بهترین زمان خوردن غذا از دیدگاه طب سنتی ایران
▪️اشتها به غذا
▪️ضعیف شدن نبض
▪️تیزی حواس خصوصاً شنوایی و بینایی
▫️کاهش حرکات بدن
▫️عدم تمایل به خواب
▫️کاهش آب دهان
▪️خروج فضوالت غذای قبلی
▪️وجود نداشتن آروغ غذای قبلی
▪️از بین رفتن عطش: زیرا وقتی غذا در معده است عطش ایجاد میکند و هنگامی که غذا از
▪️معده عبور کند، اشتها به آب از بین میرود.
▫️سبک شدن شکم از زیر سینه تا ناف
http://eitaa.com/cognizable_wan
* #جملات_ناب*
ده عادتی که شما را دوست داشتنی تر می کند
۱.عقل کل نباشید
۲.درکار دیگران دخالت نکنید
۳.اهل کینه و تلافی نباشید
۴.صبور باشید
۵.دیگران را به خاطر نقاط مثبتشان تحسین کنید
۶.بیشتر روی نقاط قوت دیگران تمرکز کنید اما تعریف الکی نکنید
۷.زود قضاوت نکنید
۸.ریا کار نباشید و خودتان باشید
۹.بخشنده و بزرگوار باشید
۱۰.محرم اسرار دیگران باشید
http://eitaa.com/cognizable_wan
شربت سرفه گیاهی عسل و سرکه سیب:
✍️یک قاشق غذا خوری عسل، یک قاشق غذا خوری سرکه سیب، یک هشتم قاشق چای خوری فلفل کایین و یک هشتم قاشق چای خوری پودر زنجبیل را با هم ترکیب کنید.
این شربت را در دمای اتاق بگذارید و یا در صورت تمایل به مدت چند دقیقه درون مایکروویو گرم کنید.
سپس آن را مستقیما روی گلوی خود اعمال کنید؛ همچنین میتوانید از این نوشیدنی گرم لذت ببرید.
👈شما با استفاده از این ترکیب میتوانید از سرماخوردگی جلوگیری کنید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
صبحانه ارده و شیره بخورید چون
🔸 ازبین برنده زخم های چرکی
🔸 تسکین دهنده درد
🔸 درمانگر اختلالات کبد و کلیه ای
🔸 ازبین برنده استخوان درد و درد مفاصل
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨🎍خواص آب آلوئه ورا:
● کمک به از بین بردن یبوست
● کمک به تنظیم قند خون
● سم زدایی بدن و روده بزرگ
● بهبود گردش خون
● کمک به ترمیم آسیب به بافت های داخلی
● فشارخون را تنظیم می کند
● تقویت سیستم ایمنی بدن
● کند کردن رشد تومورهای سرطانی
● کمک به کاهش التهاب
http://eitaa.com/cognizable_wan
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش خنده دار و مسخره شبکه بی بی سی فارسی از همخوانی سرود سلام فرمانده
حتما تادآخر ببینید.
چطور دروغها و تحلیلها به هم میچسبانند ازصبح تاشب دورغ درست میکنند جالب است ایران کودکان ترکیه آذربایجان پاکستان به زور به میدان اوده است چقدر خندار و ظنز گونه است ....
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠 پناه بی پناهان
حضرت آیت الله آقای حاج سیّد احمد فقیه امامی فرمودند: سال ۱۳۵۷ شمسی تازه از زندان ساواک آزاد شده بودم که با حضرت آیت الله آقای حاج شیخ مهدی فقیه ایمانی عازم مشهدالرضا علیه السلام شدیم در فرودگاه اصفهان دیدم یک مردی است هر کجا ما میرویم همراه ما میآید. سوار هواپیما شدیم. پرواز از اصفهان به تهران بود و پس از چند ساعت معطلی در فرودگاه از تهران به مشهد پرواز داشتیم. وقتی رسیدیم تهران، آن آقا جلو آمد سلام و احوالپرسی کرد و گفت:«آقایان شما عازم مشهد هستید؟»
گفتیم:«بله»
گفت:«ممکن است خواهش کنم این چند ساعت تا پرواز مشهد را به منزل ما برای رفع خستگی و پذیرایی تشریف بیاورید، من سر موقع شما را به فرودگاه میرسانم.»
گفتیم:«از لطف شما ممنونیم ما همین جا میمانیم تا پرواز انجام شود.»
ما را قسم داد به جان مقدّس علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) که دعوت مرا بپذیرید.
تسلیم خواسته او شدیم و به منزل او رفتیم.
پذیرایی گرمی کرد و در ضمن گفت:
«آقایان اگر میخواهید بدانید چرا این قدر اصرار داشتم به منزل من بیایید به این جهت است که من با حضرت رضا (علیه السلام) عهد کردهام هر کجا زائرین حضرت را دیدم هر خدمتی از دستم بر میآید به نحو احسن و شایسته برای آنها انجام دهم، و این عهد و پیمان از این جهت است که من در کودکی ۸ ساله بودم که پدرم را از دست دادم. مادرم پس از مدتی ازدواج کرد و متأسفانه ناپدری حرمت این بچّه یتیم را نگه نمی داشت و مرتب اذیّتم میکرد. ۱٠ ساله بودم که یک روز سیلی محکمی به من زد و گفت:«چرا تو دست از سر ما بر نمی داری برو دنبال کار و زندگی خودت!»
دیگر طاقت نیاوردم و از منزل خارج شدم. خانه ما در یکی از روستاهای نزدیک تهران بود.
راه تهران را در پیش گرفتم حالا نمی دانستم کجا بروم و چه کنم! فقط میدانستم دیگر نباید به این خانه برگردم چون هیچ جایگاهی در آنجا برای من نبود. همین طور که به طرف تهران میآمدم و غریبی و تنهایی خود را به نظر میآوردم سخت سینهام تنگ و اشک از چشمانم سرازیر میشد. در همین حال یادم آمد مادرم همیشه پس از نماز رو میکرد به جانب خراسان و میگفت: «السلام علیکَ ایها الامام الغریب»
من با دلی شکسته و از همه جا مأیوس گفتم:«ای امام غریب! منِ غریب را دریابید. غریبم، کمکم کنید، دست مرا بگیرید، کسی را ندارم.» مشغول طی راه بودم که یک ماشین ایستاد و گفت:«پسرجان! کجا میخواهی بروی؟»
گفتم:«نمی دانم.»
دیدم آقای راننده سرش را گذاشت روی فرمان ماشین و شروع کرد به گریه کردن.
با خود گفتم دیگر این مرد چرا گریه میکند؟! آن مرد درِ ماشین را باز کرد و گفت:«پسرجان سوار شو!»
من سوار شدم.
گفت:«تو کیستی؟ از کجا آمده ای؟» جریان خود را برای او گفتم.
او که داشت مرتب اشک میریخت گفت: «پسرجان! نگران نباش من ساعتی قبل در منزل خوابیده بودم در عالم رؤیا حضرت رضا (علیه السلام) تو را به من نشان دادند و آدرس این محل را نیز دادند و فرمودند:«این کودک، یتیم است و بی پناه. به من پناه آورده. من او را به دست تو میسپارم مثل فرزندان خود از او مراقبت کن!»
پسرم ناراحت نباش! اگر بابا نداری من به جای پدر تو، همسرم مادر تو، پسران و دخترانم همانند برادر و خواهران تو هستند.» او در نهایت دلجویی و احترام مرا به منزلش برد به اهل خانه معرفی کرد و از همه آنان خواست همیشه با نهایت مهربانی و عطوفت و رأفت با من رفتار کنند از این پس همه خانواده او با من در نهایت محبت و رأفت زندگی و رفتار میکردند.
مرا به مدرسه فرستاد و درس خواندم.
اوقات من به خوبی میگذشت و دیگر بزرگ شده بودم. حدود ۲۰ سال داشتم که به من گفت: «پسرم! تو دیگر برای خود مردی شده ای و باید ازدواج کنی، هر دختری را انتخاب کنی به همسریت در میآورم اما چون نمی خواهم از خانواده ما جدا شوی اگر مایل باشی یکی از دختران خود را به عقد تو در آورم.
من خجالت کشیدم و سرم را پائین انداختم و با موافقت خود با دختر آن مرد بزرگوار ازدواج کردم.»
روزی که خواستیم عقد و ازدواج خود را در دفتر اسناد رسمی ثبت کنیم نیمی از اموال خود را به نام من کرد و گفت: « حالا برو دنبال کار و زندگی خود! » همان جمله ای که چند سال قبل آن ناپدری نامهربان به من گفته بود این مرد مؤمن و مورد عنایت حضرت رضا (علیه السلام) هم همان جمله را گفت امّا با تفاوتِ از زمین تا آسمان!
به هر حال با راهنمایی آن مرد عزیز و بزرگوار در بازار تهران صاحب مغازه و مشغول کسب و کار گردیدم تا اینکه زلزله طبس اتفاق افتاد.
ادامه دارد👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
ادامه متن👆👆👆
من با عده ای از بازاریان تهران، برای امدادرسانی و کمک به زلزله زدگان وارد طبس شدیم. زلزله خیلی عظیم بود و بیش از ۲۵۰۰۰ کشته و مجروح به جای گذاشته بود.
روزها در بخشی از طبس که مشغول ساخت و ساز بودند کمک رسانی میکردیم.
یک روز شلنگ آب را روی آهکها گرفته بودم و چون وارد نبودم که باید فاصله بگیرم و یا لااقل چشمانم را بپوشانم که آسیب نبیند ناگهان قطعه آهکی جوش آورد و به صورت من اصابت کرد.
فوراً مرا به درمانگاه صحرایی بردند. گفتند: «از دست ما هیچ کاری ساخته نیست، باید او را به تهران برسانید. که البته آنجا هم بعید است بتوانند کاری انجام دهند و این بیمار با این شرایط که چشمان او نابینا شده است باید به خارج از کشور اعزام شود.»
تا دیدم دوستان میخواهند مرا به تهران برسانند، گفتم:«رفقا از طبس تا مشهد امام رضا (علیه السلام) ۶۰۰ کیلومتر راه است، مرا تهران نبرید بلکه به آستان مقدّس امام رئوف (علیه السلام) ببرید!»
با اصرارِ من مرا به مشهد بردند. گفتم:«فقط دست مرا به ضریح برسانید!»
تا دستم رسید به ضریح مطهّر امام رضا (علیه السلام) عرض کردم:«آقا! من همان بچه یتیم هستم که شما پناهم دادید، حالا بروم چشمانم را از خارجیها بگیرم در حالی که خانواده من میدانند همه چیز من، از عنایت شما است لطف بفرمایید چشمانم را شفا دهید!» در همان لحظه برقی جستن کرد و همان جا چشمانم نورانی شد. اول چیزی که بعد از این حادثه مشاهده کردم ضریح نورانی آقا و مولایم بود.»
«من با حضرت رضا (علیه السلام) پیمان بستم هر وقت و هرکجا زوار حضرت را دیدم در خدمتگزاری آنان کوشا باشم. بنابراین، علّت اصرار من به شما از این جهت بود که من در خدمتگزاری کوتاهی نکرده باشم.»
خداوند متعال زیارت، عنایت و شفاعت آن حضرت را در دنیا و آخرت نصیب ما بفرماید.
📚خاطراتی آموزنده و ماندگار - علی رضا مهرپرور - صفحه ۱۹ (با مقداری ویرایش)
http://eitaa.com/cognizable_wan
*شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد*
عالیه حتماً بخونید،پشیمون نمیشید👌🏻
💠 *اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...*
🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🌀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻آلبرت انیشتین چند تا جمله ی فوق العاده داره👌🏻
🔹جهان ما فرایند تفکرات ماست، پس برای تغییر آن اول باید تفکراتمان را تغییر دهیم.
🔹زندگی مانند راندن یک دوچرخه است، برای اینکه تعادل خود را حفظ کنید فقط باید به حرکت ادامه دهید.
🔹تخیل همه چیز است؛ درواقع یک پیش نمایش از چیزهایی است که میتوانید در آینده داشته باشید.
🔹من هرگز فکرم را درگیر آینده نمی کنم، چون خودش به زودی می آید.
🔹از دیروز یاد بگیر، امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش، مهم این است که دست از پرسش برنداری.
🔹کسی که هرگز اشتباه نکند، چیز جدیدی یاد نمی گیرد.
🔹سعی نکنید یک انسان موفق باشید، بلکه سعی کنید یک فرد ارزشمند شوید.
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
12.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما واقعا از خیلی چیزها از مملکتمون خبر نداریم
فقط اعتراض کردن بلدیم
اعتراض یعنی فروش مملکت به اجنبی
http://eitaa.com/cognizable_wan
نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود، آن نقاشی بطور باور نکردنی زیبا بود و میبایست در مراسمی نمایش داده می شد.
نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت.
نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکردکه یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.
شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند، میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود، مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.
آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.
براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا نقاشی زیبای ماخراب می شود، گاهی اوقات از آنچه در زندگی برایمان اتفاق می افتد ناراحت می شویم، اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم، خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است.
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدن خودمه به کسی ربطی نداره
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نوزاد مجازی جایگزین فرزند واقعی😳
🔹 بعد از قوانین ظالمانهی سقط جنین حالا پروژهای جدید برای کاهش جمعیت کره زمین کلید خورده
🔹 بعد از کرونا حالا نوبت به نوزاد مجازی رسیده تا جمعیت جهان رو کم و همون کم هارو هم روانی کنند...
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانان آخرالزمان
واقعا دست مریزاد
باید بشما افتخار کرد
http://eitaa.com/cognizable_wan
با این ۵ ترفند ساده رسوب کتری و سماور رو از بین ببرید
🔹️آهک و رسوبات کتری به دلیل املاح معدنی موجود در آب بوجود میآید و این رسوبات تاثیر مخربی در سیستم گوارش میگذارد. با روشهای زیر بسادگی میتوان داخل کتری را مثل روز اولش تمیز و براق کرد:
۱- سرکه سفید و آب را به میزان مساوی داخل کتری ریخته و اجازه دهید ۵ دقیقه بجوشد.
۲- لیموی خرد شده را یک ساعت داخل کتری بجوشانید.
۳- یک قاشق غذاخوری جوهرلیمو را داخل کتری درحال جوش بریزید.
۴- یک قاشق چایخوری جوش شیرین را داخل کتری بجوشانید.
۵- پوست سیب زمینی یا هویج را داخل کتری بجوشانید تا آهک آن جمع شود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
عده ای از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچه هاى ۴ تا ٨ ساله پرسیدند که: «عشق یعنى چه؟»
پاسخ هایى که دریافت شد عمیق تر و جامع تر از حدّ تصوّر هر کس بود.
بعضی از این پاسخ ها:
_ عشق هنگامى است که به یک نفر بگوئید از پیراهنش خوشتان می آید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد. (نوئل، ٧ ساله)
_عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست می کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را می چشد تا مطمئن شود که مزه اش خوب است. (دنى، ٧ ساله)
_ هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت دیگر نمی توانست دولا شود و ناخنهاى پایش را لاک بزند.
پدربزرگم همیشه این کار را براى او می کرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق.
(ربکا، ٨ ساله)
_ عشق هنگامى است که یک دختر به صورتش عطر می زند و یک پسر به صورتش ادوکلن می زند و با هم بیرون می روند و همدیگر را بو می کنند. (کارل، ۵ ساله)
_ عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران می روید و بیشتر سیب زمینى سرخ کرده هایتان را به یک نفر می دهید بدون آن که او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد. (کریس، ۶ ساله)
_ اگر می خواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان می آید شروع کنید. (نیکا، ۶ ساله)
(ما به چند میلیون نیکاى دیگر در این سیاره نیاز داریم)
_ عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند. (تامى، 8 ساله)
_ عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا میدهد. (الین، ۵ ساله)
_ هنگامى که شما عاشق یک نفر باشید، مژه هایتان بالا و پائین میرود و ستاره هاى کوچک از بین آنها خارج می شود. (کارن، ٧ ساله)
_ شما نباید به یکنفر بگوئید که عاشقش هستید مگر وقتى که واقعاً منظورتان همین باشد.
اما اگر واقعاً منظورتان این است باید آن را زیاد بگوئید. مردم معمولاً فراموش میکنند. (جسیکا، 9 ساله)
http://eitaa.com/cognizable_wan
«قانون ۱۵ دقیقه» چیست؟
این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد.
ساموئل اسمایلز، مولف کتاب «اخلاق و اعتماد به نفس»، بر این اعتقاد است که تکرار کارهای کوچک نه تنها شخصیت انسان را میسازد، بلکه شخصیت ملتها را نیز تعیین میکند.
۱- اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
۲- اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بیاهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیتی چشمگیر نصیبتان خواهد شد.
۳- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفتهای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
۴- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به پیادهروی سریع اختصاص دهید از گهگاه به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجهٔ بهتری خواهید گرفت.
۵- اگر روزی ۱۵ دقیقه مطالعه کرده و سلولهای خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفتهای خوبی در یادگیری دست خواهید یافت.
زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر کوتاه است که هرگز به بهانهی کمبود وقت، نمیتوانید آن را به تاخیر بیاندازید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
بخشی از کتاب "میخوام آدم حسابی باشم" از خانم نیکیتا جامعه شناس سوییسی:
ثانيه به ثانيه عمر را با لذت سپری کن
در هر کار و هر حال
کار، تفريح، رانندگی، آموختن، مطالعه، آشپزی، نظافت، خوردن و آشاميدن، عشق ورزی، حرف زدن، سکوت و تفکر، رابطه، نيايش و....
زندگی فقط در رسيدن به هدف خلاصه نشده
ما به اشتباه اينگونه ميانديشیم:
درسم تمام شود راحت شوم
غذايم را بپزم راحت شوم
اتاقم را تميز کنم راحت شوم
بالاخره رسيدم.... راحت شدم
اوه چه پروژه ای... تمام شود راحت شوم
تمام شود که چه شود؟
مادامی که زنده هستيم و زندگی ميکنم هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست بلکه آغاز فعاليتی ديگر است...
پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنيم نه مانند يک ربات فقط به انجام دادن بپردازيم به تمام شدن و فارغ شدن...
حتی هنگاميکه دستها را ميشوييم نيز ميتوانيم بالذت اينکار را انجام دهيم
يکبار امتحان کنيد
آب چه زيبا آرام پوست دستتان را نوازش ميکند
به آب نگاه کنيد و لذت ببريد
وآنجاست که احساس خوب زندگی کم کم به سراغتان ميايد...
لذت باعث قدرتمند شدن ميشود به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس ميشود...
لذت بردن هدف زندگی است
تا ميتوانی همه کارها و فعاليت ها را با لذت همراه کن... حتی نفس کشيدن که کمترين فعاليت توست...
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ خوشبختی وﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮیش، ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ
آری نقص یا کمبود زیبایی در چهره یک فرد را اخلاق خوب تکمیل میکند...
اما کمبود یا نبود اخلاق را، هیچ چهره ی زیبایی نمی تواند تکمیل کند...
پایه و بنای شخصیت انسان ها بر
رفتاروکردارشان میباشد، و زیباترین شخصیت ها متعلق به خوش اخلاق ترین انسان های دنياست.
http://eitaa.com/cognizable_wan
من آدمِ نرفتنم
آدم دوست ماندن
یا اصلا آدم دیر رفتنم
خیلی دیر
اما وقتی بروم
دیگر آدم برگشتن نیستم
آدم مثلِ قبل شدن نیستم
باور کن...
👤آنا گاوالدا
http://eitaa.com/cognizable_wan
آخرین جملات استیو جابز
من در دنیای کسب و کار، به قله ی موفقیت رسیدم. به چشم دیگران، زندگی من مظهر موفقیت است. اما جدای از کار، انسان چندان شادمانی نیستم. به هر حال، ثروت یک حقیقت زندگی است که من به آن عادت کرده ام.
در این لحظه و در حالی که روی بستر بیماری قرار دارم و کل زندگی ام را به یاد می آورم، در می یابم که تمام شهرت و ثروتی که اینقدر به آنها افتخار می کردم رنگ باخته اند و در مواجهه با مرگ قریب الوقوع من، معنای خود را از دست داده اند.
در تاریکی، به چراغ های سبز رنگ دستگاه های کمک حیاتی بالای سرم نگاه می کنم و به سر و صداهای ماشینی آنها گوش می دهم و می توانم نفس خدای مرگ را، که هر لحظه نزدیک تر می شود، حس کنم.
حال می دانم، وقتی به اندازه ای ثروت اندوختیم که تا آخر عمرمان را کفاف بدهد، باید به مسائل دیگری بپردازیم که ربطی به ثروت ندارند. این مسئله باید چیز مهم تری باشد: شاید روابطمان، شاید هنر، شاید رؤیایی که در سال های جوانی در سر داشته ایم. مدام در پی ثروت بودن تنها نتیجه اش این است که فرد تبدیل به موجودی رنجور می شود؛ درست مثل من.
خداوند حس هایی در وجود هر یک از ما قرار داده است تا بتوانیم عشق را در قلب هر کسی احساس کنیم، نه توهماتی که ثروت برایمان به ارمغان می آورد.
من نمی توانم ثروتی که در زندگی ام کسب کرده ام را با خودم ببرم. تمام آنچه می توانم با خود ببرم خاطراتی هستند که به واسطه ی عشق ثبت شده اند.
این آن ثروت حقیقی است که شما را همراهی خواهد کرد، با شما خواهد ماند و به شما توان و روشنایی لازم برای ادامه ی مسیر را خواهد بخشید.
عشق می تواند هزاران مایل مسافت را دربنوردد. زندگی محدودیتی ندارد. هر جا که می خواهید بروید. به هر قله ای که می خواهید صعود کنید. تمام اینها در قلب و در دستان خود شماست.
گران قیمت ترین تختخواب جهان کدام است؟
بستر بیماری..
شما می توانید کسی را استخدام کنید که به جای شما اتومبیلتان را براند، یا برای شما پول در بیاورد. اما نمی توانید کسی را استخدام کنید تا رنج بیماری را به جای شما تحمل کند.
مادیات را می توان به دست آورد. اما یک چیز هست که اگر از دست برود دیگر نمی توان آن را بدست آورد و آن زندگی است.
آدم وقتی وارد اتاق عمل می شود، پی می برد که هنوز یک کتاب باقی مانده که آن را نخوانده است، و آن کتاب زندگی سالم است.
ما در این لحظه در هر مرحله ای از زندگی خود هم که باشیم، با گذر زمان، بالاخره روزی خواهد رسید که پرده ی نمایش زندگی مان پایین کشیده خواهد شد.
برای خانواده ی خود، همسر خود و دوستان خود عشق بیندوزید. با خودتان خوب رفتار کنید. دیگران را گرامی بدارید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
غسان کنفانی خیلی پدرانه نصیحت میکنه، میگه:
به کسی که برایت نمینویسد، مزاحمِ روزهایت نمیشود، دربارهات نمیخواند، مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمیکند و زندگی ات را پُر از کارهای شگفت انگیز نمیکند، وابسته نشو...
http://eitaa.com/cognizable_wan
شبی که بارون شدیدی می بارید،
" پرویز شاپور " از " احمد شاملو " پرسید: چرا اینقدر عجله داری؟!
شاملو گفت: می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم.
شاپور گفت: من می رسونمت.
شاملو پرسید: مگه ماشین داری؟
شاپور گفت: نه، اما چتر دارم!
" دوست واقعی کسی است که یاری رسان شما باشد حتی اگر دقیقا انچه شما می خواهید را نداشته باشد. "
زندگیتون پر از دوستان واقعی باشه
http://eitaa.com/cognizable_wan
تنهایی را ترجیح بده به تنهایی که،
روحشان با دیگریست!
تنهایی تقدیر من نیست ترجیح من است!
👤جبران خلیل جبران
http://eitaa.com/cognizable_wan
قانونى داريم كه هميشه ثابت است:
"ما به محيطمان عادت ميكنيم"
اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید"
👤اندرو متیوس
http://eitaa.com/cognizable_wan
جوکر یه دیالوگی داشت که میگفت: «من لبخند میزنم که دردامو پنهان کنم و آرزومه یهروز، یکی بیاد نگام کنه و بفهمه همهچی دروغه»؛
و چه روزایی که از درون ذرهذره نابود شدیم و لبخند زدیم، ولی هیچکس نفهمید این لبخندا دروغه.
http://eitaa.com/cognizable_wan
چون احتیاج داشتم که دوست بدارم و دوستم بدارند، تصور کردم که عاشق شده ام، به عبارت دیگر خودم را به حماقت زدم...
👤آلبر کامو
http://eitaa.com/cognizable_wan
خدائی باز هم این غیرت «کبوترها»
که مرهمی شده بر زخم جسم پرپرتان
به روی بام به جسم تو سایه گستردند
که لااقل نخورد آفتاب پیکرتان
به خاک دید تو را فاطمه خدا را شکر
ندید حداقل روی نیزهها سرتان
فرارسیدن ایام شهادت حضرت امام جواد الائمه را محضر حضرت علی بن موسی الرضا علیهم السلام تسلیت عرض میکنیم.🖤
#یاجوادالائمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر گرفتاری بگو یا جوادالائمه
http://eitaa.com/cognizable_wan