✅به خانمها قوت_قلب بدهید
آقایان محترم لطف کنید به خانمها قوت قلب بدهید.
آنها را تهدید نکنید، تحت فشار قرار ندهید و...
مثلاً خانم به همسرش میگوید: آقا کجا بودید؟ دلم هزار راه رفت. آقا با خنده میگوید: جایی نبودم ، خانهی زن دومم بودم!!!
آقایان شوخی این حرفها هم درست نیست. در واقع شما با این کار، همسرتان را تحت فشار قرار میدهید .
✅به جزئیات رفتاری توجه کنید
خانمها خیلی به جزئیات رفتاری مردها توجه میکنند، در حالیکه آقایان نسبت به این جزئیات بیدقتند.
مثلاً آقایون معمولاً تاریخ_تولد همسر، سالگرد_ازدواج شان و... را فراموش میکنند. در حالیکه این روزها برای خانمها خیلی مهماند.
آقایان باید بدانند که این جزئیات به نظر کوچک برای خانمها بسیار بزرگ هستند.
(کوچکهای بزرگ) معمولاً خانم ها توجه به این جزئیات را نشانه ی محبت و علاقه همسرشان به خود می دانند..
🧕 #همسرانه 🌸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
زنان عاشق اینگونه مردانند
👇🏻👇🏻👇🏻
1️⃣ مردانی که اهل محبت کردن هستند و زنانشون براشون اولویت داره.
👈 نگو خودش میدونه دوستش دارم، بلکه باید دوست داشتنت رو بهش نشون بدی.
2️⃣ مردانی که موقع عصبانیت کنترل دارند و با کوچکترین مسأله ای پرخاشگری نمیکنند.
👈 دست بچه ت یا خانمت خورد به لیوان و افتاد و شکست، چرا داد و بیداد راه میندازی؟
3️⃣ مردانی که اهل نظافت شخصی باشند.
👈 قرار نیست فقط خانما به خودشون برسن و بلکه شما هم باید اهل این کارا باشی که خانمت از کنار تو بودن لذت ببره.
🧕 #همسرانه 🌸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#دخترت_را_نوازش_کن!
#نوازش_کردن فرزند یکی از مستحبات بزرگ است؛
به خصوص نسبت به #دختران [در این باره] روایت داریم.
روح دختر خیلی لطیف است،
احتیاج به نوازش دارد...دختر شیرینی زندگیاش را آغوش مادرش میبیند.
بهترین دوست خودش را مادرش میبیند...
اگر مشکلی هم برایش پیش بیاید اول به مادرش میگوید.
#تربیت_فرزند
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 دستِ #داوود_بصائری ( #شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم.
🌷 صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است.
🌹 زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند.
📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی
"روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱"
پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده.
🥀🥀🥀🥀🥀
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️عواقب وحشتناک #تمسخر کردن و نیش زدن !
نهج_البلاغه
▫️اللسان سَبُع، إن خُلّى عنه عَقر.
🟤زبان، درنده اى است كه اگر رها شود زخم زند.
📘حکمت_60
🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد قرائتی
🍁🍁🍁🍁🍁
http://eitaa.com/cognizable_wan
🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قرعهکشی_برای_رفتن_به_قربانگاه_کومله!!
🌷وقتی به سقز رسیدیم، صدای خواندن دعای کمیل ما را به سمت خود کشید. کسی که دعا میخواند، در بین دعا خاطرهای از آن منطقه تعریف کرد و گفت: «کومولهها ده نفر از سربازهای ارتش را اسیر کردند و گفتند: ما به شرطی گروگانها را پس میدهیم که یک پاسدار به ما بدهید. یکی از برادران سپاه داوطلب شد و گفت: من حاضرم بروم. برادران دیگر اعتراض کردند و گفتند: ما هم میخواهیم برویم. قرعهکشی شد و قرعه به نام همان داوطلب اولی درآمد. او رفت و ما....
🌷و ما با دوربین نگاه میکردیم. منافقین آن پاسدار را گرفتند و به غیر از یک سرباز، نه اسیر را آزاد کردند. با چشمانمان دیدیم که اول لباس فرم آن سپاهی را سالم درآوردند و بعد مثل وحشیها با چاقو بر سر او ریختند و هر کدام تکهای از بدنش را کندند. هر کسی این منظره را با دوربین نگاه میکرد، حالش بد میشد. بعد کومولهها بدن تکهتکه شده را داخل پلاستیک گذاشتند و لباس سپاه را رویش قرار دادند و به آن سرباز گفتند: این هم پاسدار شما، حالا برو.»
#راوی: جانباز سرافراز سعید بلوری از رزمنده گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
📚 کتاب "روزهای جنگی سعید"
❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!!
🥀🥀🥀🥀🥀
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 باور
جایی که #ثروت_های #دنیا بی اثر است
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
49.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صدقهی جاریه(سه عملی که پس از مرگ ماندگار میشود)
🎤 حجت الاسلام حدائق
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
مهربونی بهونه نمیخواد...
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛
_آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی حوصلهگی گفت:
هزار و پونصد تومن!
پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛
_نه، نمیشه!!
دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!
درونم چیزی فروریخت...
هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.
از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم.
این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!
پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه!
چه حس قشنگی بود
اون روز گذشت
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله، با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
ازم فال میخری؟
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟
_فالی دو هزار تومن!
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم؛ عزیزم اصلا پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...
_اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!
بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛
_یه فال مهمون من باش!!
از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم!
صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس توو بهترین نقطه ی شهر بود، از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت ...
اما؛
یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت...
همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که مرام و معرفت نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!!👌
معرفت یه گوهر نابه که نصیب هر کسی نمیشه...
الهی كه صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن...🙏
#داستان
Ξ✿ http://eitaa.com/cognizable_wan
شکلات
پيرمردي در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوي عطر شکلات محبوبش از طبقه پايين به مشامش رسيد. او تمام قدرت باقيمانده اش را جمع کرد و از جايش بلند شد.
همانطور که به ديوار تکيه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پايين پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسيد و به درون آن خيره شد. او روي ميز ظرفي حاوي صدها تکه شکلات محبوب خود را ديد و با خود فکر کرد يا در بهشت است و يا اينکه همسر وفادارش آخرين کاري که ثابت کند چقدر شيفته و شيداي اوست را انجام داده است و بدين ترتيب او اين جهان را چون مردي سعادتمند ترک مي کند.
او آخرين تلاش خود را نيز به کار بست و خودش را به روي ميز انداخت و يک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جاني دوباره گرفته است. سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روي دست او زد و گفت:
دست نزن، آنها را براي مراسم عزاداري درست کرده ام 😄😄
#داستان
Ξ✿ http://eitaa.com/cognizable_wan
💢 سیاهی لشکر
✍️ از کوری پرسیدند: «چرا چشمت کور شده؟»
🔹 گفت: «من عاشورا در #کربلا بودم. شاهد کشتهشدن #حسین علیهالسّلام بودم، هرچند شمشیر و تیر و نیزهای نزدم.
🔸 وقتی برگشتم خانه و خوابیدم، در عالم خواب دیدم یک نفر میگوید: "پیامبر با تو کار دارد. مرا کشان کشان بردند تا پیش #پیامبر؛ جلو رفتم و زانو زدم و گفتم: "سلام بر شما ای رسول خدا."
🔹 پیامبر جوابم را نداد، مدّتی بعد سرش را بلند کرد و فرمود: "ای دشمن خدا! حرمتم را شکستی و خانوادهام را کُشتی؟!"
🔸 گفتم: "ای رسول خدا! به خدا قسم من نه شمشیری زدم، نه تیریانداختم و نه نیزهای پرتاب کردم."
🔹 پیامبر فرمود: "این درست ولی سیاهی لشکر #عمربن_سعد را زیادتر کرده بودی.
🔸 مرا جلوتر بردند. جلوی پیامبر طشتی از خون بود. فرمود: " این، خون پسرم حسین."
🔹 بعد، از آن خون به چشم من کشید. از خواب بلند شدم؛ دیگر چیزی ندیدم تا امروز.»
📌 مراقب باشیم در جایی که حق در حال پایمال شدن هست سیاهی لشکر نباشیم.
📚 قصّه کربلا، ص 100.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan