eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
17.3هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
" زمان گذشت " ما خیلی چیزها به دست آوردیم و چیزهای با ارزش رو از دست دادیم! سادگی ها رو بوی عطر چای خونه‌یِ مادربزرگ رو! نعلبکی های گل دارِ شیک رو کاش زمان نمیگذشت.. 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
در شهر خوی حدود دویست سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ای بس آلوده که پاکیزه زدایی دارد 🍃 🌺🍃 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
❤️🍃❤️ 🔖آقایون خوبه بِدونن: درسته که شما سرِ کار، در حال تفریح نبودید؛ اما قبول کنید به‌خاطر ارتباطات اجتماعی و ساعت‌ها هم‌صحبتی با مراجعان و همکاران، نیازهای اجتماعی شما برطرف شده. 🔖اما خانوم شما، اگر هم با بچه‌ها گفت‌وگویی داشته یا تلفنی با خانواده‌ش صحبت کرده، اما هنوز با چیزی که بهش «ارتباط اجتماعی» گفته میشه، فاصله زیادی داره. 🔖پس موقع رسیدن به خونه، یکی از مهم‌ترین کارهای شما همین میشه که با خاموش‌کردن تلویزیون و کار نکردن با گوشی، خانومتون رو حداقل به یک ساعت گفت‌وگوی شیرین و جذاب دعوت‌ کنید. ‌‌‌ ‌ 💞 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
♥️🍃 از زن خود تعریف کنید!!!! هیچ چیز قلب زن را سرشار از محبت و مهر شما و روح او را سرشار از رضایت نسبت به شما نمی سازد ؛مگر اینکه از او پیش دیگران تعریف کنید! خانم شما میل دارد همه بدانند که شما از داشتن چنین زنی خوشبخت هستید و دلش می خواهد که شما همواره این خوشبختی را نزد پدر و مادر و اقوام ...ابراز کنید !!!‌‌‌ ‌ ‌‌‌💞 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
❤️🍃 با خنده مالک قلب شوهر باش😍 یک لبخند تاثیر فوق العاده ای روی مردان دارد. زنانى که همیشه شاد هستند و در مورد خود احساس خوبى دارند، بیشتر مورد توجه همسرشان هستند و از جذابیت بیشترى برخوردارند. بسیاری از زنان اشتباه می کنند و دوست دارند همواره جدی به نظر برسند. ! همیشه بخند که اهل خانه با لبخند تو از زندگی لذت می برند. و خودت هم احساس بهتری خواهی داشت‌‌‌ ‌ ‌‌‌💞 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️عوامل مختلفی که باعث ایجاد پرخاشگری می‌شود؟ 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
خیلی خوبه، خیلی خوبه که عقربه‌های ساعت این‌وری می‌چرخن! یه لحظه فکر کن عقربه‌ها برعکس می‌چرخیدن‌... اون وقت ما با یک جر و بحث الکی با هم آشنا می‌شدیم و بعدش کلی خاطره دو نفره داشتیم، کلی جاها رو می‌گشتیم، کلی حرف می‌زدیم و ناگهان حس می‌کردیم به هم علاقه‌مندیم. آخر سر هم با یه لبخند زیبا از هم جدا می‌شدیم! با این که بعد از یه دعوا با هم آشنا بشیم می‌تونم کنار بیام، اما این که به هم لبخند بزنیم و جدا بشیم خیلی وحشتناکه! الکی نیست که عقربه‌های ساعت این‌وری می‌چرخن... 📙 آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی 👤 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 🔑 ...🔐 ❣اگــر... تـو ماشین ، چـــکـار کــنیم.⁉️ 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
⚖ قاعده حکم جلب سیار برای دستگیری متهم چیست؟؟ 👇 🔹جلب سیار صادره فقط در همان حوزه قضایی برای ماموران کلانتری لازم الاجراست 🔹 چنانچه شاکی، دستور قضایی را خارج از آن حوزه به ضابصان ارائه کند، ماموران حق دستگیری متهم را ندارند. 🔹به عنوان مثال چنانچه برگ جلب از سوی مقام قضایی در کرج و خطاب به ماموران انتظامی آن شهر صادر شده باشد، قابلیت اجرا برای ضابطان تهران را ندارد 📌مگر آنکه مقام قضایی تهران در مقام نیابت قضایی دستور بدهد. 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 درسی که از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد گرفت... 🔺برای خدا کار میکنی یا مردم؟! 💢 تا قیامت نشده هیچ کسی را قضاوت نکنید.. 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌷 🌷 !🎋 🌷شب عملیات بود. قرار بود که من و چند نفر از دوستانم که تخریب‌چی بودیم، جلوتر از رزمندگان وارد میدان شده و به سرعت مین‌ها را خنثی کنیم تا خدای نکرده اتفاقی برای دیگران نیفتد. منطقه غرق در سکوت بود. فقط هرچند دقیقه از سوی دشمن یک رگبار بی‌هدف به سوی خط خودی شلیک می‌شد. عرق‌ریزان و چسبیده به زمین به کمک کارد سنگری تند تند مین‌ها را در می‌آوردم و چاشنی‌شان را باز می‌کردم یا سیم تله‌ای را که بین دو مین جهنده بود، می‌بریدم. آخر سر به انتهای میدان رسیدم. نفس راحتی کشیدم. می‌دانستم تا لحظاتی دیگر پیش قراولان لشگرمان از راه می‌رسند و آن وقت دشمن را غافلگیر و حقشان را کف دست می‌گذاریم. یکهو صدایی از نزدیک من بلند شد. چسبیدم به زمین و چشم تنگ کردم و به جایی که صدا آمده بود، نگاه کردم. در آن تاریکی فقط سیاهی یه آدم را توانستم تشخیص بدهم. یک عراقی در سنگر کمین نگهبانی می‌داد. 🌷اول می‌خواستم همان جا بمانم و بگذارم حساب او را رزمندگان برسند، اما نمی‌دانم چطور شد که زد به سرم آرتیست‌بازی در بیاورم. تصمیم گرفتم که بلند شوم و مثل فیلم‌های سینمایی، گربه‌وار بروم و از پشت ناکارش کنم. بی‌سروصدا خزیدم و به پشت سنگر کمین دشمن رسیدم. در فیلم‌ها دیده بودم که چطور قهرمان می‌پرید و با یک ضربه به پس گردن دشمن او را از پا درمی‌آورد و بی‌هوش می‌کند. آب دهانم را قورت دادم. مشتم را گره کردم و دعایی در دل خواندم و بعد مثل بختک از پشتِ سر روی دشمن پریدم و یک ضربه مشت جانانه به پس گردنش زدم. اما انگار با مشت به صخره سنگی کوبیده بودم! طرف فقط «هقی» کرد و برگشت طرف من. یا جدّه سادات! عراقی نگو گودزیلا بگو. غولتشن بود. دو متر و یک متر عرض. سیبیل از بنا گوش در رفته و قوی و عضلانی. 🌷خواستم مشت دوم را بزنم که مشتم توی پنجه‌اش اسیر شد نامرد چند کلمه عربی بلغور کرد و بعد افتاد به جانم دِ بزن. به عمر کوتاهم چنان کتکی نخورده بودم. چنان می‌زد که انگار قاتل پدرش را می‌زند! چپ و راست مشت و لگد بود که به پک و پهلویم فرود می‌آمد. خجالت و ترس از لو رفتن عملیات را گذاشتم کنار و عربده‌ای از حنجره دادم بیرون. خدایی شد که همان لحظه عملیات شروع شد و چند تا از دوستانم سر رسیدند. حالا ما هفت، هشت نفر بودیم و او یکی. اما مگر زورمان می‌رسید! مثل شیرهای گرسنه‌ای که به گاومیش‌ها حمله می‌کنند، از سر و کله‌اش آویزان شده بودیم و می‌زدیمش. من که دل خونی از او داشتم، فقط گوشش را گاز می‌گرفتم و.... 🌷و تند تند به دماغ خرطوم مانندش چنگ می‌زدم. اما او با یک حرکت ما را تاراند. دست انداخت و از نوک سلاحش گرفت و با قنداقش افتاد به جانمان. انگاری ناظم بی‌رحمی بود که به جان چند دانش‌آموز درس نخوان شلوغ افتاده است. حالا ما پیچ و تاب می‌خوریم و گریه‌کنان خدا را صدا می‌زدیم و او هم می‌زد. داشت دخلمان را می‌آورد که یک تیر از غیب رسید و درست خورد به پس کله‌اش و او با هیکل سنگینش تلپی افتاد روی من بدبخت. داشتم له می‌شدم که بچه‌ها آه و ناله کنان آمدند و چندتایی زور زدند انگار بخواهید یک جرثقیل را از جوی آب در بیاورید، او را از روی من انداختند کنار. حالا صدای.... 🌷صدای شلیک و انفجار، زمین و زمان را لرزاند و ما هشت نفر آه و ناله کنان داشتیم پک و پهلویمان را می‌مالیدیم. لامروت جای سالم در تن و بدمان نگذاشته بود. با هزار مکافات خودمان را به یک ماشین رساندیم و رسیدیم به اورژانس صحرایی. حالا درد و ناله یک طرف، سئوال و پرسش امدادگرها، طرف دیگه که: شما چرا به این حال و روز افتاده‌اید؟ نگاه کنید! انگار زیر تانک رفته‌اند؛ یک جای سالم تو بدنشان نیست! برادر شما مجروح شدید یا تصادف کردید؟ یکی از بچه‌ها که حال و روزش بهتر از بقیه بود، با مکافات ماجرا را تعریف کرد. اما ای کاش تعریف نمی‌کرد. چون تا دمیدن روز بعد که از اورژانس زدیم بیرون، از متلک‌ها و خنده اهالی اورژانس جان به سر شدیم. ✾🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan