🌬
زندگی سهم مردم جدی نیست...
آن هایی که جدی هستند
سهم شان سختی وفشار است...
زندگی به آن هایی تعلق دارد؛
که شاد هستند ودر بزم اند
آن هایی که میدانند
بودنشان راچگونه جشن بگیرند...
#همسرانه
⏭http://eitaa.com/cognizable_wan
اگه لازمه گاهی منت همسرت را بکش و از دلش در بیار، حتی اگر تو مقصر نیستی.
حال هر دوی شما بهتر خواهد شد
تو و همسرت به هم نیازمندید
پس نیازتان را له نکنید.
.
.
. #همسرانه
⏭http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 دوش مرغی به صبح می نالید؛عقل وصبرم ببرد وطاقت وهوش!گفتم این شرط آدمیت نیست؛مرغ تسبیح گوی ومن خاموش!
🔸آیت الله استاد #مجتهدی تهرانی (ره)
▶️http://eitaa.com/cognizable_wan
شامت اینجا بخور دهن گیرت جای دیگه💚🌿
مردی بود که همراه خانواده اش مشغول خوردن شام بودند . نه قرار بود جایی بروند نه با کسی قول و قراری داشت . ناگهان صدای در بلند شد .
مرد نگاهی به همسرش انداخت و گفت : کیست که این وقت شب در می زند؟ از جا بلند شد و رفت در خانه را باز کرد .
یکی از همکارانش بود . سلام و علیکی با هم کردند و همکارش گفت : «شام خانه ی دخترم میهمانم، گفتم سر راه سری به تو بزنم و حالی بپرسم . مرد گفت : بفرمایید .
همکارش گفت : بهتر است مزاحم نشوم
مرد، باز هم تعارف کرد . همسر مرد گفت : میهمان حبیب خداست . سفره باز است بفرمایید با ما شام بخورید . مرد همکار گفت : نه نه اصلاً مزاحم نمی شوم .
مرد گفت : مثل یک دوست خوب بنشین و غذایت را بخور .
همکارش گفت : می خواهم خانه دخترم بروم . شام آنجا دعوت شده ام .
مرد گفت : شام را با ما بخورید و بعد به خانه دخترتان بروید . همکارش گفت : نه خیلی متشکرم، شام نمی خورم، فقط دو لقمه دهن گیره می خورم و ته بندی می کنم و شام را به خانه ی دخترم می روم .
سپس مشغول خوردن غذا شد .
مرد و افراد خانواده اش که انتظار داشتند او پس از خوردن یکی – دو لقمه، کنار بکشد و چیزی نخورد .
همکار مرد به اندازه ی غذای دو نفر را جلو خودش کشید و با اشتها خورد . چهره ی بچه های صاحب خانه که گرسنه مانده بودند، دیدنی بود .
غذا تمام شد همکار مرد گفت : دست شما درد نکند خانم! غذای خوشمزه ای پخته بودید . کاش خانه ی دخترم میهمان نبودم و یک شام درست و حسابی اینجا می خوردم .
مرد صاحب خانه که از دست او عصبانی بودگفت : «بهتر است این دفعه شامت را اینجا بخوری و دهن گیره ات را خانه ی دخترت ....»
از آن به بعد درباره ی کسی که در پذیرش دعوتی بیش از حد تعارف کند اما در عمل ملاحظه نکند می گویند : (این دفعه شامت را اینجا بخور و دهن گیره ات را جای دیگر)
#غذا
#شام
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
@yek_roman.hedye khodavand.pdf
1.68M
این فایل PDF(پی دی اف) است
#رمان
💌رمان هدیه خداوند
یه سری رفتیم خواستگاری خانواده طرف موافقت کردند
ولی بابام گفت نه!
دلیلش هم این بود که میگفت آدم سالم زن تو نمیشه ۱۰۰% دخترشون یه ایرادی داره 😂😂
سلطان عشق پدر ❤️😕😂
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣صداگزاری خفن🗣
وای ترکیدم 🤣🤣
#دوبله❤️
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
تو اتوبوس نشستم دارم مجله میخونم خواستم ورق بزنم !
یه نگا کردم دیدم ملت بیشتر از من محو خوندن مجله ان
یهو بلند گفتم خانوما آقایون خوندین؟ بزنم صفحه بعد ؟
ملت یه صدا گفتن : بععععععععععععععله😂😂😂
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقابِ مادر از لانهاش در برابر برف و سرما، اینگونه محافظت میکند ❤️
#حیوانات
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
✍️ انواع مردم
🔻بدان که مردم سه دستهاند:
1️⃣ بعضی چون غذا هستند که وجودشان برای ما لازم است؛
2️⃣ بعضی چون دارو هستند که فقط گاهی به آنها نیاز داریم؛
3️⃣ و برخی مانند بیماری هستند که ما هرگز به آنها نیاز نداریم ولیکن گاهی گرفتارشان میشویم که در چنین هنگامی باید صبر و تحمل داشته باشیم تا به سلامت از دست آنها رها شویم.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸هنوز خاطرخواه نشدهای ... !🔸
از آثار حلال بودن مالتان این است که فرزندتان عاشق شهادت میشود. اگر به بچه نان حرام بدهید، بچه هیچوقت دلش نمیخواهد بسیجی شود. آن نان، این اقتضا را ندارد.
یکی از فرماندهان سپاه، اصغر وصالی است. چند سال فرمانده بود، آخر هم شهید شد. برادرش هم پاسدار بود و سرپل ذهاب شهید شد.
مادرش قبل از شهادت بچههایش، خواب دیده بود امام آمده به خانهشان و مادرش یک ظرف میوه برای ایشان برده. امام دوتا سیب درشتش را برداشت و گرفت زیر عبا. گفت این برای من، و خداحافظی کرد و رفت. همان که شما میگویید «سیبِ سرسَبد». وقتی پسرش شهید شد متوجه تعبیر خوابش شد. نسبت به دومی میگفت نرو. پسر تا چند روز بهخاطر رعایت پدر و مادرش ماند. بعد مادر خواب دیده بود که مزاحم بچهات نشو! به پسرش گفته بود پسرم میخواهی بروی مزاحمت نمیشوم. او رفت و عاشورا شهید شد.
وقتی پسرش شهید شد، من برای سر سلامتی پدر به منزلشان رفتم. پدر اینها یک مرد هشتادساله و گاریچی بود. میوه میفروخت. چرخ داشت. به من گفت: «بچه من باید شهید میشد. من هشتاد سال عمر دارم و در خرید و فروشم ذرهای تقلّب نکردم، ذرهای حرام و حلال را قاطی نکردم. همیشه به رزق حلال قانع بودم».
او شبها کم می خوابید. پسرش اصغر به او گفته بود: بابا کمی بخواب. پدر به او گفته بود: «پسر! تو هنوز خاطرخواه نشدی! وقتی خاطرخواه شدی، خوابت نمیبرد».
منظورش خودش بود که خاطرخواه خدا شده و شبها خوابش نمیبرد.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾