فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢صحنه به دام افتادن یک داعشی توسط نیروهای کرد در سوریه
♦️برخی کاربران فضای مجازی بهدلیل شکل و شمایل آشنای تروریست داعشی، این گمانه را مطرح کردهاند که شاید او همان کسی باشد که در تصاویر لحظات آخر «شهید حججی» دیده شده است!
🔴ویروس کرونا چیست و چگونه منتقل میشود؟🔴
خبرنگار حوزه کلینیک گروه علمی پزشکی باشگاه خبرنگاران؛ کرونا نوعی ویروس است که باعث ایجاد عفونت در بینی، سینوسها یا گلو فوقانی میشود. نام ویروس کرونا از شکل آن گرفته شده که هنگام تصویربرداری با استفاده از میکروسکوپ الکترونی شبیه به یک تاج خورشیدی است.
این بیماری برای اولین بار در اواخر دسامبر سال ۲۰۱۹ در ووهان، یکی از شهرهای بزرگ چین گزارش شده و به سرعت در حال شیوع است. از آن زمان، مسافران با سفر به کشورهای دیگر از جمله ایالات متحده، باعث انتقال این ویروس در سطح جهان شدهاند. از ابتدا شیوع تاکنون صدها نفر به ویروس کرونا آلوده شدهاند.
در بازه زمانی بین ۳۱ دسامبر تا ۲۲ ژانویه مقامات کشور چین از شناسایی بیش از ۴۰۰ نفر که به این ویروس مبتلا شدهاند خبر دادند. تایلند دو مورد و ژاپن، کره جنوبی و تایوان هم هر کدام یک مورد ابتلا گزارش کردهاند.
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت86🍃
روز جمعہ خالہ حانیہ براے ناهار مارو دعوت ڪرده بود چون حسین آقا شوهر خالہ حانیہ از سفر سنگاپور برگشتہ بود.
لباس پوشیدم و جلو آینہ جاکفشے دم در میخواستم چادرم رو مرتب ڪنم ڪہ احسان خودشو جلو آینہ انداخت .
_اینجا آدم وایساده ها ، یہ ببخشیدے ...چیزے
احسان_ڪو نمیبینم ،ڪجاست؟
بہ شونش زدم و گفتم
_متاسفم ڪہ احترام بہ بزرگتر هم یاد نگرفتے
مشغول شونہ ڪردن و روغن زدن بہ موهاش شد .بعد هم با ادڪلن تقریبا دوش گرفت.
_اَه اَه این ادڪلنہ یا حشره ڪش ؟مگہ میخواے برے عروسے .میخوایم بریم خونہ خالہ ... دارے دوش میگیرے مگہ؟ خفہ شدم .
احسان_دلتم بخواد ، ۳۰۰ هزار تومان ناقابل پولشہ ...بعد هم تو تازگیا حساس شدے ،اعصاب ندارے بہ همہ چے گیر میدے
سریع برگشت سمتم و سوالے گفت
_حُسنا جدا؟بوش خیلے بده؟ ...یعنے خانمہا خوششون نمیاد ؟
چشمام گرد شد .
_خانمہا؟ خوشم باشہ ...واسہ ڪے دارے ادڪلن میزنے؟
خودشو جمع و جور ڪرد و دوباره مشغول شد.
احسان_هیشڪے مگہ تو دین نگفتہ آدم مومن باید خوشبو باشہ ، منم همون ڪارو میڪنم .
_آهان ، از ڪے تا حالا آقا دیندار شدن و از بین این همہ احڪام دقیقا همینو گرفتے
مامان_ بیاین بریم ڪہ دیر شد ، شما دو تا رو بذارم تا شب همینجا وایسادین و بحث مےڪنید.
تو هم بسہ مگہ میخواے برے خواستگارے اینقدر بہ خودت رسیدے؟
مامان آروم از ڪنارما رد شد و بیرون رفت. زیر لب صداے نامحسوس احسان را شنیدم ڪہ گفت:
خواستگارے هم میریم.
موقع رانندگے براے اینڪہ غرور برادرم رو حفظ ڪنم سویچ ماشین رو بہش دادم و خودم عقب نشستم.
دایے هم ڪہ ناهار مهمون زهرا بود.
از وقتے خونہ خالہ رسیدیم مہرداد خیلے سرد وجدے باهام برخورد میڪرد.
چند بار خالہ حانیہ صداش زد و باهاش صحبت ڪردـ
برعڪس احسان و ریحانہ یہ سره باهم مشغول صحبت ڪردن و بحث ڪردن بودند.
این دوتا از بچگے تو سر وڪلہ هم میزدند و بعد هم مشغول صحبت و خنده.
چندبار بہ احسان و ریحانہ تذڪر دادم ڪہ شما بزرگ شدید نامحرم هستید و باید رعایت ڪنید. جدیدا یہ ڪم سنگین تر برخورد میڪردند.
بعد از ناهار ڪہ با ریحانہ ظرفہا رو شستیم بہ حیاط رفتم و ڪنار باغچہ نشستم. با گوشیم مشغول شدم ،شیطنتم گرفتہ بود.
بہ زهرا و بعد بہ دایے حبیب پیام میدادم.
گاهے هم از پیام هامون ریز میخندیدم.
_ خنده هاتون براے بقیہ است، اما و اگر و اخم براے ما ...احتمالا منصفانہ است.
مہرداد بود ، روبہ رویم روے صندلے نشست و نگاهم میڪرد.
باید جوابش میدادم
_شما دلتون از جاے دیگہ پُره ، سر من چرا خالے میڪنید؟
مشخص بود از رفتار من حرص میخورد.
مہرداد_من دلم پرہ؟ آره باید هم باشہ ... وقتے میبینم دختر خالہ ام ڪہ قراره نامزد من باشہ و اتفاقا ادعاے دین و ایمانش میشہ پشت پنجره مے ایستہ و بہ بقیہ نگاه میڪنہ ، با دیدن مردے هول میشہ و ...حواسش پے اون هست.
باید هم عصبانے باشم .
سرم را بہ زیر انداختم.
_ما هنوز نامزد نیستیم
مہرداد_حُسنا منو نگاه ڪن ، درستہ من توے خارج زندگے ڪردم ، آدم آزادے بودم ولے اینو بدون من زخم خورده ام .تحمل بے وفایے و خیانت رو ندارم .
اونہم با ڪسے ڪہ خودش زن داره و ...
مہرداد با خودش چہ فڪرے میڪرد؟
_بس ڪنید آقا مہرداد ، من ڪار اشتباهے نڪردم .
شما هیچے از من نمیدونے.
مہرداد_ڪاملا درستہ ،اتفاقا دوست دارم بدونم این دختر محجوب و مؤمن ڪہ همہ سر پاڪیش قسم میخورن چہ سرّے با مرد غریبہ اے داره ڪہ براش شعر مینویسہ و تو دفترش از دلبستگیش گفتہ...اونہم بہ یہ مرد زن دار ... صرفا چون همسفرت بوده بہ خودت اجازه دادے عاشقش بشے؟تو چجور آدمے هستے؟
دفترم را جلویم انداخت.
دفتر؟ڪدوم دفتر؟ اے واے این دفترچہ منہ ...
برافروختہ بلند شدم
_شما با چہ اجازه اے تو اتاق من رفتید و دفترچہ ام رو برداشتید؟
پوزخندے زد و گفت :
_خرابڪاریتو با این حرفہا پنهون نڪن .خیلے خودمو گرفتم تا بہ بقیہ چیزے نگم .
دفترچہ ات رو نیمڪت ڪنار ڪیفت جامونده بود. وقتے از تو بلندگو بیمارستان صدات زدند و رفتے .
میخواستم ببینم این آدم پاڪ چہ حرفہایے با خداے خودش داره.
نگو خانم سرش جاے دیگہ اے گرمہ
فقط حالم از این مقدس بازے هاتون بہم میخوره ...از هر چے آدم مؤمنہ بدم میاد.
با عصبانیت بلند شد و از خونہ بیرون رفت .
دوباره سرگیجہ ، دستمو بہ صندلے گرفتم .
چرا نموندے حرفامو بشنوے؟ چرا ما آدمہا اینقدر زود همدیگر رو قضاوت میڪنیم؟
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت87🍃
با حالِ خرابم روے صندلے نشستم. حالت ضعف و سردرد داشتم .
شقیقہ هایم را ماساژ میدادم ڪہ خالہ حانیہ را از پشت پنجره دیدم. از لاے پرده نگاهش بہ سمت من بود.پرده را انداخت و بعد از چند دقیقہ با ظرف میوه سراغم آمد.
خالہ حانیہ_از وقتے اومدے هیچے نخوردے خالہ ، یہ ڪم میوه بخور جون بگیرے
_ممنون میل ندارم
خالہ حانیہ_ حُسنا جان از دست مہرداد ناراحت نشو، بعضی وقتہا عصبے میشہ اما دل مهربونے داره .
فشار زیادے تو زندگیش تحمل ڪرده . من از اولش با ازدواجش مخالف بودم.اما بخاطر خودش قبول ڪردم ، بعدهم ڪہ نمےدونم چے شد برگشت و گفت ما طلاق گرفتیم. حدسم اینہ دختره ،دختر بسازے نبود.از همون اول هے میگفت بریم خارج ،چرا نمیتونیم اینجا یہ مهمونے درستے بگیریم ؟چرا اینجورے باید لباس بپوشم...بریم یہ جایے یہ ڪم نفس بڪشیم. انگار اینجا جلو نفسشو گرفتہ بودند.
خالہ بیچاره من هیچے از زندگے پسرش نمےدونست.
خالہ حانیہ_حُسنا جان اگر میشہ یہ ڪمے بیشتر بہش محبت ڪن .میدونم ڪہ برات مهمہ حریم محرم و نامحرم واسہ همین بہ مامانت گفتم اگر بشہ یہ صیغہ محرمیتے بینتون خونده بشہ، بیشتر باهم آشنا بشید. فقط در حد اینڪہ راحتتر باهم صحبت ڪنید.
دیگہ تحمل این یڪے رو نداشتم.
_خالہ جان من بہ مامان گفتہ بودم چند ماہ دیگہ میتونم رو این قضیہ تازه فڪر ڪنم. نہ الان ... من ڪہ نگفتم جوابم مثبتہ ڪہ این پیشنہاد رو میدید.
خالہحانیہ_میدونم .من براے شناخت بیشترتون گفتم
_نہ خالہ جان متاسفم الان اصلا شرایطشو ندارم .ممنون از مهمان نوازیتون
بلند شدم و داخل رفتم .ڪیفم را برداشتم و مامان رو صدا زدم
_من باید برم خونہ ،خستہ ام اگر شمامیاید زود تو ماشین منتظرتونم
_چے شده مگہ؟الان بریم؟زود نیست؟
_من باید برم شما خوددانید
دم در با خالہ حانیہ روبہ رو شدم
خالہ حانیہ_حُسنا جان بمون عزیزم ڪجا میرے؟از دست ما ناراحت نشو ،من فقط خوشبختے شماها رو میخوام
_ممنون خالہ ، دست شما درد نڪنہ ، نمیتونم خستہ ام باید برم
مامان اومد بلند شہ ڪہ خالہ گفت
خالہ حانیہ_اے واے حوریہ تو ڪہ هیچے نخوردے،نمیزارمت برے ،بعدازظہر حسین یا مہرداد میرن بیرون شما رو هم میبرن .
احسان ڪہ از خدایش بود خونہ خالہ بماند گفت
_خالہ راست میگه مامان .حُسنا خستہ است خودش بره ما بعدا میریم.
منتظر جواب نشدم .ڪفشامو پوشیدم و از حیاط رد شدم در و باز ڪردم ڪہ با مہرداد رخ بہ رخ شدم.
اونقدر دلم گرفتہ بود ڪہ بدون توجہ از ڪنارش رد شدم ، سوار ماشین شدم و از اونجا دور شدم.
بے هدف تو خیابونہا میروندم .خیلے دلم گرفتہ بود.
"خدایا میدونے من جز تو ڪسے رو ندارم .همہ منو رها ڪردند. تو میدونے من خطایے مرتکب نشدم .
بہم صبر و استقامت بده ، امتحاناتت خیلے سختہ اند ... من محبت خودت رو میخوام.منو بہ حال خودم رها نکن"
خیلے گریہ ڪرده بودم.چشمام میسوخت .ماشین را گوشہ اے نگہ داشتم .
دنبال بطرے آب تو ماشین میگشتم تا صورتم رو باهاش بشورم .
صندلے عقب رو ڪہ نگاه ڪردم بطرے آب زیر صندلے ڪنار برگہ تبلیغ افتاده بود .
همزمان با آب ،برگہ رو هم برداشتم و نگاهے بہش انداختم.
برگہ تبلیغے نبود.
یہ نامہ بود. یہ نامہ ے بے نام و نشون ...
یعنے این نامه از طرف ڪے میتونہ باشہ؟؟؟
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در فراق حاج قاسم سلیمانی
http://eitaa.com/cognizable_wan
1_168650242.mp3
13.12M
حاج مهدی رسولی
سبب وجود عالم.
هامی دل کباب اولاردی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈معادله ی معامله ...!
حتما تا آخر ببینید
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت88🍃
پاڪت نامہ را باز و شروع بہ خواندن ڪردم.
با هر خطے ڪہ میخواندم ، تعجب و ترسم بیشتر میشد.
این نامہ یہ تہدید بود .نمے دونم مبداء نامہ از طرف ڪے و ڪجا بود.
تو نامہ تهدید ڪرده بودند اگر باهاشون همڪارے نڪنم جلو چشم خودم طوفان رو میڪشن.
اگر بہ پلیس اطلاع بدم هم خودم آسیب میبینم و هم خانواده ام.
گفتہ بود بہ این آے دے توے نامہ پیام بدهم.
آخرِ نامہ هم نوشتہ بود خواهرت شیراز جاش خوبہ؟بیشتر مراقبش باش.و یہ استیڪر (جوڪر)
این ڪیہ ڪہ همہ اطلاعات منو داره؟
از ڪجا میدونہ من با طوفان ارتباطے داشتم؟
براے لحظہ اے هنگ ڪردم ، نمے دونستم باید چیڪار ڪنم.
خدایا اگر اتفاقے براے خانواده ام بیفتہ...اگر براے طوفان ...وااااے
سرم رابہ فرمون ماشین تڪیہ دادم و براے چند دقیقہ بہ مغزم استراحت دادم تا بہتر بتونم فڪر ڪنم .
باید بہ طوفان خبر بدهم یا بہ پلیس؟اگر با اطلاع دادن من اتفاقے بیفتہ ...
قطعا من هیچ تماسے با اونہا نخواهم گرفت.
تو اون لحظہ بہترین تصمیم رو گرفتم اینڪہ این نامہ رو اصلا جدے نگیرم.
انگار نہ انگار ڪہ این نامہ بہ من رسیده .
نفس عمیقے ڪشیدم .
براے تسڪین حال منقلبم ترجیح دادم بہ ڪہف الشهداء بروم تا آشوب درونم با آرامش حضور شهداء برطرف شود.
شب ، قبل از خوابیدن ، مامان در مورد مہرداد باهام صحبت ڪرد .
نصیحتم میڪرد ڪہ همہ آدمہا تو زندگیشون مشڪلات دارند .
من اما از دست همہ شاڪے بودم .
_چرا بہ خالہ قول دادید ڪہ اونہم باور ڪنہ ما نامزد هستیم. من گفتم چندماه دیگہ تازه راجع بہش فڪر میڪنم نہ اینڪہ محرم بشیم تا همدیگر رو بشناسیم.
مامان_من بہ خالہ ات قول ندادم .تو خودت خالہ ات رو میشناسے هنوز چیزے نشده تا آخرش میره .آرزوشہ تو عروسش بشے .میگہ میدونم مہرداد ڪنار حُسنا آدم معتقد و خوشبختے میشہ .
من ِ بیچاره باید قربانے علاقہ خالہ میشدم تا شاید پسرش ڪنار من آدم متدین ترے بشود .
مگہ من خودم ڪے هستم؟یڪے باید مسیر درست را بہ من نشان بدهد.
شب تا صبح با فڪر ڪردن بہ اون نامہ چشم بر هم نگذاشتم.
صبح شنبہ با ڪلاس و بیمارستان
روز شلوغے پیش رو داشتم.بخاطر بیدار موندنِ شب قبل هم حالم مساعد نبود.
بعد کلاس ڪہ بہ سختے تا آخر تحمل کرده بودم . زهرا زنگ زد و حالم را پرسید.
زهرا_چطورے؟هنوز همونطورے هستے؟
_آره وقتے نخوابم یا خستہ باشم بدتر میشم.
زهرا_آزمایشو چیڪار ڪردے،رفتے بدے؟
حُسنا_ آره چہارشنبہ رفتم.اتفاقا امروز صبح جوابش آماده شده ولے اونقدر خستہ ام ڪہ توان رفتن بہ اونجا رو ندارم.
زهرا_خب اینترنتے بگیر .
_میخواستم بگیرم ولے موبایلم شارژ نداره خاموشہ
زهرا_من الان بہ فرزانہ میگم برام بفرستہ بہت خبر میدم .
_باشہ دستت درد نڪنہ
دو ساعتے تو بیمارستان ڪارم تموم شده بود باید یہ سر میرفتم ڪلینیک پیش دڪتر بہرامے ، بہ سمت پارڪینگ ڪہ میرفتم شماره زهرا رو هم گرفتم .چندتا بوق خورد و بعد بوق اشغال زد .
رفتم ڪلینیک و ڪارم را انجام دادم بازهم بہ زهرا زنگ زدم جواب نداد.
_معلوم نیست ڪجاست
سوار ماشین شدم و براے بار سوم شمارشو گرفتم.اونقدر بوق خورد تا خواستم قطع ڪنم جواب داد
_الو زهرا ڪجایے تو ؟ دوساعتہ دارم زنگ میزنم
زهرا_خوبم .همین جا ... هیچ جا ، تو خوبے؟
_چی میگے؟ قاطے ڪردے مگہ؟ خوبم جواب ازمایشم چے شد ؟
زهرا صداش یہ جورے بود انگار پڪر بود
زهرا _آزمایش...ها... چیزه ...یعنے چیز خاصے نبود،فقط یہ ڪم هموگلوبین خونت پایینہ
_تو خوبے؟یہ جورے هستیا ، پس لطفا جواب رو برام بفرست
زهرا_باشہ ، حُسنا الان تو ڪجایے ؟میشہ بیاے بریم شاه عبدالعظیم؟دلم گرفتہ
_آخ گفتے منم دلم خیلے میخواد بیام ولے اینقدر خستہ ام حال رانندگے اصلا ندارم .
زهرا_خب من رانندگے میڪنم، بیا دنبالم
دنبال زهرا رفتم. آماده دم در ایستاده بود. جاے من نشست و من چشمامو بستم تا رسیدن بہ مقصد یہ ڪم استراحت ڪنم.
ولے فڪر اون نامہ نمیگذاشت درست بخوابم.
"خدایا محافظ هممون باش "
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
...✿•°
آن ڪو
به دل دردے ندارد آدمے نیست
بيزارم از بازار این بی هیچ دردان !
...✿..✿..
#هوشنگ_ابتهاج
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت89🍃
زهرا ولے خیلے ساڪت و ناراحت بود.
_ چیہ؟تو خودتے زهرا؟
زهرا_...
_باتوام زهرا ڪجایے؟
زهرا_من؟...چے میگے متوجہ نشدم
_هے پدر عشق بسوزه چہ بلایے سر آدم میاره
زهرا_حُسنا تو این چند مدت اصلا دڪتر نرفتے؟
حرفش خنده دار بود .
_چے میگے زهرا،ناسلامتے ما خودمون دڪتریم
زهرا_نہ منظورم براے آزمایش یا چڪاپ
_نہ براے چےبرم؟تو یہ چیزیت هست مربوط بہ اون جواب آزمایشہ حتما
بگو ببینم چے شده؟
زهرا_سرگیجہ و ضعفت همیشگیہ؟
_نہ خانم دڪتر، بیشتر موقع خستگے و ناراحتے ... خب چے تجویز میڪنے خانم دڪتر ؟
هیچ جوابے نداد.
رسیدیم و هردومون داخل حرم شدیم
بعد دعا ،نشستیم و زیارت عاشورا خواندیم .
زهرا اومد روبہ روم نشست .چشماش پر اشڪ بود ...
زهرا_حُسنا یہ چیزے میخوام بگم نمےدونم چطورے بگم .
_مربوطہ بہ آزمایشہ؟
با سر تایید کرد
_بگو هرچے هست...اینجا آرومم .
زهرا_البتہ خودت میدونے ڪہ آزمایش توش خطا هم هست ، بہتره دوباره آزمایش بدے
_یعنے اینقدر وخیمہ اوضاعم ؟ فقط بہم بگو چقدر دیگہ زنده ام ...
زهرا منو بہ آغوش ڪشید و گریہ کرد.
لبخند تلخے زدم
یعنے روزگار سختے هاے من روبہ تمام شدن است؟
بلند شدم و بہ سمت ضریح رفتم.
_اے سید بزرگوار ...پیش خدا شفاعت منو بڪنید . بگید یہ بنده روسیاهے بود ،دوست داشت بہ حقیقت برسہ، عاشق شد ،سختے هاشم تحمل ڪرد ...
هربلایے سرم بیاد راضیم.
میدونم ادعاے بزرگیہ راضے بہ رضاے تو شدن .
ولے میخوام بگم الان با تمام وجود راضیم.
هیچ اعتراضے نمیڪنم ڪہ چرا اینقدر زود دارم از این دنیا میرم.
خدایا منو بخاطر همہ تقصیراتم ببخش...
اونقدر گریہ ڪردم ڪہ زهرا دستامو گرفت و بلندم کرد .منو بیرون برد و لیوان آبے بہ دستم داد.
سوار ماشین شدیم . بعد چند دقیقہ زهرا یہ گوشہ نگہ داشت.
نگاهش بہ روبہ رو بود.
زهرا_ حُسنا منہ احمق نمےدونستم چہ بلایے سر تو اومده .
برگشت سمتم و دستامو گرفت
زهرا_ قربونت بشم ، چرا بہ من نگفتے ...تو چقدر صبورے... با اون بلاهایے ڪہ سر تو اومد ...خدایا ڪمکش ڪن ...اون حرومزاده ها ...
اشڪاشو پاڪ ڪرد.
زهرا_الان هم اشڪالے نداره ، راحت میشہ سقطش ڪرد .
یہ لحظہ احساس ڪردم اشتباه شنیدم.برگشتم سمتش و گفتم
_چیڪار ڪنیم؟
زهرا_سقطش ڪنیم
_سقط؟چے رو سقط ڪنیم؟
زهرا_بَ... بچہ رو
تازه سیگنال هاے صوتے شنوایی ام بہ مغزم رسید و مغزم براے تحلیل ڪردن تلاش میڪرد.
_یا فاطمہ زهرا ....
دست بہ سر گرفتم ، در ماشینو باز ڪردم ...احساس خفگے بہم دست داده بود . ڪنار ماشین زانو زدم و نشستم
زهرا از اون طرف بہ سمتم اومد دستمو گرفت
زهرا_ پاشو حُسنا ...چیزے نشده ، تو اینقدر سختے ڪشیدے این یڪے در مقابلش هیچہ ...
_زهرا امڪان نداره ... محالہ...با اون همہ سختے ها و ترس و فشارهایے ڪہ من تحمل ڪردم ، با اون همہ خونریزے چطورے این ...
زهرا_نگران نباش ، این بچہ نمیتونہ بمونہ ... حرومزاده است راحت میشہ انداختش
داد زدم
_این بچہ حلال زاده است .پاڪہ پاڪہ ...هیچ حرومے بہ من دست نزده
زهراچشماش گرد شد .
_چے میگے حُسنا آخہ چِ....چطورے؟
بہ هق هق افتادم .
_این ...این ...بچ ...بچہ ے طوفانہ
با دست بہ صورتش زد
زهرا_چے میگے؟ طوفان؟
چطورے آخہ
_اونہا... دنبال دختراے باڪره بودن .....ما...ما مجبور شدیم با هم عقد ڪنیم ....حاج آقا پناهے صیغہ مون رو خوند ....
زهرا وحشت زده از جاش بلند شد
چند بار رفت و برگشت
_تو ... تو چرا الان این چیزها رو دارے بہ من میگے؟دوماهہ برگشتے الان میگے؟
_چے میگفتم بدبختیامو ...من نمےدونستم این حالم ازعلائم بارداریہ
زهرا_پاشو بریم ببینم چہ خاڪے میتونیم بہ سرمون ڪنیم.
خدایا این یڪے رو دیگہ ڪجاے دلم بزارم ...
بچہ من و ...طوفان ؟؟؟
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت90
بعضے وقتہا زندگے بہ مراد تو نمیچرخہ
بعضے وقتہا چنان لاے منگنہ قرارت میده ڪہ نمیتونے تڪون بخورے
فصل غم براے همہ هست ، فصل ِغم زندگے من بہ مخاطب خاصش حتے مجال استراحت هم نمیدهد .
آنقدر شوڪہ بودم ڪہ نمیتوانستم درڪ ڪنم ڪجا هستم؟
بہ در خونہ رسیدیم .
زهرا برگشت و نگاهم کرد .میخواست چیزے بگوید ولے حالِ مرا ڪہ دید منصرف شد.
زهرا_نمیخواے پیاده شے حُسنا ؟
_ نمیتونم تنہایے برم تو ...جون ندارم ، میشہ باهام بیاے؟
زهرا_آره عزیزم بیا بریم
ڪلید را انداختم و وارد خونہ شدم .
همہ بودند .دایے،مامان،احسان
اونہا رو ڪہ دیدم لحظہ اے عقب گرد ڪردم .زهرا پشت سرم ایستاده بود .دستمو گرفت .
_آروم باش حُسنا
مامان و دایے مارا ڪہ دیدند خوشحال بہ سمتمان آمدند.
مامان_بہ بہ عروس خانم ، خوش اومدے عزیزم .حُسنا زودتر خبر میدادے زهرا هم باهاتہ
دایے حبیب با لبخندے برلب دست بہ سینہ زهرا را نگاه میڪرد .
دایے_خانم ، خوب بلدے سورپرایزمون ڪنے.چرا هرچے زنگ میزنم گوشیتو جواب نمیدے؟
زهرا _گوشیم تو ڪیفم بود صداشو نشنیدم.
مامان نگاهم ڪرد و گفت
حُسنا چرا رنگت پریده مادر؟
_خوبم یہ ڪم خستہ ام
رمقے در پاهایم نبود.سعے ڪردم سریعا از زیر نگاهشون فرار ڪنم .زهرا هم دنبالم بہ اتاق اومد.
روے تخت دراز ڪشیدم
مامان وقتے حالمو دید یہ ڪم نگران شد .
مامان_چیہ حُسنا چرا اینقدر رنگت پریده ؟
زهرافورا رفع و رجوع ڪرد
_هیچے حوریہ جون فڪرڪنم یہ ڪم فشارش افتاده ،بخاطر فشار ڪاریہ،اگر یہ ڪم آب قند بخوره حالش بهتر میشہ.
مامان_ازبس از خودت ڪار میڪشے.
مادرِبیچاره من نمیدانست ڪہ چہ بلایے بر سر دخترش آمده .
از اتاق بیرون رفت و دایے داخل شد.
دایے_چے شده؟
هیچڪدوم جواب ندادیم
ڪنارم نشست . دستامو گرفت
یہ حسِ امنیت بہم دست داد.
بہ چشماے دایے ڪہ نگاه ڪردم بغضم ترڪید و شروع بہ گریہ ڪردم.
دایےِ خوب من بدون آنکہ بپرسد چہ بر سرم آمده دست بہ سرم میڪشید و دلداریم میداد.
همزمان با من اشڪهاے زهرا هم جارے شده بود.
دایے حبیب میدونست یہ چیزے هست ولے بہ خودش اجازه نمیداد بپرسد.
زهرا_یواش تر ..بس ڪن حُسنا ، مامانت الان میاد نگران میشہ
اشڪہایم را پاڪ کردم. مامان با لیوان آب قند وارد شد .زهرا لیوانو از دستش گرفت و رو بہ دایے گفت.
_آقا حبیب بذارید یہ ڪم حُسنا استراحت ڪنہ تا حالش بہتر شہ
با این حرف، دایے وبعد هم مامان از اتاق بیرون رفتند.
بہ سختے نصف لیوان آب قند را خوردم.
_زهرا حالا چیڪار ڪنم؟بدبختیم ڪم بود اینہم بہش اضافه شد .
زهرا_حُسنا بہ نظرم بہ سیدطوفان بگو؟
_چے؟ اصلا حرفشو نزن
تازه شم اون داره عروسے میڪنہ
زهرا_اینو میدونم، ولے خب حقشہ بدونہ
عصبے شدم
_زهرا چے میگے براے خودت ...نمیشہ ...
و من دوباره بہ حال بیچارگیم گریہ ڪردم
_یعنے اگر الان اینجا بود دوست داشتم با همین دستام خفہ اش ڪنم
چرا هر بار من این رشتہ اتصال را پاره میڪنم؟ بازهم یڪ جور دیگر بہ من وصل میشوے؟
درمانده پرسیدم:
_زهرا آخہ چطورے ممڪنہ؟شاید اشتباه شده من هیچ علائم باردارے ندارم .مثل ویار ،اضافہ وزن یا ...
زهرا_بعضیا ویار ندارن...خیلے ها اولش لاغر میشن ، تو هم ڪہ هورمونهاے زنانگیت بہم ریختہ بود. سرگیجہ ات هم از ڪم خونیت هست
ولے احتیاطا یہ سونوگرافے باید بدے
چشمامو بستم
بہ خودم فشار آوردم
_بہ نظرم بہترین ڪار سِ...سِق
حتے بہ زبان آوردنش هم برایم سخت بود.
زهرا_آره منم همینو فڪر میڪنم .
فقط قبلش باید بدونیم چند هفتہ است.
اشڪہایم بر روے گونہ ام چڪید
من حساب تو را دارم .
_ با چیزے ڪہ من حساب میڪنم الان باید... سہ ماهش باشہ
زهرا با درد چشمہایش را بست.
_فردا میام دنبالت یہ سر بریم پیش دڪتر سرورے سونو و معاینہ ات ڪنہ
باز هم خوبہ دڪتر آشنا داریم، میشہ تو مطبشون اینڪارو ڪرد.
_ممنون زهرا ، اگر تو رو نداشتم چیڪار میڪردم ؟
زهرا_هیچے وظیفمہ،
برام عجیبہ هنوز ...تو و سید طوفان
دو آدم سرتق و مغرور ، این وسط فاطمہ...واے
دوست نداشتم ادامہ بدهد .دردهایم ڪم بود احساسِ عذاب وجدان هم بہ آن اضافہ شد .
زهرا_ من برم یہ سر پیش حوریہ جون .
لبخند تلخے زدم
_ببخش ڪہ تو موقعیت بدے اینجا اومدے
زهرا_ اشڪال نداره ، مہم نیست،این قرصم بگیر بخور تا بتونے یہ ڪم بخوابے
تو استراحت ڪن
بلند شد و از ڪنارم بیرون رفت.
قرص را خوردم و بعد دستم را ناخودآگاه روی شڪمم گذاشتم .
_یعنے تو الان اونجایے ...تو بچہ ے طوفانے ...باورم نمیشہ
چشمامو بہ سختے بستم. باید بہ هیچے فڪر نڪنم .
فردا همہ چیز درست میشود
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فاجعه بزرگی که سعودی رقم زد
کار ال سعود از عادی سازی روابط با اسرائیل گذشته
قرانی که توسط چاپخانه ملک فهد (که مسوول چاپ قرآن و توزیعش در دنیا است) ترجمه عبری قران رو چاپ مرده با بیش از ۳۰۰ غلط، غلطهای بزرگی که قابل تصور نیست از حذف اسم محمد ص تا تغییر نام مسجدالاقصی به هیکل، معرفی حضرت اسحاق ع به جای حضرت اسماعیل ع به عنوان ذبیح و غلطهای فراوان دیگری که توسط این برادر فلسطینی کشف شده
ال سعود همون ال یهوده
#حقیقت_اسرائیل
#خیانت
✍ #بصیرت
👇 👇👇👇
✨💫✨💫✨💫✨💫
🌹🍃🌹🍃
👉 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚠ *ضد انقلاب داخلی را بشناسید* .⚠
⛔ کسیکه چشمش به غرب است و هیچ اعتقادی به توانایی داخلی ندارد و مردم را با حرف و عملش ناامید می کند.⛔
⛔ کسیکه با رانت بازی و پارتی بازی و سفارشی ، صاحب پست و مقام شده و عُرضه کار کردن ندارد.⛔
⛔ کسیکه بخاطر منافع شخصی خودش و فامیلش ، جیب مردم را با گرانفروشی و اختلاس میزند . ⛔
⛔ کسیکه به حرف و نصیحت رهبر معظم انقلاب هیچ اهمیتی نمیدهد.⛔
⛔ کسیکه حرف و عملش باعث خوشحالی دشمنان میشود.⛔
⛔ کسیکه مسئولیتی را پذیرفته و با ندانم کاری و جهالت ، با تصمیم های اشتباه ، باعث نارضایتی عمومی در جامعه میشود.⛔
⛔ کسیکه وضعیت حال و آینده ایران را کاملا سیاه نشان داده و مردم را ناامید میکند. ⛔
⛔ از ضد انقلابهای داخل بترسید. اینها از آمریکا و همه دشمنان خارجی خطرناک تر هستند.⛔
🦋http://eitaa.com/cognizable_wan
Misaq-Haftegi981101[01].mp3
11.94M
🎙گفتی که باغ سـوخت گل پرپرش چه شد؟ (روضه)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ شوخی در حرم امام رضا علیهالسلام که خیلی زود به واقعیت پیوست!
«محمد الشیبانی» جوان رعنای عراقی که راننده ابومهدی المهندس بود، در حمله تروریستهای امریکایی به کاروان حامل او و سپهبد قاسم سلیمانی شربت شهادت نوشید./نُجَباء
📕#حکایت
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
📕#بهارستان
✍#عبدالرحمن_جامی
✓
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ بر آمریکا به جز اوهایو، نیویورک، لسآنجلس و واشنگتن 😐
آرومتر... بچه هامون اونجاهان...
هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی؟
«آیا کسی هست که مرا یاری کند.»
=====================
📜📜📜📜📜📜📜📜
نماز، اول وقتش قشنگه...
بسیار و مدتها در طلب حضرت مهدی (علیه السلام) بودم، و در این راه اموال فراوانی (در راه خدا) خرج كردم و به هدف نرسیدم، تا اینكه به خدمت محمد بن عثمان (دومین نایب خاص امام زمان در عصر غیبت صغری كه به سال 305 هجری از دنیا رفت) رسیدم، و مدتی در خدمت او بودم تا روزی از او التماس كردم كه مرا به خدمت امام زمان (علیه السلام) ببرد، او پاسخ منفی داد، بسیار تضرع كردم، سرانجام به من لطف كرد و فرمود:
فردا اول وقت بیا، وقتی فردای آن روز، اول وقت به خدمت او رفتم، دیدم همراه جوانی خوش سیما و خوشبو می آید، به من اشاره كرد این است آنكه در طلبش هستی.
به خدمت امام زمان (علیه السلام) رفتم و آنچه سوال داشتم مطرح كردم و جواب مرا فرمود، تا به خانه ای رسیدیم و داخل خانه شد و دیگر او را ندیدم.
در این ملاقات دوبار به من فرمود: از رحمت خدا دور است كسی كه نماز صبح را به تاخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشود، و نماز مغرب را تاخیر اندازد تا ستاره دیده شوند.
📚منبع: داستان صاحبدلان، محمد محمدی اشتهاردی
📚این داستان را مرحوم كلینی و شیخ طوسی و طبرسی از زهری نقل كرده اند.
=====================
http://eitaa.com/cognizable_wan
📜📜📜📜📜📜📜📜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارشی BBC از حضور سردار شهید قاسم سلیمانی در شهری که در محاصره داعش بود/ #آمرلی چطور از شر داعش رها شد؟
🔴نور آفتاب چه اثری بر بطریهای آب معدنی یا آشامیدنی میگذارد؟🔴
در بسیاری از فروشگاههای سطح شهر بسته بندیهای آب معدنی در جلوی مغازهها و در زیر نور شدید آفتاب قرار میگیرند. حتی گاهی ما هم در خانه بسته بندیهای آب معدنی را در گوشهای از حیاط و جلوی نور شدید خورشید قرار میدهیم. تصور بسیاری از فروشندگان و مصرف کنندگان بر این است که آب یک نوشیدنی فساد ناپذیر است و نگهداری آن در این شرایط مانعی ندارد، اما مواد پلیمری در معرض آفتاب، به دلیل بالا رفتن دما به تغییرات شیمیایی دچار میشوند و بسیاری از این مواد سلامتی انسان را تهدید میکنند.
در مطالعات انجام شده بر آب بطریهای نگهداری شده در معرض نور خورشید وجود ترکیبات خطرناکی مانند آلدهید فتالات، بیس فنل و ۴-نونیل فنل به اثبات رسیده است. از آنجایی که دمای آب در این روش نگهداری بالاتر میرود، میزان نشت ترکیبات سمی به داخل آب افزایش پیدا میکند. مطالعهای که به تازگی در کشور فرانسه در این زمینه انجام شده است، نشان میدهد که میزان مهاجرت فرمالدهید، استالدهید و آنتی موآن به داخل آب با افزایش زمان قرار گرفتن در معرض نور خورشید بیشتر میشود، بنابراین لازم است در خرید آب معدنی و نحوه نگهداری آن در فروشگاهها دقت کافی شود.