eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
😬حیف نون با دو تا از برادراش می خواستن مرغداری بزنن، حیف نون لجباز بوده، بهش می گن: تو شریک نیستی! . . می گه: به ارواح بابامون اگه شریکم نکنین پرورش روباه ميزنم بغلش!....😂😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
قسمت بیست و پنجم مهسو شوکه شده بودم…هیچوقت تصور نمیکردم یاسر بخواد اینجور ابرازعلاقه کنه… این مدت زندگیم روی دورتندافتاده بود… کل اتفاقات خوب و بد باهم رخ میدادن… بغض کرده بودم… +چی؟ _ناراحتت کردم؟ببخشید..مهسو نشنیده بگیر..من فکر کردم…فکرکردم توام … دستمو آروم روی دهنش گذاشتم… _فکرنمیکردم توام دوسم داشته باشی… +یعنی توام؟ سرم رو تکون دادم… +مهسو…دیگه نمیزارم ازم بگیرنت…هرچی کشیدم بسم بوده…دیگه نمیزارم…. یاسر خودم رو توی آینه برانداز کردم… هیچ شباهتی به یاسر یک ماه پیش نداشتم… هیچ شباهتی… یک ماه بدون مهسو گذشت… ولی من پیرشدم… شکستم… خونه نشین شدم… همه ی اینا درعرض یک ماه… اتفاقات آخرین شبی که داشتمش یادم اومد… شبی که بهش ابرازعلاقه کردم ..وبرای اولین بار تا صبح کنارخودم داشتمش… یادم افتاد به فرداش…فرداش که واردخونه شدم و دیدم مهسونیست… شماره اش روگرفتم ولی خاموش بود… چقدر ازدستش عصبانی بودم… ولی وقتی تاشب خبری ازش نشد مطمئن شدم آنا ومادرم کارشونوکردن…چون خبرش رسید که ازکشور خارج شدن.. و ضربه ی بعدی دوروز بعدواردشد…وقتی جسد سوخته ی مهسو روتحویلم دادن… وتنها چیزی که یادگاری موندبرام…حلقه ی توی دستش بود… دارد http://eitaa.com/cognizable_wan
قسمت بیست و ششم یاسر تلفنم زنگ خورد… ازاداره بود _بله +یاسر پاشوبیااداره…راجع به مهسوئه _چیییی؟الان میام. سریعاگوشی رو‌قطع کردم و بی توجه به وضع لباسام ازخونه بیرون زدم…. و باسرعت وحشتناکی به سمت اداره روندم… _مهسو آماده شدی؟ +باشه عزیزم…وایسا چادرموسر کنم…اومدم… بالاخره بعد از نیم ساعت خانم رضایت دادن و ازاتاق خارج شدن… _به به..تشریف آوردن والاحضرت… +بجنب وگرنه سردوشی از دستت میپره سرهنگ بعدازین… لپش رو کشیدم و به سمت ماشین راه افتادیم…توی ماشین نشسته بودیم که گفت +یاسر _جون دلم؟ +قول دادی امروز بگی… _چیو  +عههه اذیت نکن دیگه…بگو _چشم خاتون… اون روز وقتی رسیدم اداره گفتن که چندنفرازاعضای باندآنا رو دستگیرکردن…درحین بازجویی اشاره داشتن که یه دختری با مشخصات تورو ازمرز ردکردن…تاریخی که اونا میگفتن یک هفته بعداز تاریخ روزی بود که جسدقلابی رو به ما دادن…متوجه شدیم که زنده ای… باپیگیری هایی که انجام شد متوجه شدم که آنا به مادرمم رودست زده…وبه اون گفته که توروکشته…وتورودزدیده تا قاچاقت کنه…ظاهرااون به جز قاچاق مواد دستی توی قاچاق انسان هم داشته… +آره،اینووقتی اونجابودم فهمیدم…خیلی آدمای پست و بیشرفی اونجا بود… خب ادامه بده… لبخندی زدم و ادامه دادم… دارد http://eitaa.com/cognizable_wan
قسمت بیست و هفتم مهسو +خلاصه منم اومدم ترکیه و ازطریق اون خدمتکارخائن مقر اصلی آناروپیداکردم…گفته بودم که آناباهوش نیست…منو دست کم گرفته بود… باکمک پلیس ترکیه واینترپل مادرم وآنا رو دستگیرکردیم و تورو آزاد… بمیرم برات…هنوزم یادم نرفته چقدر ضعیف شده بودی…. _منم یادم نرفته چقد شکسته وداغون بودی… لبخندی زد و گفت +ماتاابد داغونتیم عیااال…😂 _جلوتونگاه کن شهیدمون نکنی… راستی،هنوزم یادم نرفته که طناز جریان شرکت پدرش دروغکی بود… +خب عزیزم برای عادی سازی بود…تازه اون دو نوگل نوشکفته هم سروسامون گرفتن…. _بعله…شما راس میگی… جلوتونگاه کن اینقد به من زل نزن… * پنج سال بعد +مهسوجون بگودیگه…بی سانسورهم بگولطفا… _محیاجان برو ازیاسر بپرس…اون برات همه ارو تعریف میکنه… +نخیرم…اون سانسورمیکنه…هی دروغکی میگه.امیرحسین و طنازم که کلا رو سایلنتن فقط میخندن… ++کی دروغ میگه؟ +شمادروغ میگی…کمک کنیدرمانموتموم کنم دیگه… _خیلی خب بیا بهت بگم…ولی پس فردا بچم به‌دنیا اومد نشونش ندیا….آبرومونومیبری +حالا تا شیش ماه دیگه که بچتون به دنیابیادفکرامومیکنم…. آخر: روزم همه سیاهی، جز این نمانده راهی دیوانه تر تو خواهی، من عاشق جنونم . غم را خودت زدودی، دل را خودت ربودی با من طرف نبودی ، با کودک درونم . بیهوده بر تو پیچم ، من پوچ پوچ پوچم گفتم که بی تو هیچم، نون، قبلِ یرملونم . جنگت که تن به تن شد، چشمت حریف من شد افسانه ای کهن شد ، بر هم زدی قشونم . بر قلب من امیدی، با هر طپش رسیدی خنجر اگر کشیدی… ، من از تبار خونم . صد چله بر کمانت، افتاده ام به جانت با تاب گیسوانت ..، لرزانده ای ستونم . هم بازدم تو هم دم، عشق است در هر نفس فقط غم ، جوشیده از درونم پایان… http://eitaa.com/cognizable_wan
جوانی‌ات را به هدر نده... شاید اگر بدانید آنهایی که سالهاست از جوانی‌شان گذشتند به چه چیزهایی غبطه می‌‌خورند، بتوانید بهتر جوانی کنید: ۱-چرا وقتی می‌توانستم سفر کنم، نکردم! ۲- چرا زبان دومی نیاموختم! ۳-چرا وقتم را به خاطر رابطه‌ای تمام شده تلف کردم! ۴- چرا از خود در برابر نور آفتاب محافظت نکردم تا پوست سالم‌تر و بدون چروکی داشته باشم! ۵- چرا برای دیدن خوانندگان مورد علاقه‌ام به کنسرت نرفتم! ۶- چرا از انجام خیلی از کارها ترسیدم! ۷- چرا ورزش اولویت کارم نبود! ۸- چرا خود را گرفتار سنت‌ها کردم! ۹- چرا از کاری که دوست نداشتم استعفا ندادم! ۱۰- چرا بیشتر درس نخواندم! ۱۱-چرا باور نکردم زیبا هستم! ۱۲- چرا از گفتن دوستت دارم ترسیدم! ۱۳- چرا به راهنمایی‌های والدینم گوش ندادم! ۱۴-چرا خودخواه بودم! ۱۵- چرا تا این حد نظر دیگران برایم مهم بود! ۱۶- چرا به جای آنکه به رویاهای خودم فکر کنم به فکر براوردن رویای دیگران بودم ۱۷- چرا وقتم را صرف یادآوری خاطرات بد کردم و زمانم را از دست دادم. کاش افسوس گذشته را نمی‌خوردم! ۱۸- چرا کسانی را که دوست داشتم از خود رنجاندم! ۱۹- چرا از خود دفاع نکردم! ۲۰- چرا برای برخی کارها داوطلب نشدم! ۲۱- چرا بیشتر مراقب دندان‌هایم نبودم! ۲۲- چرا قبل از مرگ مادر و پدر بزرگ سئوالاتی را که داشتم از آنها نپرسیدم! ۲۳- چرا زیاد کار کردم! ۲۴- چرا آشپزی یاد نگرفتم! ۲۵- چرا از زمان حال لذت نبردم! ۲۶- چرا تلاش نکردم آنچه را شروع کردم به پایان برسانم! ۲۷- چرا گرفتار کلیشه‌های فرهنگی شدم و از هدفم بازماندم! ۲۸- چرا دوستی‌هایم را ادامه ندادم! ۲۹- چرا با کودکانم بیشتر بازی نکردم! ۳۰- چرا انسان ریسک‌پذیری نبودم! ۳۱- چرا برای افزایش دانش و ارتباطاتم تلاش نکردم! ۳۲- چرا تا این حد فرد نگرانی بودم! ۳۳- چرا سر هر چیزی زود عصبانی شدم! ۳۴- چرا به اندازه کافی با افرادی که دوست‌شان داشتم وقت نگذراندم! ۳۵- چرا برای یک بار هم که شده پشت میکروفون نرفتم تا در مقابل جمع صحبت کنم این روزا رو راحت از دست نده♥️ http://eitaa.com/cognizable_wan
باید خیلی قوی باشیم... هنوز خیلی از کارها مونده که نکردیم! خیلی ذوق ها مونده که نداشتیم! خیلی قهقهه ها مونده که نزدیم! باید خیلی امید داشته باشیم به اینکه خزون زندگی تموم میشه و تو بهار باز جوونه میزنیم و رشد میکنیم... عزیزم، امید داشته باش تو هنوز راهِ طولانی رو باید بری http://eitaa.com/cognizable_wan
تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه، بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند، یک روز یکی از بازرگان ها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد، صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت: خانه خراب شدم، قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند، اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را، قاضی گفت: به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید، ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام، قاضی فکری کرد و گفت:ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند.  قاضی گفت: دزد همین است. تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند، یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد. از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند: پنبه دزد، دست به ریشش میکشد. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈• ⭕پندانه همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی.... پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت... غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان... اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!! براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست.... اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوی... 🌸 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• http://eitaa.com/cognizable_wan
برای رسیدن به موفقیت لازم نیست خیلی قوی باشی. فقط کافیه از یک چیز قوی تر باشی: "از قوی ترین بهانه ات" همین! http://eitaa.com/cognizable_wan
به یک جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی... 👤ویلیام فاکنر http://eitaa.com/cognizable_wan
یه جایی خوندم : به اون دوست صمیمیت فکر کن که قرار بود تو لباس عروسی ببینیش اما حتی دعوتت نکرد! به اون رابطه ای فکر کن که قرار بود بی تو بمیره، اما داره خیلی راحت به زندگیش ادامه میده! به اون آرزوت فکر کن که به خاطرش شمع های تولدتو فوت میکردی اما الان رویاهای دیگه جاشو گرفته! به این فکر کن که ما آدما ؛ قسمتی از سرگذشت همیم ولی قرار نیست همش باشیم! نه اونی که از اول باهاش بودی الان پیشته،نه اونی که الان پیشته از اول باهات بوده! اصلا این زندگی انقدر تو رو بالا پایین میکنه که یاد بگیری تو تنها کسی هستی که همیشه پیشت میمونه! شاید زخم بخوری،حسرت بکشی یا حتی دلت تنگ بشه؛ولی هیچ وقت تموم نمیشی، خودتو تنها نمیزاری ! حواست به خودت باشه... حقیقت بود. http://eitaa.com/cognizable_wan
جایگزین دیالیز: جایگزین دیالیز بر اساس روایات و احادیث پزشکی توسط حضرت آیت الله شیخ عباس تبریزیان، پدر طب اسلامی: – دیالیز تنها راه درمان نیست فلذا کسانی که در اثر دیابت یا فشار خون نیاز به دیالیز دارند عجله نکنند و سریع عمل نکنند و کلیه را از بین نبرند، زیرا اسلام دارو و درمان سهل و آسان دارد. درمان: ۱- ترکیب زنیان و مغز گردو نکته: کلیه ها را گرم می کند و به کار می اندازد و جلوی دفع خون و پروتئین را می گیرد-درمان حیاتی و اصلی). طریقه ی مصرف: زنیان و مغز گردو را به طور مساوی آسیاب کرده و هر شب به اندازه دو قاشق غذا خوری و یا بیشتر (هر چقدر می توانند) مصرف کنند. ۲- حجامت ساق پاها (درمان بیماری مزمن کلیه). نکته: حجامت برای کسانی که دیابت دارند اشکالی ندارد. خون آن هم بند میاید و اگر عسل روی آن قرار داده شود اثر آن نیز رفع می گردد. http://eitaa.com/cognizable_wan