فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمام هواپیماهای مسافری که با موشک سقوط کردند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور نظامیان آمریکایی در عین الاسد هنگام حملات موشکی ایران
🔹 سرباز آمریکایی حاضر در پایگاه عین الاسد در گفتگو با خبرنگار سی ان ان از لحظات فرود موشکهای ایرانی میگوید: خیلی سخته توضیحش؛ خیلی ترسیده بودم وقتی این اتفاق افتاد.
🔹 میشد وقتی موشکها اصابت میکرد شدت این موشک ها رو حس کرد. هفت تا از موشکها خیلی نزدیک به ما اصابت کرد.
🔹 دوستان من دچار اختلال پس از سانحه شدند.
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت15☘
صدای آلارام گوشیه طاهره سادات بود، بلند شد وآنرا قطع کرد .
طاهره_اگر میخواید برای نماز صبح بریم حرم پاشید،حاج اقا گفتند هرکے میخواد بیاد یہ ربع قبل اذان پایین باشه.
من اما در شُک خوابے کہ دیده بودم نمیتونستم تکان بخورم.
اینقدر صحنہ هاے خواب واضح بود انگار همین الان اونجا بودم.
پدرم را حس میکنم همین الان .کنارش بودم ... اما منظورش از اون حرف ها چے بود؟ رفتن بہ سرداب ...
بقیہ پایین رفتہ بودند.
اتاق ما طبقہ سوم بود .سریع از اتاق خارج شدم و سمت آسانسور رفتم.
کنار آسانسور دیدمش . یک دستش توی جیپ پالتوش بود و با دست دیگہ اش با گوشیش ور میرفت.
"هوفففف..... بازهم سید طوفان . سیدطوفان اینجا ، سید طوفان اونجا ...سیدطوفان همہ جا .حتے تو خواب هم هستش .انگار قرار نیست من از دست این آدم راحت بشم."
میدونستم هرکدام از ما بخواهد با آسانسور پایین برود ، اون یکے نمیره چون آسانسورش تنگ بود.
با فکرے کہ بہ ذهنم رسید
سریع خودم رو بہ آسانسور رسوندم همون موقع در باز شد و با گفتن این جملہ ام :
_ببخشید خانم ها مقدم ترند
با تمام قوا خودم رو توے آسانسور انداختم و دکمه پایین را زدم.
دستش همونجور تو هوا مونده بود و با چشمای گشادے کہ رنگ تعجب گرفتہ بود بہ من زُل زده بود .در بستہ شد
"خداحافظ آقاے گردباد ."
الان با خودش میگہ این دیگہ چہ موجودی بود؟
بہ پایین کہ رسیدم سریع خودم را بہ بقیه رسوندم.اون هم چند دقیقہ بعد از من رسید.
اخم هاش در هم بود.
چشم چرخاند بہ سمت طاهره سادات سریع رویم را برگرداندم.
در طول راه تمام حواسم به خوابم بود.چندبارے طاهره سادات چیزے گفت و من فقط با تکان دادن سر تایید کردم.
من کم خواب میدیدم ، آن هم خوابے بہ این عجیبے !
بعد از دعاے ندبہ بہ هتل برگشتیم.
در راه هتل دو سه نفر دور حاج آقا را گرفتہ بودند .بین صحبتشان چندبار اسم سامرا را شنیدم .فورا خودم را به پشت سرشان رساندم .
_حاج آقا اینجا تا سامرا فاصلہ ای نیست بخدا حیفہ یه سر نریم.
حاج اقا _میدونم عزیز ولی نمیشہ.
میدونید کہ امن نیست.
نمیشه جون مسافرا رو به خطر انداخت.
_میگم حاجے چند نفر بشیم اینهایی که میخوان برن با مسئولیت خودشون یه سر برن.تا ظهر هم برمیگردیم.
_بعید میدونم بشه با اقای ثابتے صحبت کنید.
مردی میانسال گفت _من خانمم نذر داره میگہ هر جوری شده باید برم.
حاج آقا_من نمیدونم با مدیر کاروان صحبت کنید .منم در خدمتتون هستم
به هتل رسیدیم. کنجکاو بودم نتیجہ چہ می شود؟
همہ براے صبحانہ به رستوران هتل رفتیم. بعد از صرف صبحانه ،به بهانه استفاده از وای فای به لابے اومدم .
نتیجہ هر چہ بود اونجا مشخص میشد. بعد از کلے اصرار و خواهش آقای ثابتے قبول کردند از این جمع ۳،۴ نفره هر کسے که میخواهد با مسئولیت خودش برود و بہ دیگر مسافران هم چیزے نگوید .
۴ نفر بودند ، دوخانم و دواقا ، حاج اقا پناهی هم گفت با آنها میرود .
همگے باید تعهد میدادند و امضاء میکردند که هر اتفاقے افتاد با مسئولیت خودشون هست.
یکے از آن ٤ نفر به دنبال پیدا کردن ماشین رفت.
مردد بودم من هم بروم یا نہ .در آخر دلم رو بہ آن خواب گره زدم
به سراغ حاج آقا رفتم
_سلام حاج آقا
حاج اقا _سلام دخترم . سرش را پایین انداخت .
_ببخشید عرضے داشتم.از جمع فاصلہ گرفت
حاج اقا_بفرمایید
_حقیقتش میخواستم بگم من میخوام با گروه شما بیام سامرا !
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترامپ پیرامون خروج از عراق چه گفت؟
🔸ترامپ در مصاحبه با شبکه فاکس نیوز پیرامون مسئلهی خروج نظامیان آمریکایی از عراق گفت:
_عراق نیز بایستی به ما کمک کرده و هزینه بپردازند، آنها ۳۵ میلیارد دلار نزد ما دارند که اگر خواهان خروج ما از عراق هستند، میتوانند هزینه های ما را از این مبلغ بپردازند.
ما ۳۲ هزار سرباز در کره جنوبی داریم که از آنها در برابر کره شمالی محافظت میکند. کره جنوبی ۵۰۰ میلیون دلار بابت این حفاظت به ما پرداخت کردهاند. سعودیها نیز یک میلیارد دلار پرداختهاند.
_من فکر میکنم آنها با پرداخت مبلغ پیشنهادی ما موافقت کنند. در غیر اینصورت ما در آنجا میمانیم. ما یکی از گرانقیمتترین تأسیسات فرودگاهی جهان را در عراق ساختیم. منظورم این است که ای کاش در نیویورک ساخته بودیم. ای کاش در واشنگتن ساخته بودیم.
هیچ کس باند فرودگاه به طول ۲۰ هزار پایی نساخته است؛ اما ما میلیاردها دلار صرف ساخت چنین فرودگاهی در عراق کردیم.
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم کجایی
پیرمرد سیلزدهٔ خوزستانی حاضر نبود خونهش رو رها کنه. حاج قاسم اومد، دست پیرمرد رو بوسید و به عکسی که تو دستش بود قسمش داد ازونجا بره مبادا آسیب ببینه.
کجایی سردار؟ این روزهای سیستانوبلوچستان چقدر جای حضور پرمهرت خالیه...😭😭
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
#مخصوص_آقایان
زنها وقتی دلگيرند، هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد.
اين يعنی؛ هيچ جانرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس.دوباره پرسيدنهايت حالم راخوب میكند.!
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#مخصوص_بانوان
وقتی مردازمحل کار باز میگردد، میخواهدکه سردی و #سختی کار باگرمی و #لطافت همسرش برطرف شود.
لذاوقتی به خانه آمد،اگرهم میخواستید در رابطه با #مشکلی با او صحبت کنید،اجازه دهیدخستگیش دربره
♡﷽♡
❤️#رمان_رؤیاےوصال
#قسمت16☘
حاج اقا فورا سرش را بالا آورد و گفت : نمیشہ دخترم میدونید ڪہ خطرناڪه
امڪان نداره
_میدونم حاج اقا ولے من باید برم اونجا ...
حاج اقا _ ببین دخترم شما تنهایید من نمے تونم قبول ڪنم یه خانم تنها بخواد با ما بیاد
با بغض گفتم :
حاج اقا من... من خواب دیدم ، دیشب خواب دیدم. من هرجورے شده باید برم. خواهش میڪنم
حاج آقا_ چے بگم.آخہ دست من نیست. مطمئنم آقاے ثابتے قبول نمیڪنند.
_باهاشون صحبت کنید لطفا
حاج اقا پناهے ، آقاے ثابتی را صدا زد و اوهم به جمع دو نفره ما پیوست .
آقاي ثابتے بہ هیچ عنوان قبول نمیکرد.هرچہ اصرار کردم فایده نداشت.میگفت زنگ بزن اگر خانواده تون اجازه دادند قبولہ.
زنگ زدن به خونہ فایده اے نداشت.
باید فڪر دیگہ اے میڪردم.
بہ سمت خانم شریفے و مادرش ڪہ قرار بود بہ سامرا بروند رفتم.
ساعت حرکت را ازآنہا پرسیدم واز هتل بیرون رفتم. از ڪیفم روبنده مادرم را درآوردم و آن را بہ سرم بستم.
اطراف هتل شروع بہ قدم زدن ڪردم.
حدودا نیم ساعت بعد یہ ماشین وَن زرد رنگ ڪنار هتل ایستاد.طولے نڪشید کہ مسافرها بیرون اومدند. هنوز حاج آقا نیومده بود.
فورا خودم را بہ آنہا رساندم .در حال سوار شدن بودند. روبندم را بالا زدم تا خانم شریفے مرا ببیند .
خانم شریفے_ اِه اومدے دنبالت میگشتم.
_بلہ ممنون
با استرس فراوان نگاهے بہ پشت سر انداختم هنوز کسے بیرون نیامده بود.بعد از سوار شدنِ آنہا ، من هم فورا سوار ماشین شدم و خودم را درعقب ترین صندلے ماشین جا کردم. روبنده ام را انداختم .استرس داشتم
نمیدونستم چہ میشود ؟
با خودم زمزمه کردم :
#اےکہ_مراخوانده_اے_راه_نشانم_بده
از پنجره حاج آقا پناهے را دیدم که با آقاے ثابتی به سمت ماشین می آمدند .در دلم دلهره ی عظیمے بہ پا بود.
شروع کردم به صلوات فرستادن .
حاج آقا سوار شدند و بعد آقاے ثابتے دم در ماشین روبہ آقایان گفت تا ساعت ۲ ظهر خودتون رو برسونید .خداحافظے کرد و در را بست.
حاج آقا کمے سرش را به عقب متمایل کرد و گفت :همہ هستند؟
_بلہ
_خب بسم الله
ماشین راه افتاد و من نفس راحتے کشیدم.
از هتل کمے کہ دور شدیم یکے از مسافران کہ محبے نام داشت ،مردے حدودا ۴۰ سالہ رو بہ حاج آقا کرد و گفت : حاج آقا بہ راننده بگو نگہ داره...یہ لحظہ ...یہ لحظه نگہ دار
حاج اقا به راننده گفت و ماشین ایستاد .
ماشین متوقف شد.
آقاے محبے بہ بیرون اشاره کرد ، حاج آقا سرش را از پنجره بیرون کرد و گفت:
_بَهههه آقاے مهندس زمینِ بہ هوا، کجا میرے اخوے تنها تنها؟برسونیمت.
ڪنجکاو شدم بہ چہ کسے مے گوید "مهندسِ زمین بہ هوا" سرم را ڪج کردم و بیرون را نگاه کردم .
سید طوفـــان بود ...
محبی _سید تنهایی ، رفیقت کجاست؟
سیدطوفان _خوابوندمش اومدم هواخورے .
هر دو خندیدند.
سید_ شما کجا میرید بسلامتے ؟
حاج آقا_ ما ان شاء الله داریم میریم سامرا
باهم کمےصحبت کردند ،چند دقیقہ بعد سوار ماشین شد .
جلو روے تڪ صندلی، کنار حاج اقا نشست .
یعنے او هم با ما می آید؟
و من همچنان بہ خوابم فکر میڪنم ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فوری|ویدئو بازجویی پاسداری که موشک را شلیک کرد...
#نشر_حداکثری
🔖👇👇
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت17☘
هرچہ تلاش کردم بہ صدایشان توجہ نکنم نشد.
محبے _ سید فکر کن شوهر خواهر گرامے پاشہ ببینہ اے دل غافل جا تره و بچہ نیست.چه حالے میشہ بنده خدا .
و دوباره همگے خندیدند.
از شهر کہ خارج شدیم .نگرانیم برطرف شد .
دوباره بہ یاد خواب عجیبم افتادم .
چرا دارم میرم سامرا؟ اصلا بہ خواب هم اعتبارے هست؟سید طوفان چرا باید باشہ؟
نگاهم بهش افتاد از پشت سر ...چرا دارم یہ جورایے میشم.رومو برگردوندم .
تو حُسناے همیشگے نیستے. خدایا چہ بلایے داره سرم میاد ...
در حال خودم بودم کہ آقاے محبےروبہ او کرد و گفت :
با اجازه حاج آقا ... آقا سید بسم الله تا نرسیدیم مستفیذمون کن .
از او انکار و از محبے اصرار .
بالاخره اصرار آقاے محبے نتیجہ داد .
شروع به خواندن کرد. عجب صدایے داشت . بہ یاد حرفهاے زهرا افتادم .میخواست خواننده بشہ و حالا ... از خوانندگے به مداحے.
این طوفانِ روزگار چه سِیرے را گذرانده .
این صدا خیلے برام آشناست.
نمیدونستم کجا صداشو شنیده ام .
بہ مغزم فشار آوردم ...صداےمداحے توے مسیر ، دعاے کمیل...
آره خودشہ .
آنقدر با سوز و حال میخوند کہ همه را به گریہ انداخت. حال من بدتر از همہ . ،چادرم را به دهان گرفتم تا صداے هق هقم بلند نشود.
در طول راه حاج آقا با راننده عربے صحبت میکرد . تاحدودے من هم متوجہ صحبت هایش شدم .
اینجور کہ راننده میگفت مرقد مطهر دو امام عزیزمون از شهر جداست.جالب اینڪہ با وجود دو امام شیعہ اکثر مردم سامرا سنے هستند .
داعش چندبار بہ این نزدیکے آمده . و حتے در بین مردم نفوذے هم دارد.
سامرا زادگاه سرکرده داعش ابوبکر البغدادیہ
نباید بدون راه بلد وارد شهر شد .خطرناکہ
بالاخره بہ حرم رسیدیم .
پشتِ سرِ بقیہ از ماشین پیاده شدم.حاج آقا با آقایون صحبت میکرد .توصیہ هاے امنیتے کرد و اینکہ از هم دور نشیم ، بعد از نمازعصر هم بیرون از حرم بایستیم .
همہ پشت سر حاج اقا راه افتادیم .سید طوفان یہ لحظہ برگشت و نگاهے بہ عقب کرد .با دیدن منے کہ سرتاپام مشکے بود، نگاه عجیبے کرد و سرش را برگرداند. بہ ورودے که رسیدم بخاطر اینکہ حاج آقا متوجہ بشہ من هم با آنہا هستم .
ازکنارش رد شدم و گفتم :
_برای همہ چیز ممنون حاج آقا ، التماس دعا
او کہ متوجہ صدایے کنارش شد سرش را بالا آورد و نگاهے کرد. جز خانمے سیاه پوش چیزے ندید.
بہ آقاے محبے اشاره کرد و گفت :
این خانوم با ما بودند؟
محبی_بلہ
حاج آقا کہ تازه متوجہ شده بود یہ مسافر دیگہ هم در ماشین بوده و او ندیده بہ سمتم آمد و گفت :
ببخشید شما چطورے با ما اومدید؟
روبنده ام را بالا زدم و گفتم :
اونے که دعوت میکنه ،خودش راهش رو هم نشون میده ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
"دانستنیهای زیبا"
🎥 فوری|ویدئو بازجویی پاسداری که موشک را شلیک کرد... #نشر_حداکثری 🔖👇👇 🌐 http://eitaa.com/cognizable
. .:
سلام خدمت اعضا کانال
با عرض تسلیت
پیشنهاد میکنم فیلمی که در فضای مجازی غوغابه پا کرده و دست به دست میشه به عنوان بازجویی از پاسداری که فرمان شلیک موشک را داده حتما ببینید و نشر بدید
صحبتهای جالبی بیان میکنه👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جنگ ترکیبی علیه ایران در جریان است
مراقب کدهای دشمن باشیم
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت18☘
نگاهش کہ بہ من افتاد تعجب ڪرد.
حاج آقا _خانم حکیمے شما اینجا چیکار میکنید؟چطورے بدون اجازه اومدید؟اقای ثابتے اگر بفهمه ... براے من مسئولیت داره خانم .آخہ چطورے شما ...
مشخص بود کلافہ شده.
_میدونم الان بهشون زنگ میزنم و خبر میدهم.
موبایلم را از کیفم درآوردم و شماره آقاے ثابتے را گرفتم. چندبارے آنتن نداد بالاخره گرفت.
آقای ثابتی وقتی متوجه شد من سامرا هستم خیلی ناراحت و عصبانی شد.
_اگر اتفاقی بیفته جواب خانواده تون رو چے بدهم ؟چرا بدون اجازه رفتید؟
_فعلا که سالمیم به خانواده ام هم خودم اطلاع میدهم که شما بی تقصیرید.نگران نباشید.
هرچه فکر کردم تماس گرفتن با خونه هرچند کار خوبیہ اما بہ نگرانیش نمی ارزد.
بهتر اینہ به دايے پیام بدهم مختصر و کوتاه براش نوشتم کہ کجا هستم .میدونستم توضیح دادن اضافے کار را خرابتر میکند.
داخل حرم شدم، از بدو ورود در درونم انقلابے به پا بود.
بعد از خواندن زیارتنامه ، نماز خواندم و بعد از آن "زیارت جامعہ کبیره ".
قصد کردم به سمت سرداب برم .
بہ خانم شریفے هم گفتم انگار از خداشون بود ، سریع بلند شدند و همراه من آمدند.
بہ پله هاے ورودی سرداب کہ رسیدیم همانجا ایستادم .آنہا پایین رفتند اما من روے همان پله اول نشستم.
فقط نگاه مے کردم. گویے در این عالم نبودم.
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چہ شود
پیش پایے بہ چراغ تو ببینم چہ شود
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گرمن سوختہ یک دم بنشینم چہ شود ...
بہ اینجای غزل حافظ کہ رسیدم چشمہام سوخت و اشکهایم بے اختیار جارے شد.
صدايے سکوت مرا شکست:
«آخر اے خاتمِ جمشیدِ همایون آثار
گر فِتد عکس تو بر نقش نگینم چہ شود»
صداے چہ کسے بود؟
از کنارم دو نفر بہ سختے رد شدند ، از پلہ ها پایین رفتند .
خوب کہ نگاه کردم حاج آقا پناهے بود و آن یکے سید طو...
نهههههه . او بود.
یعنے صدامو شنیده ؟
امکان نداره.من بہ قدرے آرام این ابیات را خوندم که صداے خودم را هم بزور میشنیدم.
حتے اگر شنیده باشہ چہ دلیلے داره این کارش؟
افکارم را پَس زدم و آرام اذن ورود گرفتم و پایین رفتم.
نگاهے کردم بہ سجده افتاده بودید و شانہ هایش می لرزید.
دلهره داشتم ، یہ حالت بیقرارے خاص .
من اینجا باید دنبال چہ چیزے باشم؟
بعد از نماز عصر در صحن نشستیم و با خانم شریفے مشغول صحبت بودیم.
ناگهان بہ فاصله نزدیک ، صداے ۴ انفجار بلند شد، به قدرے صدا بلند بود کہ زیر پایمان لرزید.
سراسیمه خودمون رو بہ بیرون حرم رساندیم.
بقیہ همسفرها منتظرمان بودند .
همهمه اے بہ پا شده بود. نیروهاے نظامے آماده باش کامل بودند و هر کدام بہ سمتے میرفتند.
بہ ما کہ رسیدند گفتند خیلے سریع از اینجا دور شید.یا بہ داخل حرم برید احتمالا حرم را میبندند.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت19☘
بیرون کہ اومدیم من همچنان روبنده ام سرم بود دنبال ماشین میگشتیم کہ آقاے محبے نفس زنان آمد .
رو بہ حاج آقا گفت:
راننده رفت هرچے اصرار کردم صبرکنه تا بقیہ برسن ، نموند . گفت پول هم نمیخوام ، ترسید و فرار کرد.
حالا تو این اوضاع ماشین از کجا گیرمون میاد.
چند نفر بہ سمتمان اومدند و گفتند میخواهند درِ حرم را ببندند .
حاج آقا پرسید : تا کِے بسته میمونه ؟
- هیچے معلوم نیست.تا وقتے مطمئن شدیم اینجا امنه ممکنہ تا شب شاید هم تا فردا
هر کسے چیزے میگفت. من جلو رفتم و گفتم:
بهتره دنبال ماشین بگردیم و بریم. آخہ بقیہ تو کاظمین منتظرمون هستند .باید برسیم کربلا ...
اما سید طوفان سریع گفت
طوفان _نہ حاجے بهتره بریم داخل ، اینجاها امن نیست.
رو به او کردم :
_تا کِے بمونیم؟شاید این در تا فردا بستہ باشہ.
با تحکم گفت :
طوفان_تا هروقت لازم باشہ میمونیم .رومو برگردوندم
زیر لب طورے کہ نشنوه گفتم :"بروبابا ، تو چیکاره اے؟ "
خداروشکر منو نمیدید .
بہ سمتش برگشتم و مثلا مخاطبم حاج اقاست :
_حاج آقا خب این چہ کاریہ بگردیم زودتر ماشین پیدا میشہ
طوفان_نمیبینید چہ خبره؟خطرناکہ
_خب همہ دارن میرن
طوفان_همہ برن . قرار نیست ما تابع بقیه باشیم
_حاج آقا من کہ میگم بریم
طوفان_فعلا کسے از شما نظر نخواست.
حاج آقا_ اے بابا شما دو نفر رو بزارن تا شب یکے بہ دو میکنید.بذارید ببینم چہ فکرے میشہ کرد؟
حِرصَم گرفتہ بود کہ نتونستم جوابش بدهم.
یہ کم از اونجا دور شدم . یک نفر آمد و با لهجہ عربے غلیظ گفت:
ماشین میخواید؟ کجا میخواید برید ؟
فورا گفتم:
بغداد ،کاظمین
مقدار کرایہ را گفت ،زیاد هم گفت و من از طرف بقیہ قبول کردم. سریع بہ سمتشون رفتم .
_حاج آقا ماشین پیدا شد.
همہ بہ من نگاه میکردند. اما "او" با تأسف سرش را تکون میداد.
دیدے حالتو گرفتم ؟
بقیہ هم ترجیح دادند بہ کاظمین برگردیم.
بہ سمت مینے بوس قراضہ اے کہ پارک شده بود، رفتیم و سوار شدیم.
صندلے عقب نشستم و روبنده ام را در آوردم . دلم سبڪ شده بود. شاید باید اول اینجا می اومدم تا براے " آنجا" آماده میشدم.
ماشین راه افتاد . گرسنہ بودم از کیفم شکلاتے درآوردم و مشغول خوردن شدم
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
❗️این مقاله بسیار مهم است،
در خواندن و نشرش همت کنید:
⛔️عمار که شهید شد علی(ع) مجبور شد به مالکش بگوید برگرد، شرایط امروز این است!
🖤
از واقعه هواپیما واقعاً متأسفیم و با داغداران این حادثه همدرد!
👈امّا دو هفته قبل از ترور حاج قاسم، ترور نافرجام #سردار_حاجی_زاده در سوریه روی داد.
این یعنی به همان اندازه که #سپهبد_سلیمانی برای دشمن اهمیت داشت، #سردار_حاجی_زاده نیز برای او اهمیت دارد. واقعیت هم جز این نیست! سلیمانی در خارج از مرزها و #حاجی_زاده در آسمان دژ مستحکم ایران بوده و هستند.
🛑
در یک پرونده کاملاً #مشکوک و در حالی که سامانه های پدآفندی ایران تا کنون به شدت دقیق عمل کردهاند، به ناگاه بروز یک اشتباه یا حتی ضربۀ یک #نفوذی همه چیز را زیر سئوال برد. حقیقت ماجرا بالاخره مشخص خواهد شد. امّا چیزی که بسیار مهم است:
‼️از امروز طرح #روانه_سازی_نفرت به سوی #سردار_حاجی_زاده برای ترور شخصیت او آغاز شده است و مهمترین نتیجه آن عزل این سردار از مسئولیت بسیار بسیار مهم و کلیدی هوافضای سپاه است، که بر عهده دارد. اگر حد نفرت از سطحی بگذرد که رهبر انقلاب نتواند با آن مواجهه داشته باشد، مجبور به عزل #سردار_حاجی_زاده خواهد شد و این یعنی ایران در کمتر از 8 روز دو #قاسم_سلیمانی خود را از دست بدهد!
به تعبیر بهتر اگر علیِ زمان جمعه 13 دیماه عمار خودش را از دست داد، در شنبه 21 دیماه مجبور شود به مالکش نیز بگوید بازگرد.
▪️حقیقت این است که در بدترین حالت یک اشتباه از سوی عوامل زیر مجموعه #سردار_حاجی_زاده روی داده است، امّا ممکن بود اشتباه بر عکس باشد و امروز #حاجی_زاده را به خاطر شلیک نکردن محاکمه میکردیم.
🔺جوانان انقلابی، یک #عملیات مهم در پیش داریم: اکنون که خلوص و صداقت #سردار_حاجی_زاده را در رسانه دیدیم و دیدیم که چگونه از آبروی خود مایه گذاشت، وظیفه ما این است که تا میتوانیم از او دفاع کنیم و نگذاریم #خامنهای سلیمانی دیگری را از دست دهد.
1️⃣ در تمام صفحاتی که دارید عکسهای #سردار_حاجی_زاده را قرار دهید.
2️⃣ (علیرغم غم سقوط هواپیما) هشتک #حاجی_زاده_تشکر را تا میتوانید داغ کنید و میدان رزم فضای مجازی را از آن خود کنید. واقعیت هم جز این نیست که #حاجی_زاده فرمانده سیلی محکمی بود که به آمریکا زدیم! مراقب باشیم مصداق لم یشکرالخالق نشویم!
3️⃣تا می توانید از #سردار_حاجی_زاده در فضای مجازی دفاع کنید، تا دشمن بداند که سربازان حاج قاسم سرزنده و محکماند!
و در پایان: #سپهبد_سلیمانی را دشمن دانا ترور کرد، مراقب باشیم #سردار_حاجی_زاده را دوست نادان ترور نکند!
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
♨️♨️#داستان_واقعی ♨️♨️
چند تن از اوباش تهران مى خواستند شرابخانه مردى يهودى را به يغما ببرند. آنان به نام تكفير، مرد بيچاره را كشان كشان مى بردند.
از قضا به آقا شيخ هادى برخوردند. شيخ جريان را پرسيد. يكى از اوباش كه دستارى سبز بسته بود گفت: آقا! اين مرد توهين به مقدّسات مذهبى مى كند. مى خواهيم مجازاتش كنيم.
شيخ كه معركه عوام را ديد به زيركى دريافت كه دعوا بر سر لحاف ملاّ نصرالدّين است. و الّا در شهر، كافر و يهود و گبر بسيارند. لذا در آن غوغا آهسته به يكى از اصحابش گفت:
آيا مهر نماز در جيب دارى؟
او گفت: بله اقا. دارم.
شيخ گفت: مهر را جورى در جيب يهودى بگذار كه هيچ كس متوجّه نشود.
مهر در جيب يهودى سرگردان گذشته شد. آنگاه شيخ گفت:
حالا معلوم مى كنم كه اين بينوا مسلمان است يا يهودى.
شيخ از يكى از حاضران خواست كه دست در جيب آن مرد كند.
مرد دست در جيبش كرد و مهر نمازى يافت.
شيخ خطاب به آن سيّد هوچى و بى سواد كه سر دسته اشرار بود كرد و گفت:
گوارت به كافران مى فرمود: بگوييد (لا اله الا اللّه تُفلِحوا... )، يعنى كلمه توحيد را بر زبان جارى كنيد، رستگار مى شويد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروه كافران را به صرف گفتن شهادت در جرگه مسلمانان وارد ساختند. امّا تو بر خلاف جدّت مى خواهى دستاربندى عمل كنى؟
سيّد فرياد زد: آقا چه مى فرماييد
؟ اين بدبخت لامذهب است.
يهودى سرگردان از ترس خود را باخت. زبانش بند آمده بود و نمى دانست چه بگويد.
همه گوش به فرمان آقا شيخ هادى شدند كه بشنوند چه حكمى مى فرمايد.
شيخ گفت: اين مرد مى گويد مسلمانم. مهر نماز هم در جيب دارد. برويد پى كار خود و دست از سرش برداريد!
همه سرافكنده و پراكنده شدند.
آن يهودى هم كه حسن سلوك و رفتار شيخ را مشاهده كرد بسيار تحت تاءثير قرار گرفت و علاقمند به دين اسلام شد. شهادتين گفت و بوسيله شيخ مسلمان شد!
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🌸🌸
✅✅#جوش_درهرمنطقه_از #پوست_نشانه_چیست؟
❌✨ پیشانی
👈مشکل گوارشی و مصرف فست فودها را نشان میدهد
❌✨وسط ابروها
👈مشکل از کبد و مصرف غذاهای چرب است
❌✨اطراف چشم
👈مشکل در کلیه است که با نوشیدن آب به اندازه کافی تا حدی برطرف می شود
❌✨گونه
👈مشکل سیستم تنفسی و آلرژی است که با رعایت کردن برنامه غذایی مناسب برای آلرژی برطرف می شوند
❌✨بینی
👈باید مراقب قلب خود باشید و ویتامین B بیشتر مصرف کنید
❌✨چانه و اطراف لب
👈اختلالات هورمون و وجود استرس است
❌✨گوش ها
👈مشکل کلیه باعث بروز این مشکل است
لطفا درحین استفاده از کرم های درمانی به منشا جوش ها توجه کنین و رژیم مناسب را رعایت کنید تا شاهد نتیجه بهتری باشیم
.
🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍎🍏🍎🍏
🍎http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حتماً سخنان آقای ربیعی را با این سکانس سریال پایتخت تطبیق بدید
♦️ربیعی سخنگوی دولت:حجضور سفیر انگلیس در اعتراضات مغایر با وظایف تعریف شده سفیر بود. وی مدت کوتاهی توسط نیروی انتظامی دستگیر شد و پس از شناسایی پس از ۱۵ دقیقه نسبت به آزادی او اقدام شد.
♦️اقدام سفیر انگلیس غیرقابل قبول بوده و مراتب اعتراض به ایشان و دولت بریتانیا ابلاغ شده است.
♦️انگلیس کارنامه مناسبی ندارد و ما هشدار میدهیم از هرگونه دخالت در مسائل داخلی ما اجتناب کند.
تحلیل شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی.mp3
40.45M
🎵 #دانلود_سخنرانی استاد #رائفی_پور
📝« تحلیل شهادت سردار سلیمانی »
📅 ١٨ دی ٩٨ در تهران
🔴بسیار مهم !!
این مطلب از سایت FAA ( نهاد رگولاتور پروازهای داخلی و بینالمللی آمریکا) دانلود شده است. اخطاریهای است که دوساعت قبل از سقوط هواپیمای اوکراینی به تمام هواپیماهای تجاری و غیرتجاری آمریکایی داده میشود که از پرواز بر فراز ایران خودداری کنند! دلیل این خودداری هم اینجور قید شده:
DUE TO THE POTENTIAL FOR MISCALCULATION OR MIS-IDENTIFICATION
به طور واضحی بالای بند A اعلام میکند که احتمال خطا در محاسبات یا خطا در شناسایی برای هواپیماهای بر فراز ایران وجود دارد!!!!
"محمد عبدالهی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ از #سردار_حاجی_زاده پرسیدن تا حالا پارتی بازی کردی؟ میگه آره، یکبار با اصرار پسر ۱۶ سالهام، اسمش رو نوشتم فرستادیم سوریه و جزو مدافعان حرم شد.👍😳😭
#آقازاده
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ کودکانه
🏳🏴 با زهرا یا زهرا
( #قسمت_دوم)
➕ مزار #حضرت_زهرا سلام الله علیها
#تربیت_فرزند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ از #افشاگری حسن عباسی تا رسوایی حسن روحانی👍😳
#آقازاده
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#تربیت_فرزند
🔵 چگونه به فرزندم بياموزم از خود #دفاع كند؟
💬به فرزندتان بياموزيد بهتر است دست خود را بالا بياورد اگر لازم است دست طرف مقابل را بگيرد و بگويد نزن.
👈با آموزش اين رفتار به فرزند خود، شما به او مي آموزيد كه در رابطه با ديگران مي تواند حد و مرز مشخصي قرار دهد و از خود دفاع كند.
⭕ اگر طرف مقابل به كار خود ادامه داد، فرزند شما بايد محيط را ترك كند.
با اين كار به فرزندتان مي آموزيد كه انسانهايی در زندگی سر راه ما قرار خواهند گرفت كه دچار اختلالات رفتاري هستند، و عاقلانه ترين واكنش اين است كه با اين افراد درگير نشويم.
🔴ترك كردن محيط نه نشانه ترسو بودن شخص است، و نه دليل بر بي عرضگي او مي باشد، تنها نشان مي دهد شخص فرق خوب و بد، و درست و غلط را مي داند.
✨ بچه هاي قلدر سراغ بچه هاي مظلوم و ساكت مي روند. روي حرمت نفس فرزندتان كار كنيد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
در زمان یکى از اولیاى حق، مردى بود ک عمرش را ب بطالت و هوسرانى و لهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان ک باید، اندوختهاى آماده نکرده بود. خوبان و نیکان، پاکان و صالحان از او دورى جستند، در حلقه نیک نامان راه نداشت، نزدیک مرگ پرونده خود را ملاحظه کرد، گذشته عمر را به بازبینى نشست و از عمق دل آهى کشید و بر چهره تاریک اشکى چکید و ب عنوان توبه و عذرخواهى از حریم مبارک دوست، عرضه داشت: یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَهُ اِرْحَم مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَهُ. پس از مرگ، اهل شهر به مردنش شادى کردند و او را در بیرون شهر در خاکدانى انداخته، خس و خاشاک ب رویش ریختند! آن مرد الهى در خواب دید به او گفتند: او را غسل بده و کفن کن و در کنار اتقیا به خاک بسپار. عرضه داشت: او ب بدکارى معروف بود، چ چیز او را به نزد تو عزیز کرد و ب دایره عفو و مغفرت رساند؟جواب شنید: خود را مفلس و تهیدست دید، ب درگاه ما نالید، به او رحمت آوردیم. کدام غمگین از ما خلاصىخواست اوراخلاص نکردیم، کدام درد زده بما نالید اورا شفا ندادیم
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴حکایتی از هارونالرشید و بهلول دانا
روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید دخترم را به او خواهم داد . روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید : یکی میگوید :(من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام ) نفر دیگر میگوید :(من در یک راه که راهزن داشت همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم ) هارون رشید گفت همه راست است روز پنجم به پادشاه خبر آوردند وگفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه اورده ام اما دروغ نمی توانداز در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید
هارون گفت باشد قبول است
وقتی به بیرون رسیدند
بهلول گفت این سبد بزرگ دروغ من است
هارون گفت دروغت را برایمان بگو :
بهلول گفت :پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من 10000سکه طلا گرفت وگفت بعدا از پسرم سکه ها را بگیرید هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس من باید با دختر شما ازدواج کنم هارون گفت این سخن راست است بهلول گفت پس باید سکه های من را بدهید
http://eitaa.com/cognizable_wan