┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_سی_و_چهارم
🌹پدرم به سختی حرکت می کرد ... روزی که داشتم خونه رو ترک می کردم ... روی مبل، کنار شومینه نشسته بود ... اولین بار بود که اشک رو توی چشم هاش می دیدم ...
- آنیتا ... چند روز قبل از اینکه برگردی خونه ... اون روزها که هنوز تهران شلوغ بود ... خواب دیدم موجودات سیاهی ... جلوی کلیسای بزرگ شهر ... تو رو به صلیب کشیدن ...
به زحمت، بغضش رو کنترل کرد ...
🌹- مراقب خودت باش دخترم ...
خودم رو پرت کردم توی بغلش ...
- مطمئن باش پدر ... اگر روزی چنین اتفاقی بیوفته ... من، اون روز جانم رو با خدا معامله کردم ... و شک نکن پیش حضرت مریم، در بهشت خواهم بود ...
خواب پدرم برای من مفهوم داشت ... روزی که اون مرد گفت... روی استقامت من شرط می بنده ... اینکه تا کی دوام میارم ...
🌹آرتا رو برداشتم و به آپارتمان کوچک اجاره ایم رفتم ...
توی کشوری که به خاطر کمبود نیروی تحصیل کرده و نیروی کار ... جوان تحصیل کرده وارد می کنه ... من بعد از مدت ها دنبال کار گشتن ... با مدرک دانشگاهی ... توی یه شهر صنعتی ... برای گذران زندگی ... داشتم ... زمین، پنجره و توالت های یه شرکت دولتی رو می شستم ...
🌹با هر بسم الله، وارد شرکت می شدم ... و با هر الحمدلله از شرکت بیرون می اومدم ... اما تمام اون یک سال و نیم ... لحظه ای از انتخابم پشیمون نشدم ...
✍ادامه دارد......
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#قسمت_سی_و_پنجم
🌹کم کم ارتقا گرفتم ... دیگه یه نیروی خدماتی ساده نبودم ... جا به جا کردن و تحویل پرونده ها و نامه هم توی لیست کارهای من قرار گرفته بود ...
🌹اون روز که برای تحویل رفته بودم ... متوجه خطای محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم ... بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... گاهی انجام یه اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه ... از طرفی به عنوان یه نیروی خدماتی چی می تونستم بگم ...
🌹تمام روز ذهنم درگیر بود ... وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن ... رفتم اونجا ... کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد ...
نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم ...
فردا صبح، جو طور دیگه ای بود ... کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود ... اما نفهمیده بود محاسبات صحیحه ...
🌹یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم ... به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم ... ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود ... من مسلمان بودم ... اگر کاری که کردم پای یه عمل تروریستی حساب بشه چی؟ ...
🌹بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن ... بالاخره رئیس حفاظت اومد ... نشست جلوی من ...
- خانم کوتزینگه ... شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ ... هدف تون از این کار چی بود؟ ...
خیلی ترسیده بودم ...
🌹- چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن ...
- شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگی کردید ... و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید ... یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ ...
نفسم بند اومده بود ... فکر می کرد من جاسوس یا نیروی نفوذی ایرانم ... یهو داد زد ...
🌹- شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟ ...
.
✍ادامه دارد......
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
مردِ گُنده چهل ساله یه عروسک باهاشه،
باشگاه میریم تو ساکش میزاره،
سرکار میاد تو کیفشه،
سوار ماشین میشه میزاره رو صندلی عقب،
بهش گفتم خجالت بکش؛ مگه دختری؟
گفت: نه ولی مالِ دخترم بوده؛ سرطان داشت و مُرد…
همدیگه رو #قضاوت نکنیم...
http://eitaa.com/cognizable_wan
از آدمی که همه دوسِش دارن بترس!
هیچ آدمی نمیتونه همه رو از خودش راضی نگه داره، مگر اینکه یه خصلتِ کثیف رو توی خودش پرورش بده، و اون دو رویی هستش!
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دابسمش_طنز
حمله ارواح و اشباح در نیمه شب
http://eitaa.com/cognizable_wan
فوری 👈 لطفا همه جا #کپی_کنید
قیمت بنزین ۳ برابر شد.
البته #سهمیه_بندی_بنزین را مطابق جدولی که ملاحظه میکنید به ازای قیمت هر لیتر ۱۵۰۰ تومان برای هر ماه در نظر گرفته اند.
مثلا سواری شخصی هر ماه ۶۰ لیتر بنزین ۱۵۰۰ تومانی سهمیه میگیرد ولی نکته عجیب اینکه وسایل گازسوز سهمیه بنزینشان نصف در نظر گرفته شده.
👈 مطابق پیشبینی سایتها و رسانه های اصلاح طلب با انتشار یک کلیپ قدیمی از رهبر در مورد صرفه جویی در مصرف سوخت ، این تصمیم خود را به #گردن_رهبری انداخته اند
این در حالی است که تصمیم گیرندگان سهمیه بندی بنزین ، #حسن_روحانی #علی_لاریجانی ، #نوبخت و #بیژن_زنگنه بوده اند.
قبول داریم قیمت بنزین در ایران ارزان تر از همه جا است(بجز کوبا)
ولی قیمت بنزین را مطابق دلار تخمین میزنند پس دولتمردان ما ابتدا دلار را گران میکنند سپس بنزین را و این تراژدی اسفناک را کسانی برای ایران رقم میزنند که برای ماندن در قدرت ، با عبور از آرمانهای شهداء و وعده های دروغ و با رقص و آواز و کنسرت جوانان را فریب میدهند و از آنان سواری سیاسی میگیرند .
همان سلبریتی های سینه چاک خاتمی ، با هر کنسرت یک و نیم ساعته درآمد چند صدمیلیونی به جیب میزنند و چه بهتر که کنسرتشان مخلوطی از پسر و دختر باشد. (جذب مشتری به هرقیمتی)
⭕️ خلاصه بیژن زنگنه طرح را به هیئت دولت داده و آنها تصویب کرده اند و فرستاده اند مجلس
⭕️ در مجلس #فریدون_حسنوند رئیس کمیسیون انرژی نیز آن را تایید کرده و نهایتا به تایید علی لاریجانی نیز رسیده است اما برای پاسخگو نبودن به انتقادات مخالفان ، این طرح را در بامداد روز جمعه ۲۴ آبان ماه اجرا کردند.
خيلي دوسداشتم تو سمينارها، وقتي ميخوام كنفرانس بدم اول ميكروفونو يه ضربه بزنم و به اتاق فرمان اشاره كنم درسته؟
صدا خوبه؟
ولي هميشه تو سميناراي رايگان ميرم يه موز ميخورم ميام بيرون😁🍌
http://eitaa.com/cognizable_wan
خيلي دوسداشتم تو سمينارها، وقتي ميخوام كنفرانس بدم اول ميكروفونو يه ضربه بزنم و به اتاق فرمان اشاره كنم درسته؟
صدا خوبه؟
ولي هميشه تو سميناراي رايگان ميرم يه موز ميخورم ميام بيرون😁🍌
http://eitaa.com/cognizable_wan
يه سري مهمون اومد هيچي نبود تو خونه بشون بدم قرص مولتی ويتامين پرتقالی دادم
بعدشم پرسيدن حاجی اين شربته مال چه شركتيه؟
گفتم خارجيه ..😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
سوار تاکسی خطی شدم
دو قدم جلوتر یک مسافر گفت دربست✋
راننده به من گفت تو لیاقتت خیلی بیشتر از منه 😊
پیاده شو 😐
😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینقد سرش تو گوشیه ، شوهر یکی دیگه رو داره میبره😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقه جدید چک خوری😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر گاز کربن دی اکسید قابل دیدن بود ، دنیا را اینگونه میدیدیم
J
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_سی_و_ششم
🌹چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم ...
- من هیچ کار اشتباهی نکردم ... فقط محاسبات غلط رو درست کردم ...
- اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود می تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید ...
خودم رو کنترل کردم و خیلی محکم گفتم ...
🌹- اگر یه نیروی خدماتی به شما بگه داده های دستگاه ها رو غلط محاسبه کردید ... چه واکنشی نشون می دید؟ ... می خندید، مسخره اش می کنید یا باورش می کنید؟ ...
چند لحظه مکث کردم ...
- می تونید کل سیستم و اون داده ها رو بررسی کنید ...
🌹- قطعا همین کار رو می کنیم ... و اگر سر سوزنی اخلال یا مشکل پیش اومده باشه ... تمام عواقبش متوجه شماست... و شک نکنید جرم شما جاسوسی و خیانت به کشور محسوب میشه ... که مطمئنم از عواقبش مطلع هستید ...
توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت ... اونقدر محکم و سرد که حس کردم تمام وجودم یخ زده بود ... از اتاق رفت بیرون ... منم بی حس و حال، سرم رو روی میز گذاشتم...
🌹- خدایا! من چه کار کردم؟ ... به من بگو که اشتباه نکردم ... کمکم کن ... خدایا! کمکم کن ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... توی یه اتاق زندانی شده بودم که پنجره ای به بیرون نداشت ... ساعتی به دیوار نبود ... ثانیه ها به اندازه یک عمر می گذشت ... و اصلا نمی دونستم چقدر گذشته ...
🌹به زحمت، زمان تقریبی نماز رو حدس زدم ... و ایستادم به نماز ... اللهم فک کل اسیر ...
✍ادامه دارد......
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#قسمت_سی_و_هفتم
🌹سه روز توی بازداشت بودم ... بدون اینکه اجازه تماس با بیرون یا حرف زدن با کسی رو داشته باشم ... مرتب افرادی برای بازجویی سراغ من می اومدن ... واقعا لحظات سختی بود ...
روز چهارم دوباره رئیس حفاظت شرکت برگشت ... وسایلم رو توی یه پاکت بهم تحویل داد ...
🌹- شما آزادید خانم کوتزینگه ... ولی واقعا شانس آوردید ... حتی هر اختلال قبلی ای می تونست به پای شما حساب بشه ...
- و اگر اون محاسبات و برنامه ها وارد سیستم می شد ممکن بود عواقب جبران ناپذیری داشته باشه ...
🌹وسایلم رو برداشتم و اومدم بیرون ... زیاد دور نشده بودم که حس کردم پاهام دیگه حرکت نمی کنه ... باورم نمی شد دوباره داشتم نور خورشید رو می دیدم ... این سه روز به اندازه سه قرن، وحشت و ترس رو تحمل کرده بودم ... تازه می فهمیدم وقتی می گفتن ... در جهنم هر ثانیه اش به اندازه یه قرن عذاب آوره ...
🌹همون جا کنار خیابون نشستم ... پاهام حرکت نمی کرد ... نمی دونم چه مدت گذشت ... هنوز تمام بدنم می لرزید ...
برگشتم خونه ... مادرم تا در رو باز کرد خودم رو پرت کردم توی بغلش ... اشک امانم نمی داد ... اون هم من رو بغل کرده بود و دلداری می داد ...
🌹شب نشده بود که دوباره سر و کله همون مرد پیدا شد ... اومد داخل و روی مبل نشست ... پدرم با عصبانیت بهش نگاه می کرد ...
- این بار دیگه از جون دخترم چی می خواید؟ ...
🌹هنوز نمی تونست درست بایسته ... حتی به کمک عصا پاهاش می لرزید ... همون طور که ایستاده بود و سعی داشت محکم جلوه کنه، بلند گفت ...
- از خونه من برید بیرون آقا ...
✍ادامه دارد......
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
دختره داشت امتحان میداد رسید ب یه سوال نوشته بود:
کلمه مناسب را درجای خالی قرار دهید بعد
دختره تو جای خالی نوشت مناسب
میگن معلمه از اون روز تاحالا رفته ته کلاس نشسته میگه مامانم کی میاد دنبالم😄😂😂
💊😎😜💊
http://eitaa.com/cognizable_wan