♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#ادامہ_قسمت130🍃
بعد از این همہ مدت بہ خودم اجازه دادم بلند بلند گریہ ڪنم.
گریہ ڪردم و لیوان روے میز را پرت ڪردم .
داد زدم :
خدااااا آرومم ڪن.
من هم آدمم گاهے ڪم مے آورم .
چطور دوریش را تحمل کنم؟چطور؟
طوفان من بے وفا نیستم.
تمام خاطراتمان را از روز اول مرور ڪردم.
از فرودگاه و آسانسور و سامرا ،روزهاے خوبے ڪہ داشتیم.عاشقانہ هایمان....همہ چیز برایم زیبا بود.
حتے خاطرات تلخ اسارت هم برایم زیبا بود.
من با خاطراتم زنده ام طوفان
مرا با گردباد زندگے درنینداز ڪہ قطعا بازهم من پیروزم.
نیروے عشق من چنان است ڪہ فرهاد ڪوه ڪن را هم از پا در مے آورد .
فقط منتظرم بمان ...
من منتظر روزے هستم ڪہ خورشید درخشان حقیقت از پشت ابرهاے تاریڪے بیرون بیاید و بےگناهے من براے تو ثابت شود.
ڪاش آن روز خیلے دیر نباشد.
من منتظرم ...منتظر★
✍🏻 #نویسنده_زهراصادقے
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت131🍃
بعد از آخرین دیدارم بہ زندان منتقل شدم. بند سیاسے .
سیدعلے هم همراهم بود.
در آن یڪ روزے ڪہ در زندان مستقر بودم. یڪ نفر عجیب جلو سلول ما رفت وامد میکرد. ڪمے مشڪوڪ شده بودم.
یکبار ڪہ براے دستشویے بیرون رفتم ، وقتے برگشتم دیدم ایستاده و سید علے را بغل ڪرده.
وقتے مرا دید فورا آن را زمین گذاشت و من من ڪنان بیرون رفت.
با خودم گفتم احتمالا بچہ ندارد و دلش بچہ میخواهد .یا اینڪہ بچہ دارد و دلش برایشان تنگ شده.
روز بعد فاطمہ بہ دیدنم آمد.
آنقدر گریہ ڪرد ڪہ نمیتوانست درست صحبت ڪند.
_آروم باش فاطمہ
فاطمہ_چطور میتونم آروم باشم ؟ حُسنا تو براے من یہ دوست نبودے از خواهرم بهم بیشتر نزدیڪ بودے.
حُسنا من با حرفات زندگے ڪردم تو این سہ ماه
ڪریمے برام تعریف ڪرد چے شده؟
دلم میخواد سر بہ تنش نباشہ .
دیگہ نمیخوام ببینمش اگر اون حرفها رو نزده بود تو اون لحظات تو الان لااقل یہ پشت و پناهے داشتے.
لااقل طوفان تو رو باور داشت.
حُسنا من دارم ڪم میارم میخوام برم بہ طوفان همہ چیزو بگم .دیگہ بسہ ...چقدر سختے باید بڪشے .
بخدا من ڪم آوردم تو چرا هیچے نمیگے؟
چرا داد نمیزنے بگے خدا بسہ. تمومش ڪن ...من میرم میگم مطمئن باش
دستاشو گرفتم.
_فاطمہ اگر میخواے زندگے رو از من و طوفان بگیرے اینڪارو ڪن. اگرمیخواے جنازه طوفان رو ببینے اینڪارو بڪن.
اگر میخواے نفس ڪشیدن رو ازمن بگیرے بهش بگو.
من تحمل میڪنم .تا هر موقع ڪہ بشہ تحمل میڪنم.تو صبور باش هیچے نگو
نباید بگے
فاطمہ_قرار آقاے سعیدے باهات حرف بزنہ، امروز رفتم پیشش .برات پاپوش درست ....
دستمو بہ علامت سڪوت بالا بردم .
متوجہ شد نباید چیزے بگہ.
_فاطمہ سیدعلے رو بہ تو میسپارم ، مراقبش باش
قطره اشڪے لجوج وار از چشمم پایین چڪید.
_براے شیر خوردنش یه وعده بیارش اینجا براے وعده عصر یا شب هم میریزم تو شیشہ ، بهت میدهم براش نگہ دار تو فریزرے جایے . یا نهایتا اگر دیدےگرسنہ است بہش...بہش شیر خشڪ بده
دستام میلرزید...
تو گریہ ڪردن ، میخندیدم.
_باشہ فاطمہ؟قول بده مراقبش باشے ، قول بده زود بہ زود بیاریش .
فاطمہ نتونست تحمل ڪنہ سرشو رو میز گذاشت و گریہ ڪرد .
بہ حال من و بچہ ے مظلومم گریہ میڪرد.
من براے زندگیم گریہ میڪردم و لبخند میزدم براے این امتحان .
بہ خداے مهربون لبخند میزدم .
فڪر کردے ڪم آوردم؟ نہ من ڪم نمیارم. هنوزم راضیم بہ رضاے تو ...
فاطمہ رفت و سیدعلے را با خودش برد.
یڪ روز بعد از اقامت در زندان در بلندگو اعلام ڪردند ملاقاتے دارم.
حاج آقا سعیدے بود.
مرا بہ اتاقے غیر از اتاق ملاقات بردند.
روبہ رویم نشست .
سعیدے_اینجا نہ دستگاه شنودے هست و نہ دوربینے خیالتون راحت باشہ
نمیدونم باید چطورے از شما تشڪر ڪنم بخاطر همڪارے ڪہ با ما داشتید .واقعا زن صبورے هستید.
من شرمنده ام ... از شما بخاطر این وضعیت شرمنده ام.
ولے بخدا قسم اگر نگران جون سیدطوفان نبودیم لحظہ اے بہ خودمون اجازه نمیدادیم ڪہ شما اینطورے سختے بڪشید.
حقیقت اینہ ڪہ ما براے نجات شما پاپوش درست ڪردیم. راه دیگہ اے نداشتیم.
دشمن ما از یہ منبعے مطلع میشن ڪہ احتمالا اطلاعاتے ڪہ شما ارسال ڪردید اطلاعات حقیقے نیستن .
براے همین ڪسے رو میفرستن تا بررسے ڪنہ.
و اون فرد با ورود بہ خونہ شما تا حدودے متوجہ میشود ڪہ حدسیاتشون درست بوده .
ما خیلے نگران شما بودیم.
حین یا بعد از این ماجراے تبادل اطلاعات قطعا شما بہ عنوان مہره سوختہ تلقے میشدید و درصدد حذف شما بر مے آمدند.
مجبورشدیم در زمانے ڪہ شما بیمارستان هستید مدارڪے را در منزل و سیستم شما جاسازے و وارد ڪنیم.
در واقع براے شما عمدا پاپوش درست ڪردیم . باید همہ چیز طبیعے جلوه میڪرد تا همہ باور ڪنند شما در زندان هستید.
با قاضے دادگاه هماهنگ شده بودیم.
نڪتہ مهمتر این هست ڪہ با توجہ بہ نفوذے ڪہ در بین زندانیان سیاسے داشتیم متوجہ شدیم ڪہ از طریق واسطہ ها ڪسے سعے داره بہ شما آسیب برسونہ .
بہ همین علت درخواست ڪردیم شما را بہ جایے ڪہ خود ما تعیین ڪردیم منتقل ڪنند.
و بہ همہ باید بگیم ڪہ شما ممنوع الملاقات هستید.
✍🏻 #نویسنده_زهراصادقے
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت132🍃
_آقاے سعیدے فقط اینو بگید تا ڪے باید این بازے ادامہ داشتہ باشہ؟
سعیدے_ما بہ وسیلہ شما بہ سرنخمون رسیدیم اما منتظر هستیم اطلاعات بیشترے از طرف اون و سر دستہ ها بہ ما برسہ.
فقط شرمنده ام و تمنا دارم تحمل بفرمایید .
نڪتہ دیگہ از اونجایے ڪہ شما باید مدتے منتقل بشید جاے دیگہ فرزندتون را پیش خودتون نگہ ندارید.
چون شما قراره ممنوع الملاقات باشید و اینجا نیستید ڪہ بہ بچہ تون برسید.
ما این رو در اسرع وقت بہ اطلاع همہ خواهیم رساند.
عصر همان روز مرا بہ سلول خاصے بردند و بہ همہ زندانیان اعلام ڪردند ڪہ ممنوع الملاقات هستم.
براے آخرین بار فاطمہ وسیدعلے و مادرم را ملاقات ڪردم .
مادرم گریہ میڪرد.سعے کردم دلداریش بدهم اما چہ ڪند مادر است و دلش براے دخترش پر پر میزند.
اما طوفان نیامد ... نیامد و مرا با خودم تنہا گذاشت.
طوفان یعنے مرا فراموش ڪرده اے؟
با خودم تڪرار میڪردم:
_حق دارد ...او حق دارد.
دل بیچاره من نگران او بود.نڪند از غصہ دق ڪند.
دوسہ روز بعد تحت تدابیر امنیتے مرا بہ خانہ اے منتقل کردند.
در آن خانہ براے سیدعلی شیر میدوشیدم و بہ خانم غفورے مرضیہ میدادم تا در زندان بہ فاطمہ برساند.
هیچ ڪس از مڪان و جاے زندگے من خبر نداشت.
نزدیڪ چهار ماه گذشت .
در این چہار ماه تمام زندگے من مرور خاطراتم بود. یڪ موبایل بدون سیم کارت بہ من داده بودند با عکس هاے سیدعلے و تعدادے فایل هاے صوتے تا ڪمتر دلتنگ شوم.
مداحے میگذاشتم و گریہ میڪردم .
یڪ ماه اول از خانہ بیرون نرفتم .
بعد از یڪ ماه با سختے و محافظت شدید از خونہ بیرون رفتم.
تا اینڪہ همان روز اقاے سعیدے بیخبر بہ خونہ آمد و گفت باید از اینجا منتقل شوید شمال .
علتش را نگفت و من هم نپرسیدم اما حدس اینڪہ اینجور حرڪات اطلاعاتے براے امنیت بیشتر بود ، ڪار دشوارے نبود.
یڪ هفتہ در شمال در خانہ اے سڪونت داشتم .
در آن یڪ هفتہ خانمے بہ اسم ڪلانترے ڪنارم بود.
و ڪمے رفت وآمدم راحتتر شده بود. گاهے ڪنار دریا میرفتم.
بعد از یڪ هفتہ حاج اقا سعیدے ، آقاے رضایے را فرستاد ڪہ مرا بہ تهران برگرداند.
وسایلم را توے چمدان ڪوچڪم گذاشتم .
من از همہ دنیا فقط یڪ تسبیح داشتم یڪ تسبیح سبز شاه مقصود ڪہ دلم بہ بند بند مہره هایش بند بود.
تسبیح شاه مقصود را با خودم وقت زایمان بہ بیمارستان آورده بودم و ذڪر میگفتم
از آن خانہ فقط دلم را و تسبیح شاه مقصود را برداشتہ بودم.
این تسبیح عجیب بوے تو را میدهد
طوفانِ من ...
✍🏻 #نویسنده_زهراصادقے
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ برمن
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎنه
http://eitaa.com/cognizable_wan
اغاز دهه فجر انقلاب اسلامی ایران مبارک
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#بدانیم_سالم_بمانیم
#هشدارهای_پزشکی
کیسه های #چای کیسه ای #سرطان زاست:
چون دارای ماده (اپی کلروهیدرین) بوده که از ان در صنایع کاغذ پیلاستیک و آفت کش ها استفاده می شود
پ ن : کلا از چای سیاه و سبز استفاده نکنید چون #سودازا عامل #یبوست #کم خونی و ....
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که #موی_بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند
⭕️از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان رااز #نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند!
✴️نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین!
☑️نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که #چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند .
⭕️ شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد .
📚کتاب بوستان حجاب صفحه ۱۰۹
http://eitaa.com/cognizable_wan
با زبانی که میشود روحیه داد
مسخره کردن چرا
با زبانی که میشود تعریف کرد ،ایراد گرفتن چرا
با زبانی که میشود دلداری داد،دل شکستن چرا
با زبانی که میشود آبرو خرید ،آبرو بردن چرا
با زبانی که میشود وصال داد،جدایی انداختن چرا
با زبانی که میشود آروم کرد،آتش افروختن چرا
اگر اختیار هیچ چیز رو نداشته باشیم،
اختیار زبانمان راُ که داریم ...
زبان هیچ استخوانی ندارد ولی میتواند دلی را راحت بشکند
حواسمون به اختیار زبانمان باشد.
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
قدر چیزی رو که داری بدون
قبل از اینکه
زمان به تو یادآوری کنه
باید قدر چیزی که داشتی رو
می دونستی..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
بابام هرگز طاقت دیدن اینو نداره که سر صبح داره میره بیرون ما خوابیده باشیم
اول کلی تو آشپزخونه سروصدا میکنه
بعد میاد یه لگد بهم میزنه میگه پاشو
میره تو اتاق خواهرم ازش میپرسه جورابم کو
بعد میاد وسط خونه بلند داد میزنه چیزی لازم نداریییین؟
آخرشم در رو باز میذاره میره 😐😂
😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴پاداش درود بر فاطمه سلام الله علیها
💠پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به فاطمه سلام الله علیها فرمودند: «مَن صَلّی عَلَیْکِ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ اَلحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ»
💠 ای فاطمه! هر که بر تو صلوات فرستد؛ خدای متعال همهی گناهان او را، بدون استثناء، میبخشد و هر جا که من در بهشت باشم؛ خدا او را در بهشت به من ملحق میکند.
💠 و این صلوات چقدر زیباست:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و اَبِیها وَ بَعْلِها وَ بَنِیها وَ السِّرِ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ»
✍خدایا! بر فاطمہ و پدرش و شوهرش و فرزندانش و رازے کہ در وجود او بہ ودیعہ نهادے بہ اندازه ےچیزهایی کہ علم تو آن را احاطه کرده درود بفرست.
📙 بحارالانوار، ج ۴۳، ص۵۵
مارو به #دوستانتون معرفی کنید👇
♥️http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 🌸🌸 🌸
آنچه باعث شکست میشود
ناتوانی شما نیست
بلکه فکر کردن بیش از حد به مانع تراشی دیگران
و از دست دادن تمرکز است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
بدانيم که همسر ما يک ابر انسان نيست،
او خوبي هاي بسياري دارد و بدون شک داراي کاستي هايي نيز هست.
به او کمک کنيم تا بهتر شود ، اما روان او را به بند نکشيم و شان او را نابود نکنيم.
#همسر_داری👫
❣ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹خانم ...☝️
لازم نیست از مغازه دار کلی تشکر کنی!😒
🔸آقا ...☝️
مشتری شما با شما محرم نیست که بهش رنگ لباس پیشنهاد میدی😕و میگی این رنگ بهت میاد و تو پرو اظهار نظر میکنی!😱
🔹خانم ...☝️
لازم نیست با فروشنده نیم ساعت چونه بزنی😕یا اگه جنس گرونه ... شروع کنی به نالیدن از گرونی !😐
نه خدا راضی هست که شما به خاطر ارزونتر خریدن با مرد نامحرم چونه بزنی😒که گاهی به شوخی کردن هم می کشه!😰
نه همسرت راضی هست با این کار تخفیف بگیری ...😐
🔸آقای فروشنده ...☝️
شما هم جنس رو به هر قیمتی میخوای بدی ...
زود قیمت نهایی رو بگو و منتظر نباش بهت التماس کنن و قربون صدقه ت برن.😒😒
🔸آقای فروشنده...☝️
مشتری تو بهت اعتماد کرده و اومده مغازت🙂
با تیکه انداختن و شماره دادن و لات بازی ،هم مزاحم ناموس مردم نباش همم روزی خودتو خراب نکن😥 فکر کن مغازه بغلیت داره با زن و بچه و خواهر مادرت اینجوری رفتار میکنه عمراا قبول کنی🤔🙄
🔹خانمها...☝️
با شوهرتون خرید برین در صورتی که اصلا امکان نداره تنها نرین🙏
🔹 آقایون...☝️
همسراتونو تو خرید کردن تنها نزارین🙏
نظر بدین در مورد انتخابش☺️غر نزنین😉 بزارین شمارو تکیه گاه خودش بدونه😍بهتون عادت کنه💓مهربونی بکنین 💞 ته پولتون چیزی موند باهم برین یه فالوده ای چیزی بخورین🍧🍡🍦
و اونجا کلی تعریف بکنین خریداشو (ضرر نمیکنی برادر😒) محبت بینتون یک به صد میشه💞
🔹خانم ...☝️
کسی که شما باید همه طنازی هات رو براش نگه داری شوهرته ...😍☺️ حواست باشه.👌
🔸آقای فروشنده ...☝️
تو مغازه ت که هستی، حواست پیش زن و بچه ی خودت باشه.😉😅
🔹خانمها ...📢☝️
🔸آقایون ...📢☝️
آرامش خونوده هاتون در گرو رفتارهای شماست ...👌
شوخی و بگو و بخند با نامحرم😱روی روح شما اثر می گذاره 😕و این اثر به خونه هاتون منتقل میشه😔در رفتارتون با همسرتون نمود پیدا می کنه و باعث سرد شدن محبت کانون خونه تون میشه😔‼️
🍃🌸🍃〰〰🌸〰〰🍃🌸🍃
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻣﻴﺪﻭﻧﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﻧﺎﺩﺭ ﺭﻭ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﻴﻢ ﭼﯽ ﻣﻴﺸﻪ؟
ﻧﺎﺩﺭ ناﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻪ خدا شاهده 😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
پدر بزرگم مُرده بود، براى شمارهاش ایتا نصب کردم
همه فکر میکردن زندهاست تو قبر ایتا نصب کرده
نزدیک بود نبش قبر کنن
که مجبور شدم ،حقیقتو گفتم بعدش بابام منو نبش قبر کرد😰😂
😅 http://eitaa.com/cognizable_wan
فـــاسد بـودن فقط به تــن فـروشے نیست
گاهی وقت ها به فـــــروختن خـــــاطرات قدیمے به بهـــاےورود یڪـ تــازه وارد است
http://eitaa.com/cognizable_wan
🎼 با جذابیتهای #کلامی، وجود همسر خود را کاملا سیراب کنید
تا در برابر محرکهای صوتی و جملات پرجاذبه و گاه گناه آلود دیگران مصون بماند!
JOiN👇
💖http://eitaa.com/cognizable_wan
#خانه_داری 🍃
جلوگیری از ترک خوردن تخم مرغ✅
برای آنکه هنگام پختنتخممرغ،آنها در آب ترک نخورند چند راه وجود دارد:
🔹در آبی که تخممرغها در آن میجوشد مقدار زیادی نمک بریزید.
🔹قبلا به وسیله یک سوزن تهتخممرغ را سوراخ کنید و آن را داخلآب سرد بیندازید.
🔹وقتی میخواهید تخممرغ بپزد تا سفت شود مقداری سرکه به آباضافه کنید.
💞لطفـــا فــورواد کنیــد💞
❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
💠 #زندگی موفق به معنای آن نيست كه زن و شوهر به هیچ وجه با هم بحث نكنند، اختلاف نظر نداشته باشند، يا دچار مشكل نشوند.
💠 بلكه زن و مرد در زندگی وقتی #موفق هستند كه :
روش ارتباط درست و صميمی را بدانند و بلد باشند که چگونه اختلاف سلیقهها را مدیریت کنند.
💠 در حقيقت زن و شوهری كه هرگز بحث نميكنند #مشكلات، توقعات، دلخوریها را حل نشده پنهان ميكنند و باعث ميشود به مرور از یکدیگر دور شده و یکباره منفجر شوند❗️❗️
🔴 #همسرانه
JOiN👇
💖http://eitaa.com/cognizable_wan
سـرقبـرمـن کـجـاست؟🤔
ازمنـاطـق بـــسیـار دیـدنـی،زیـــبـا و مسرت بـخشی است که...💭
مردان ایـرانــی بـرای سفر در تـعطیلات بـه همسـران خــود وعده میدهند😍😂
-کـجـابـریـــم؟😋
-سـرقـبـرمـن😂😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
عاشق شدن
مثل گوش دادن صدای پیانو
تو یه کافه شلوغه!!
اگه بخوای به اون صدای قشنگ
گوش کنی
"باید چشات و ببندی و از همه
صداها بگذری"
꧁ℒℴνℯ
••●❥ http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت134🍃
قرار نیست ڪہ فقط در شادے هاے هم شریڪ باشیم .گاهے شنیدن مشڪل دیگران مارا نسبت بہ مشڪلات خودمان امیدوارتر میکند براے همین دوست داشتم از مرضیہ حرف بیرون بڪشم.
مرضیہ_میخواے یہ مأمور اطلاعاتے رو تخلیہ اطلاعاتے ڪنے؟
_اگر باعث میشہ سبڪ بشے ،چرا ڪہ نہ
نفسش را آه مانند بیرون داد
مرضیہ_هیچوقت از مشڪلم بہ بقیہ چیزے نگفتم. بجز خانواده ام ڪہ ڪارے جز غصہ خوردن از دستشون برنمیومد.
پدرم پیش عموم ڪار میکرد.عموم مرد پولدارے بود و از پدرم بزرگتر. یہ جورایے بابام گوش بہ حرفش بود.
اوایل دبیرستان بودم ڪہ میشنیدم عموم میگفت مرضیہ براے حمید هست.
عروس خودمہ
حمید ۵ سال از من بزرگتر بود. یہ پسرے ڪہ پیش باباش ڪار میڪرد و سرش بہ ڪار خودش گرم بود.
از بچگے من با اسم حمید بزرگ شدم. با اینکہ هیچوقت بہش نزدیڪ نمیشدم یا حتے همڪلام هم نشدیم .
سعے میڪردم بہ ازدواج فڪر نڪنم. یہ جورایے بدم میومد.
تا سال اخر دبیرستان قبل از ڪنکور عمو رسما حرفشو پیش ڪشید و منم ڪہ میدونستم اول و آخر حمید شوهرم هست ، همون سال هم نامزد ڪردیم.
دقیقا گند زدن بہ ڪنکور من با این تصمیمشون .اون سال دانشگاه قبول نشدم
حمید خیلے معمولے برخورد میڪرد. یعنے رفتارهاش خیلے عادے بود و گاهے خیلے سرد ، دیر بہ دیر خونہ مون میومد .
هر بار هم ڪہ میومد سعے میکرد پیش بابا بشینہ
منم ڪہ از خدام بود از من دور باشہ.
تا اینڪہ یکسال بعدش عمو گفت این دوتا باید عقد ڪنند .
ما هم ڪہ تابع حرف بزرگترها بودیم عقد کردیم .
ما کلا ۲ سال تو عقد بودیم .
بعد از عقدمون حمید خیلے تغییر کرد .روابطش گرم شده بود و بهم محبت میکرد . من هنوز بهش عادت نڪرده بودم.
سعے میکردم در جمع باشم و از نزدیڪ شدن بهش واهمہ داشتم.
هربار مامان بہ زن عموم میگفت این دو تا زودتر برن سر خونہ زندگیشون زن عموم میگفت چہ عجلیہ؟ بزار خوش باشن تازه تو عقدند بزار راحت باشن .
بعضے وقتہا باهم بیرون میرفتیم.
ولے هنوز من در روابطم محتاط بودم .اصلا نمیتونستم درست بهش محبت کنم.
بعد از یکسال حمید ،حمید سابق شده بود. خیلے سرد و بی روح ، اصلا گرم نمیگرفت .
یہ بار زن عموم بہ مامانم گفتہ بود بہ مرضیہ بگو از دختراے دیگہ یاد بگیره چطور دور شوهرشون میگردند .یہ ڪم بہ حمید برسہ تا دلش جاے دیگہ اے نره
اون روز خیلے ناراحت شدم اما با حرفهاے مامان تصمیم گرفتم روشم رو تغییر بدهم .
واقعا بہ خودم میرسیدم .لباس هاے نسبتا باز میپوشدم و آرایش میکردم .گرمتر برخورد میکردم و سعے میکردم بهش محبت ڪنم.
حمید وقتے تغییر منو میدید یہ جور دیگہ اے میشد.
من حقیقتا از این حالت بدم میومد .یہ جورایے چندشم میشد.آخہ احساس میڪردم منو واقعا دوست نداره و فقط بہ غریزه اش توجہ داره.
خواستہ هاش ڪلافہ ام کرده بود.
بطوری ڪہ بہ مامان گفتم و مامان هم بہ زن عمو گفت.
زن عموم هم گفت زنشے شرعا حقشہ .باید خواستہ هاشو براورده ڪنے .
منم بہ حرف بقیہ گوش ڪردم .
یڪسال بہ همین روال گذشت طورے شد ڪہ دیگہ صداے بابا در اومد و گفت چرا اینہا نمیرن خونشون .
عموم هم وقتے حرفهاے بابا رو شنید قبول ڪرد و بہ حمید گفت باید زودتر برید سر خونہ زندگیتون.
بابا جهیزیہ هم خریده بود.
یہ روز حمید اومد و بهم گفت باهم بریم بیرون .
اون روز بدترین روز زندگیم بود.
حمید حرفاشو زد و منو با زندگے اے ڪہ نساختہ بودیم تنہا گذاشت.
گفت: من هیچوقت نمیتونستم بہ تو بہ چشم زنم نگاه ڪنم هرچےبود اصرار بابا بود. واقعا بہ پول نیاز داشتم میخوام برم
خارج .همہ ڪارهامو ڪردم فردا دارم میرم.وکالت دادم کارهای طلاق رو انجام بدن .
فقط اومدم بگم منو ببخشے .
خودت خوب میدونے منو تو بدرد هم نمیخوردیم.
اون روز تا شب خودمو توے اتاق حبس کردم.چہ دعوایے ڪہ بین بابا و عموم نشد.
زن عموم هم میگفت بخاطر بے توجہی تو بود ڪہ حمید گذاشت و رفت.
براے اولین بار مامانم جلوش وایساد و گفت :
مرضیہ دیگہ باید چیڪارمیڪرد ڪہ نڪرد. یہ دخترے ڪہ هنوز عروسے نڪرده و خونہ خودش نرفتہ شده یہ زن مطلقہ .پسر شما نامردے ڪرد و گذاشت و رفت تقصیر مرضیہ چیہ؟
#نویسنده_زهراصادقے
#ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#ادامہ_قسمت134
اونروزها سختترین روزهاے زندگیم بود.از هرچے مرد بود بدم میومد.
تا اینڪہ تصمیم گرفتم شاغل بشم طورے ڪہ فرصت ازدواج و زندگے دوباره رو نداشتہ باشم.
بہ ڪمڪ پدر یڪے از دوستام با ڪلے آزمون و مصاحبہ وارد این ڪار شدم.
سہ سال گذشت تا با یڪے از مأمورهاے اطلاعات آشنا شدم. ڪم ڪم متوجہ شدم هر دو مون بہ هم علاقہ مند شدیم. ماجراے زندگیمو بہش گفتم .فڪر میڪردم جا بزنہ ولے اینڪارو نکرد.
قرار بود بیان خواستگارے یڪ روز قبل از خواستگارے تو یڪے از مأموریتہا تیر خورد و ...
شهید شد.
اینہم سرنوشت من ...
با این جملہ ناخودآگاه اشڪش چڪید.
براستے دلم براے خودم بسوزد ؟ یا تو ...
"تو نپندار که تنها عاشوراييان را بدان بلا آزمودند و لاغير... صحراے بلا به وسعت همہ تاریخ است."(شهید آوینے)
_خیلے سخت بوده واقعا روزهاے سختے رو دیدے.
اما بہ نظر من هیچوقت براے شروع دوباره دیر نیست.
همیشہ راه زندگے باز هست.
مرضیہ_بعد اینهمہ سختے دوباره ؟بہ نظرم خدا نمیخواد من سر وسامون بگیرم .
_میدونے من یہ مثالے دارم اینہ ڪہ
اگہ خدا از یہ درے بیرونت ڪرد .تو از پنجره برو داخل ، بازهم بیرونت ڪرد از دود کش برو داخل
هیچوقت نباید تو زندگے ڪم بیاریم. توشکست اولش سختہ ها واقعا آدم سقوط میڪنہ هرچے هم بالاتر برے وقتے سقوط میڪنے ،سقوطت شڪننده تر هست.
اما بعد از رنج و درد اولیہ اش زمان ڪہ یہ ڪم بگذره ،بلند میشے .
خدا بیخود مارو اشرف مخلوقات نیافریده
تو ڪُشتے با آزمون هاے زندگے باید حریف رو ضربہ فنے ڪنے .اونوقتہ ڪہ
خدا بہ فرشتہ هاش میگہ
دیدید این همونے بود ڪہ گفتید چرا باید اینو بیافریدم؟خوب نگاش ڪنید.
مرضیہ_ پس با همین هاست ڪہ اینجور دوام آوردے.
_ اگر وعده "او" نبود .من هیچوقت دوام نمیاوردم .
إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ
ترجمه:
به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل میشوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است!
(فصلت آیہ۳۰)
✍🏻 #نویسنده_زهراصادقے
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی تکاندهنده از بیتابیهای دختر شهید مدافع حرم در آغوش #سپهبد_قاسم_سلیمانی
✅ 👇
http://eitaa.com/cognizable_wan