💙اگر فرد اشتباهیرو انتخاب کردی و الان خودترو سرزنش میکنی، این نکته رو در نظر داشته باش:
💙زمانی که اون فرد رو انتخاب میکردی، اونقدرا هم رفتارش بد نبود و هنوز خود واقعیشرو نشون نداده بود.
💙تو با آگاهی اون زمان سعی میکردی بهترین تصمیم رو بگیری.
💙اون فرد در زندگیت اومد تا یه سری درس ها رو بهت بده.
💙سرزنش کردن خودت فایدهای نداره و فقط حالت رو بدتر میکنه.
💙مهترین زمان، الان هست و سعی کن بهترین تصمیم رو برای خودت و آیندت بگیری.
#همسرداری
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناهار برای شیرازیا مثل گلوله اس😂😂😂😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد بگين چرا خانوما بيشتر عمر ميكنن 😂😂
چون پسرا تا مرز فاجعه تفريح ميكنن 😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#توبه_گرگ_مرگ_است
این ضرب المثل در مورد کسی به کار می رود که دست از عادتش برندارد و با وجود توبه های مکرر بازهم به کارها و عادت های ناپسندش ادامه می دهد
آورده اند كه ...
گرگ پیری بود كه در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینكه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه كند . به همین قصد هم به راه افتاد .
در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه كرد ، اسبی را دید كه در مرغزاری می چرد .
پیش اسب رفت و گفت ! می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه كنم ، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم كه در این راه با من شریك بشوی ؟!
اسب گفت : كه از دست من چه كاری بر می آید ؟
گرگ گفت : اگر خودت را در این راه قربانی كنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا كنم و هم اینكه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این كار خودت به همنوعان خود كمك می كنی .
اسب برای نجات جان خود بفكر حیله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت : عمو گرگ !
من آماده ام كه در این كار خیر شركت كنم و خودم را قربانی كنم .
اما دردی دارم كه سالهای زیادی است كه ز جرم می دهد . از تو می خواهم در دم را چاره كنی ،بعد مرا قربانی كنی ! گرگ جواب داد : دردت چیست حتماً چاره اش می كنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج كند . اسب گفت : چه گویم ؟ ، چند سال قبل ، پیش یك نعلبند نادان رفتم كه سم هایم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد .
از تو می خواهم كه نزدیك بیایی و زخمهای مرا نگاه كنی .
گرگ گفت : بگذار نگاه كنم ، اسب پاهایش را بلند كرد و چنان لگد محكمی به سر گرگ زد كه مغزش بیرون ریخت ، گرگ كه داشت می مرد به خودش گفت : آخر ای گرگ ! پدرت نعلبند بود ، مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندی ؟
اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه كند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت توبه گرگ مرگ است .
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار میكشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میڪردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
▫️پرندهات را آزاد ڪن!
🍃
🌺🍃
#داستان
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃
#مناره_كج
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ، ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪﻱ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﻣﺴﺠﺪ، ﻛﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﻭ ﻣﻌﻤﺎﺭﺍﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺧﺮﺩﻩ ﻛﺎﺭﻱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﭘﻴﺮﺯﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺑﻪ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﻛﻤﻲ ﻛﺠﻪ!»
ﻛﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﻣﻌﻤﺎﺭ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ، ﺳﺮﻳﻊ ﮔﻔﺖ: «ﭼﻮﺏ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ! ﻛﺎﺭﮔﺮ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ! ﭼﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺪﻫﻴﺪ. ﻓﺸﺎﺭ ﺑﺪﻫﻴﺪ.»
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﻣﻌﻤﺎﺭ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪ؟!»
ﻣﺪﺗﻲ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ ﺗﺎ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ: «ﺑﻠﻪ! ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪ! ﺗﺸﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻋﺎﻳﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.»
ﻛﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺍﺻﻼً ﻛﺞ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ. ﻣﻌﻤﺎﺭ ﮔﻔﺖ: «ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﺯﻥ، ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻛﺞ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺷﺎﻳﻌﻪ ﭘﺎ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ، ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻛﺞ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻴﻢ ﺍﺛﺮﺍﺕ ﻣﻨﻔﻲ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﻳﻌﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﻙ ﻛﻨﻴﻢ. ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺟﻠﻮﻱ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻡ!»
#داستان
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه خواستید نهال رو از گلدان به باغچه منتقل کنید این مورد را رعایت کنید
#ترفند
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
📌 دانلود #رمان قمار جوکر
📝 نویسنده: عطیه شکری
📖 تعداد صفحات : 748
🎭 ژانـــر : روانشناختی، انتقامی، رازآلود
———————
✍️ خلاصه:
دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد:
از من چی می خوای؟
چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد:
می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن!
- مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من!
پسرک جوکر پشت دست دختر را بوسید و لبخند زیبایی زد:
ولی من مطمئنما تو ماهرتری!
🔴 ─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
از یه دیووانه ميپرسن چي شد خل شدي؟ 🤔
ميگه من يه زن گرفتم كه دختري 18 ساله داشت، دختره زن بابام شد پس زن من مادر زن بابام شد، بابام داماد من شد، من شدم پدر زن پدرم! 😶
دختر زنم پسر زائيدكه داداش من و نوه زنم بود، پس نوه من هم بود، پس من پدربزرك داداشم بودم 😐
زنم پسرزائيد در نتيجه زن بابام خواهر ناتنی پسرم شد و پسرم داداش من شد! 😐😂
تو باشي خل نميشی؟ 😶😂
😂😂😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
حیف نون با شنیدن اذان ظهر افطار کرد 😳
بهش گفتن چرا افطار کردی؟
گفت:خوب اذان گفتن
بهش گفتن این اذان ظهر بود😂
گفت؛کوفت بگیره....چقه شبیه اذان مغرب بود 😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan