابهتودادم…♥️
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
1. قدر 22 سال طلایی عمر خود را بدانید
2. به دانشگاه ها اکتفا نکنید
3. به هرم مطالعاتی عمل کنيد
روانشناسان با همه اختلافی که با هم دارند در این نقطه متفق القولند که از 18 تا 40 سالگی بهترین سالهای عمر هر انسانی اند.
نه سالهای قبل از 18 سالگی انسان پختگی لازم را دارد برای استفاده از عمر و وقت و استعدادهایش نه بعد از 40 سالگی .
اما دانشگاه های ما با کمال تاسف باید گفت درست نصف این 28 سال را از شما می گیرند - تازه اگر دانش آموز زرنگی باشید- 11 سال را از شما می گیرند و فقط یک ورق کاغذ به شما می دهند که بهش می گویند مدرک دکتری
یعنی نصف عمر مفیدتون را که بر روی این کره زمین اقامت دارید را داده اید و یک ورق کاغذ گرفته اید که به آن می گویند مدرک دکتری.
من هیچ کس را تشویق نمی کنم که مدرک دکتری نگیرد ؛ اصلا و ابدا.
اما می گویم اگر در خارج از کشور درس می خوانید خب دکتر می شوید و به اندازه یک دکتر هم معلومات پیدا می کنید ولی اگر به هر جهتی یا نمی خواهید یا نمی توانید بروید خارج از کشور و می خواهید در اینجا علوم انسانی را دنبال کنید بیایید و این کار را بکنید .
- فرض کنید دو بازار وجود دارد در یک بازار مدرک می فروشند و در یک بازار علم .
بروید در آن بازار که اسمش دانشگاهست مدرک بخرید؛ اما برای خودتان با استفاده از کارشناسان، اساتید و مشاوران برنامه ریزی کنید و شروع کنید به این برنامه عمل کردن.
تا این برنامه را به شما دادند شما شروع کنید که همراه این مدرک، معلوماتتان را داشته باشید
وگرنه دانشگاه های ما هیچ چیز به شما نمی دهند جز مدرک
- اگر واقعا به فلسفه علاقه مندید اصلا به دانشگاه اعتنا نداشته باشید و به قدر ضرورت و به وقت ضرورت فقط به دانشگاه بروید آن مقدار که اگر غایب باشید چیزی را از دست خواهید داد.
ولی تمام اهتمامتان این باشد که کار کنید و وقتی به سنی مثل سن من برسید می فهمید عمق تلخ این واقعیت را که الان به شما می گویم که به لحاظ ریاضی 51 منهای 50 مساوی یک هست و 21 منهای 20 هم مساوی یک است
ولی اصلا فکر نکنید ارزش آن عمری که 20 تا 21 سالگی دارید مساویست با عمری که از 50 تا 51 سالگی دارید.
و بعدا به رأی العین می بینید یک هفته بیست تا بیست و یک سالگیتان اندازه یک سال 50 تا 51 سالگی ارزش دارد.
این سالها بی نمونه اند بی همتایند و آن وقت است که حیفتان می آید.
- اگر برای عمر خودتان حیفتان نمی آید تا 40 سالگی حیفتان بیاید بعد خواستید ضایعش کنید و هر کاری می خواهید بکنید ولی واقعا تا 40 سالگی را ضایع نکنید.
مثلا 16 سال دیگر که شما دارید؛ ثانیه ثانیه اش را استفاده کنید.
اگر این کار را بکنید نه پشیمانی خواهید داشت نه حسرتی و نه اندوهی ولی اگر این کار را نکنید درست به میزانی که استفاده نمی کنید پشیمان می شوید
و دائما با خودتان نزاع دارید و با خودتان نمی توانید آشتی کنید و همین طور تا آخر عمرتان خودتان را سرزنش می کنید
همیشه قدر تا 40 سالگیتان را بدانید کاری به این دانشگاه ها نداشته باشید برنامه ریزی کنید و کار کنید و البته وقتی برنامه ریزی سنجیده صورت گرفت باید 4 ویژگی هم رعایت کنید
1. نظم داشته باشید 2. پشتکار داشته باشید 3. اعتدال را رعایت کنید 4. دائما خود را بازنگری کنید
درست مثل کوهنوردانی که وضعشان را هر از چندگاهی از نو مورد ارزیابی قرار می دهند .
برنامه ریزی صحیح این است که در 40 سالگی به راس هرم رسیده باشید که دیگر افسوس نخورید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان ضربالمثل
شكم گرسنه ایمان ندارد
به افرادی گفته میشود كه به تعهدات و قولهای خود عمل نمیكنند.
روزی روزگاری مردی كه از حج باز میگشت از كاروان خود جا ماند. وقتی هرچه گشت نتوانست كاروان خود را بیابد، فردی به او گفت: ساعتی قبل كاروانی را دیده كه از این جاده عبور میكردند. مرد بیچاره مسیر را در پیش گرفت و به سرعت شروع به دویدن كرد. هرچه دوید نتوانست كاروانی را ببیند. راه را گم كرد و خسته و گرسنه در بیابان ماند. هر لحظه آفتاب بیشتر بر صحرا میتابید و مرد تشنهتر و گرسنهتر میشد به حدی كه مرد مرگ را در نزدیكی خود میدید.
مرد در راه مانده دستهایش را رو به آسمان كرده و از خداوند كمك خواست. شیطان كه همیشه در كمین انسانهای با ایمان هست در همان نزدیكیها بود. سریع به سراغش رفت و گفت: شنیدم كه خیلی گرسنه و تشنهای و كمك میخواهی من حاضرم به تو كمك كنم هرچه بخواهی برای تو حاضر كنم به شرط اینكه ایمان چندین سالهات را به من بدهی.
مرد كه تازه از حج بازگشته بود و برای ایمانش چهل سال زحمت كشیده بود ابتدا قبول نكرد. ولی وقتی كمی گذشت و دید مرگ خیلی به او نزدیك است، به فكر راه چارهای افتاد. سپس به شیطان گفت: شرط تو قبول است. شیطان با خود گمان كرد توانسته مرد دینداری را فریب دهد با خوشحالی تمام آبی گوارا و غذایی لذیذ برای مرد تهیه كرد و در اختیار او قرار داد آن وقت با لذت نشست و غذا خوردن مرد را تماشا كرد. مرد دیندار غذا و آب را كه خورد جانی دوباره گرفت، دستهایش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدایا شكرت!
شیطان كه توقع شكرگزاری او را نداشت، عصبانی شد و گفت: من آب و غذا برای تو فراهم كردم بعد تو از خدای خود سپاسگزاری میكنی مگر تو ایمانت را در ازای آب و غذا به من ندادی؟
مرد گفت: من گفتم تو چرا باور كردی؟ آن موقع من از شدت گرسنگی در حال مرگ بودم. مگر نشنیدهای كه شكم گرسنه دین و ایمان ندارد؟ شیطان فهمید كه با تمام زرنگی و فریبكاری، فریب یك مرد دیندار را خورده.
شکم گرسنه ایمان ندارد !
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
قانون جذب میگه:
اگه چیزی رو با تموم وجودت بخوای و از صمیم قلب ایمان داشته باشی که بهش میرسی؛ تمام کائنات و نظم هستی جوری رقم میخوره که تو به اون برسی! پس واسه چیزای که دوسشون داری کارت دعوت بفرست♥️
http://eitaa.com/cognizable_wan
كمانگير پير و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تيراندازی به دو جنگجوی جوان بود.
در آن سوی مرغزار نشانه ی كوچكی كه از درختی آويزان شده بود به چشم می خورد.
جنگجوی اولی تيری را از تركش بيرون می كشد، آن را در كمانش می گذارد و نشانه میرود.
كماندار پير از او می خواهد آنچه را میبیند شرح دهد، می گويد: آسمان را می بينم، ابرها را، درختان را، شاخه های درختان و هدف را.
كمانگير پير مي گويد: كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستی.
جنگجوی دومی پا پيش می گذارد.
كمانگير پير می گويد: آنچه را می بينی شرح بده، جنگجو می گويد: فقط هدف را می بينم.
پيرمرد فرمان می دهد: پس تيرت را بينداز، تير بر نشان می نشيند، پيرمرد می گويد: عالی بود.
موقعی كه تنها هدف را می بينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد.
بر اهداف خود متمركز شويد، تمركز افكار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود، اما مهارتی است كه كسب آن امكان پذير است و ارزش آن در زندگی همچون تيراندازی بسيار زياد است.
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan