🌹اواخر سال 60 بود. سید محمد خیلی اصرار داشت به جبهه برود، برادر بزرگمان که سرپرست خانواده بود مخالف بود، مادر موافق!
بالاخره هم توانست رضایت برادرمان را هم بگیرد.
خواهرم می گفت قبل از رفتن یک عکسش را به من نشان داد. یقه لباسش کج بود.
گفتم: محمد چرا یقه لباست را قبل عکس گرفتن درست نکردی؟
خندید و گفت: به خاطر بی زنی است، اگر زن داشتم حواسش به یقه لباسم بود.
با ذوق و شوق گفتم: تو لب تر کن، برایت زن می گیریم.
جدی گفت: من کاری مهم تر از زن گرفتن دارم، من باید به جبهه بروم و حقم را ادا کنم، شما هم دعا کنید وقتی به جبهه رفتم شهید شوم که با شهادت همه چیز به دست می آورم.
قبل از خداحافظی مادر گفت: سید محمد داری می ری، دوست ندارم زخمی برگردی یا اسیر دشمن شوی، من تو را در راه علی اکبر امام حسین دادم دوست دارم شهید ببینمت!
سید محمد خم شد و دست مادر را بوسید و گفت: مادر از من راضی باشید!
مادر هم سید محمد را در آغوش گرفت و گفت: پسرم من از تو راضی هستم.
یکی دو شب از عید سال 1361 می گذشت. مادر گفت: در دلم آشوبی به پا شده است، احساس می کنم می خواهند خبری به من بدهند.
صبح روز بعد خبر شهادت سید محمد را برایمان آوردند. مادر دست به بالا کشید و گفت: الحمدالله منتظر این خبر بودم، من پسرم را در راه علی اکبر امام حسین(ع) دادم.
✳️راوی خواهر شهید
🌹شادی روح شهید سید محمد موسوی صلوات...
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
پادشاهی ۲ شاهین گرفت آنها را به مربی پرندگان سپرد تا آموزش شکار ببینند. اما یکی از آنها از روی شاخه ای که نشسته بود پرواز نمی کرد.
پادشاه اعلام کرد هرکس شاهین را درمان کند پاداش خوبی می گیرد. کشاورزی موفق شد. پادشاه از او پرسید: چگونه درمانش کردی؟ کشاورز گفت: شاخه ای که به آن وابسته شده بود را بریدم.
گاهی اوقات باید شاخه عادتها و باورهای غلط رو ببریم تا بتوانیم پرواز کنیم...
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅سخاوت و کار راه اندازی حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام
✅داستان دعای امام کاظم علیه السلام برای حوائج یک جوان
🔰#استاد_رفیعی
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
15.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره زیبا از شهید عباس بابایی
🎙حجت الاسلام عالی
🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انیمیشن ابر مغناطیس اربعین
⭕️ روایت استقبال بینظیر کشورهای مختلف از پیاده روی اربعین
🌏 #اربعین👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی خبرنگار جوانی از ادیسون پرسید: آقای ادیسون شنیدم برای اختراع لامپ تلاشهای زیادی کرده ای، اما موفق نشدهای، چرا؟!
پس از ۹۹۹ بار شکست همچنان به فعالیت خود ادامه میدهی؟
ادیسون با خونسردی جواب میدهد: ببخشید آقا من ۹۹۹ بار شکست نخورده ام، بلکه ۹۹۹ روش یاد گرفتهام که لامپ چگونه ساخته نمیشود!
طرز نگرش میتواند آنچه که شکست نامیده میشود را تبدیل به معجزه کند.
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃
🔻📸کدام #واژهها را اشتباه مینوشتید؟🧐
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
#خاطرهایازشفایافتنفرزندیکرانندهنیسان🌱
نقل کننده می گوید: در سال 93 که یک راننده نیسان برای مرکز ما بار آهن آورد وقتی وارد اتاق کار من شد برای گرفتن فاکتور، عکس ابراهیم هادی را که دید گفت: خدا رحمتت کنه آقا ابراهیم. من گفتم با آقا ابراهیم جبهه بودید یا بچه محلتون بود؟ راننده گفت: هیچکدوم. ماجراش طولانیه و باورش هم سخت. من پرسیدم جریان چیه؟ راننده گفت من ساکن ورامین هستم حدود پانزده سال قبل بار زده بودم برای خیابان 17 شهریور تهران. وقتی آمدم خانه با صدای همسایه ها متوجه شدم دخترم افتاده داخل استخر کشاورزی که در زمین مجاور ما بود. بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم. حال دخترم اصلاً خوب نبود. دکتر گفت: ما تلاش خودمان را انجام می دهیم اما از ریه اش که عکس گرفتند گفتند: آبهای آلوده وارد ریه اش شده و بعید است این مشکل حل شود خیلی ناراحت شدم و برای رساندن بار مشتری به خیابان 17 شهریور تهران رفتم و در حوالی پل اتوبان شهید محلاتی که در حال تخلیه بار بودم نگاهم به چهره یک شهید افتاد. چهره جذاب و ملکوتی داشت. به تصویر شهید نگاه کردم و گفتم یقین دارم شما پیش خدا مقام دارید از شما می خواهم برای دخترم دعا کنی و از خدا بخواهی او را به ما برگرداند. از پایین عکس نام شهید را دیدم نوشته بود شهید ابراهیم هادی. آن شب در بیمارستان بودیم و در نمازخانه از فرط خستگی لحظاتی خوابم برد که جوانی خوش سیما وارد شد و گفت: دختر شما حالش خوب شده پیش دخترت برو.بیدار شدم و با عجله به طرف بخش مراقبت های ویژه رفتم، همه در تکاپو بودند دخترم هوش آمده بود و گریه می کرد پرستارها بودند، دکتر بخش هم آمد. دوباره از ریه اش عکس گرفتند و گفتند آب داخل ریه جذب بدن شده و از بین رفته. اما من می دانستم آن جوانی که در خواب دیدم همان ابراهیم هادی بود فقط چهره اش نورانی بود و شلوار کردی پایش بود. و از دعا و کرامت او دخترم شفا گرفت. از آن به بعد ما ارادت عجیبی به ایشان داریم و خانه ما پر از تصاویر این شهید است و از پانزده سال پیش تا حال عکس های ریه دخترم را نگه داشته ام که عکس اول نشان می دهد که ریه پر از آب است و در عکس بعدی اثری از آب در ریه نیست. من پرسیدم دخترت الان چکار می کنه؟ راننده گفت دانشجوی رشته مهندسی است
#کرامتشهیدابراهیمهادی
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
#نماز_شب_شهدا📿
برادر شهید سیدمحسن حسنی درباره توجه این
بزرگوار به مسئله نماز شب چنین می گوید:
«چند روزی بود که برای اولین بار در جبهه بودم.
یک شب دیدم برادرم محسن مشغول نماز خواندن
است. کمی در رخت خواب جابه جا شدم. پس از
جایم بلند شدم و کنار محسن به نماز ایستادم و
بعد برای استراحت به رخت خواب برگشتم✨
حسابی گرم خواب بودم که محسن دستش را
روی شانه ام گذاشت و گفت: بلند شو، وقت نماز
صبح شده. به پهلوی دیگر چرخیدم و پشت به
محسن گفتم: برو بابا، خواندم. محسن گفت:
بلندشو. الان تازه اذان گفتند. ملحفه را کنار زدم و
در جایم نشستم و گفتم: جانِ محسن خواندم. تو
داشتی نماز می خواندی، من هم کنارت ایستادم و
خواندم، ولی محسن دست بردار نبود. بالاخره مرا
مجبور کرد که نماز را بخوانم و محسن بدون
عکس العمل به حرف های من فقط می خندید🙂
بعدها فهمیدم محسن نماز شب می خوانده و من
غافل از همه جا بودم.
#از_شهدا_الگو_بگیریم🤝
#شهید_سید_محسن_حسنی
🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|💚😇|•
تفاوت نماز اول وقت و آخر وقت...⏰
#سخنرانی🎙/ #حجتالاسلامحسینیقمی
👌🏻http://eitaa.com/cognizable_wan
در راسته بازار پالاندوزان، جوانی پالان میدوخت و در زمان فراغتش با حرکت سریع دست، مگس را در کف دستش شکار میکرد بعد به آرامی دست خود را میگشود و یک بال مگس را میکَند و در زمین رهایش میکرد و میخندید، این کار تفریح او شده بود. بعد از پنج سال صبحی از خواب بیدار شد در حالی که دست راستش کلاً فلج و بیحس در کنارش افتاده بود و تا آخر عمر فلج زندگی کرد.
در واقعیت دیگری، جوانی انگشتان دستش به ارّهی آهنگری گرفتار و قطع شد. بعدها خودش میگفت: روزی تُن ماهی را با انبر باز کردم و خوردم. قدری گوشت داخل آن بود پیش گربهای انداختم که کنار دستم التماس میکرد. گفتم: من زحمت کشیدم، کار کردم و این تُن ماهی را خریدم و خوردم،
پس درب قوطی تُن ماهی را به جای خود برگرداندم و کمی باز گذاشتم. گربه مجبور شد دست خود داخل قوطی کنسرو کند و دستش گیر کرد و از مغازهی من دور شد، روزی که انگشتان من قطع شد، یقین کردم که قوطی کنسرو هم پنجه گربه را قطع کرده بود.
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃
#شماره_های_اضطراری که بدردتون میخوره:
شماره ۲۱۸: اگه جلوی در خونتون یه ماشین پارک شده و صاحبش نیست این شماره ی راهوره باهاش تماس بگیرید شماره پلاک رو بگید، بهشون زنگ میزنن!
شماره ۱۹۱: اگه جایی به داروخونه نیاز داشتی، اسم و آدرس داروخونه های نزدیکتو بهت میده.
شماره ۲۱۵۱: آمبولانس حیوانات خانگیه!
شماره ۱۲۴: اگه جایی گرون فروشی کردن میتونین به این شماره اطلاع بدین.
شماره ۰۹۶۶۹: واسه گردشگری استان هاست و برای جاهای دیدنیش
راهنماییت میکنه!
شماره ۱۹۹: اطلاعات کامل پرواز رو بهت میده مثلا بفمی پرواز تاخیر داره
یا نه!
#اطلاعات_عمومی
http://eitaa.com/cognizable_wan