💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 5⃣2⃣
شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای
غمناک ترین قسمت حضورمون تو نیروگاه
حضور درسایت شهید احمدی روشن
روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم
لب پل نشسته بودم
زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن
استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست
•• خانم موسوی میخاستم حرفمو بزنم
یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد
مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری
استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم
فعلا بااجازه
- بفرمایید
اردو تموم شد ما برگشتیم خونه
سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون
امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم
وارد کلاس شدیم
استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن
تااومدم بشینم
•• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید
باشما یه کار شخصی دارم
- بله چشم استاد
کلاس تموم شد
همه بچه ها از کلاس خارج شدن
منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم
استاد رفتن سمت در کلاس
ودر باز گذاشتن
•• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم
تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم
اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن
- بله حق باشماست من الان در خدمتم
بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت
•• میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم
- استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم
اجازه بدید من فکر کنم
•• بله حتما
رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه
باید با آقاجون مشورت کنم
تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم
زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات!
- ازم خواستگاری کرد
زهرا : چییییییییی
- إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت
زهرا : تو جوابت چیه ؟
- پسر خوبیه
شاید جواب مثبت دادم
زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر
تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری
- زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا
من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم
فعلا یاعلی
وارد خونه شدم
عزیزجون رفته بود خونه همسایمون برای کمک به آش نذری
رفتم لباسام عوض کردم اومدم تو پذیرایی
روم نمیشود به آقاجون بگم
آقاجون : نرگس جان بابا چیزی میخای به من بگی؟
- آقاجون میخام یه چیزی بهتون و باهتون حرف بزنم
آقاجون : باشه بابا بریم حیاط
رفتیم حیاط رو تاپ دونفر نشستیم آقاجون شما به من اطمینان دارید
آقاجون : گل ناز بابا این چه حرفیه
چی شده باباجان
- آقاجون قول بدید ازدستم ناراحت نشید
آقاجون - چشم بابا
بگو چی شده
- حاج بابا استادم ازمن امروز خواستگاری کرد
آقاجون : خب باباجان این اون مقدمه چینی نمیخاستم دخترم
وقتی یه دختر بزرگ میشه
هزارتا خواستگار داره
توام که سه ترم این آقا میشناسی فکرات بکن جواب بده
اما نرگس سادات
تا نگفتی بله
من پشتتم
اما با گفتن بله باید تا آخر به پای بله ای که گفتی بمونی
- آقاجون اجازه میدید برم شلمچه فکر کنم جواب بدم
آقاجون : آره بابا برو
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 6⃣2⃣
وارد اتاقم شدم
گوشیمو برداشتم شماره خانم قاجاری گرفتم
تو دیدار از خانواده شهدا باهش آشناشدم
مسئول جمع آوری آثار شهدای استان قزوین بود
بعداز چندتا بوق جواب داد
خانم قاجاری : الو سلام موسوی جان خوبی خواهر؟
- ممنونم شماخوبی ؟
پسر کوچولتون خوبه ؟
خانم قاجاری : ممنون اونم خوبه
جانم کاری داشتی عزیزم
- خانم قاجاری من قصد دارم یک دو روزه برم شلمچه
کاروانی هست تو این مدت اعزام بشه
خانم قاجاری : آره عزیزم
ما خودمون فرداشب میریم
یه دونه هم جای خالی داریم
شهدا طلبیدنت
- پس اسم منو بنویسید
خانم قاجاری : باشه حتما
- ممنونم یاعلی
یاعلی
رفتم تو پذیرایی
- آقاجون فرداشب میرم شلمچه
آقاجون : به سلامتی
ان شاالله بهترین تصمیم بگیری
- ان شاالله
ساکم بستم و گذاشتم گوشه اتاقم
صبح پاشدم رفتم دانشگاه
تا از زهرا خداحافظی کنم
به استاد مرعشی بگم فعلا سر کلاسش نمیرم
استاد مرعشی تو سالن سایت هسته ای دیدم رفتم سمتش
استاد
- سلام استاد خوب هستید
•• ممنونم
شما خوبید؟
- ممنون
استاد یک هفته ای سرکلاستون نمیام
•• چرا
- میخام برم راهیان نور
•• ان شاالله خیره التماس دعا
- ان شاالله
استجابت دعا
رفتم دفتر بسیج
- سلام زهرا
زهرا: سلام خوبی ؟
-ممنون توخوبی؟
اومدم خداحافظی
زهرا :کجا ان شاالله
- دارم میرم راهیان نور
تا به پیشنهاد خواستگاری استاد مرعشی فکرکنم
زهرا : ان شاالله موفق باشی
التماس دعا
- استجابت دعا
ساعت ۱۰ شب راه افتادیم به سمت اهواز
تقریبا ساعت ۱۲ ظهر رسیدیم مدرسه ای که محل اسکان بود
زنگ زدم خونه گفتم رسیدم
اونروز هیچ جا نرفتیم
اما روز بعد راهی شلمچه شدیم
کفشام ورودی شلمچه درآوردم و قدم به خاک مقدس شلمچه گذاشتم
یه قسمت کاملا خالی از سکنه را انتخاب کردم
اول دو رکعت نماز زیارت خوندم
بعد نشستم رو خاک و شروع کردم به درد دل کردن
شهدا من این چادر از شما دارم خودتون هم کمکم کنید درمورد ازدواج یه تصمیم عالی بگیرم
یا شهید ململی تو منو تو مسیر عفت -حجاب قرار دادی خودتم کمکم کن تا تو امر ازدواج هم یه تصمیم عالی بگیرم
بعداز روزاول رفتیم هویزه ، سوسنگرد و دهلاویه
روزدوم صبح رفتیم طلائیه
وای واقعا عجب طلای طلائیه
بعدازظهر دوم منطقه فتح المبین
و چاذبه
فتح المبین خیلی منطقه سرسبزی بود
اما وقتی نماز مغرب و عشا خوندیم به غربت منطقه پی بردم
برنامه روز سوم خیلی خاص بود
دیدار از مسجدجامع خرمشهر و جزایر مجنون
شب سوم وقتی خواب دیدم تو شلمچه ام شب ململی یه سری از رزمنده ها دارن عزاداری میکنن
منتظر موندم مراسم تموم بشه رفتم سمتش
احوال پرسی کردیم
بهم گفت خواهرموسوی به این بگو نه بهتر از اینو سرراهت میذارم
مسافرت تموم شد و من تصمیم گرفتم جواب منفی بدم
وارد دانشگاه شد استاد مرعشی پیدا کردم
- استاد شرمنده جواب من منفی
•• چرا
- جریان خوابمو کاملش براش گفتم
•• خانم موسوی پیش شهیدتون برای بنده خیلی دعا کنید
ماجرای خوابم به جز خودم آقاجون و زهرا میدونن
عکس العمل زهرا وقتی داشتم خوابم و جواب منفیم براش تعریف میکرد خیلی تعجب برانگیز بود
خوشحال شد و یه برق خوشحالی تو چشماش دیده
دوروز از جواب منفی من به استاد مرعشی میگذره
و ما امروز ۴ ساعت با ایشان کلاس داریم
چقدر روبرو شدن استاد برام سخته
وارد ساختمان فیزیک شدم
از دور دیدم بچه ها کنار هم جمع شدن
رفتم سمت زهرا گفتم : چرا نرفتید سرکلاس
زهرا: رو برد زدن کلاس های استاد مرعشی این هفته برگزار نمیشود
- ای بابا پس بریم خونه
زهرا: آره بریم
تقریبا داشتیم به پایان ترم نزدیک میشودیم
یک هفته عدم تشکیل کلاسهای استاد مرعشی گذشت
وامروز کلاس تشکیل میشه
سر کلاس منتظر حضور بودیم
که پا به کلاس گذاشت
••سلام بچه ها خسته نباشید
ممنون استاد شماهم خسته نباشید
•• بچه ها این دیگه آخرین ترمی که باهم کلاس داریم ارتون میخوام حلالم کنید
صدای همهمه بچه ها بلندشد
چرا استاد
استاد مشکلی پیش اومده
استاد ازما راضی نیستید
•• ساکت چه خبرتونه
کلاس گذاشتید رو سرتون
هیچکدوم از حرفای شما صحیح نیس
اتفاقا بهترین سال تدریسم کنارشما داشتم
اما به یه دلیل کاملا شخصی من منتقل میشم دانشگاه صعنت شریف تهران
یه استاد عالی میان اینجا
باحرفای استاد چشمام خیس اشک شد رو گونه هام ریخت
خودم مقصر رفتن استاد میدونستم
استاد که حالم دید گفت خانم موسوی میخاید برید بیرون حال و هواتون عوض بشه بیاید
بعداز کلاس بمونید من یه وسیله بدم بدید به برادرزادتون سیدهادی
- بله چشم
کلاس تموم شد
منو استاد تو کلاس بودیم.
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 7⃣2⃣
اسم برادر زادتون آوردم تا بچه ها فکر دیگه نکند
- اشکال نداره
•• خانم موسوی اگه من دارم از دانشگاه دور میشم
فقط برای اینکه با نگاهی شاید یه بار دست خودم نباش
ه آزارتون ندم و اینکه تحمل ندارم ببینم فردا پس فردا دست تو دست دیگری جلوی من هستید
ازتون حلالم کنید
ان شاالله موفق و موید باشید
یاعلی
ترم سوم دانشگاه هم تموم شد
سه روز بعداز اتمام ترم بسیج دانشگاه همه اعضای شورای خواهران و برادران جمع کرد
گویا برنامه ای مهمی در پیش بود
حالا من جانشین فرمانده بسیج خواهران دانشگاه بودم
مسئول کل بسیج دانشجویی
استان قزوین
مسئول جلسه بودن
بسم الله الرحمن الرحیم
پیرامون نامه ای چندروز پیش به بنده ابلاغ شد
خواهان حضور کلیه حضورمسئولین بسیج دانشگاه شدم
محتوای نامه دستور انجام یک جشن حجاب در ترم پاییز
همزمان با روز حجاب - عفاف در مهرماه شده
دراین جشن باید بانوی محجبه معرفی و ازشون تقدیر بشه
بنده یکی از خواهران درنظرم هست اما باز شما نظرتون بگید
یکی از دخترا که دانشجوی رشته حقوق بود
ببخشید بهترین شخص برای معرفی بانوی محجبه تو دانشگاه ما خواهرموسوی هستن
اتفاقا نظربنده رو ایشان بود
آیا همه موافقند
همه موافقت کردند
قرارشد دیگه سایر برنامه خودمون انجام بدیم
سه هفته از جلسه میگذره و همه بچه ها شدیدا مشغولند
داشتم با یکی از خواهران صحبت میکردم
که مرتضی صدام کردم
خانم موسوی میشه یه چندلحظه وقتتون بگیرم
- بله بفرمایید
- من در خدمتم آقای کرمی
+ میشه بریم داخل محوطه دانشگاه صحبت کنیم ؟
- بله بفرمایید
بافاصله ازهم قدم برداشتیم رفتیم داخل محوطه
+ بریم پیش شهدای گمنام ؟
- بله
طوری کنار شهدا نشستیم
سرش انداخت پایین تسبیحش گرفت دستش
+ خانم موسوی
من
- شما چی
+ میخاستم اجازه بدید مادرم زنگ بزنن منزلتون برای امرخیر
- آقای کرمی اجازه بدید من فکرام بکنم با پدرم مشورت کنم
+ بله حتما اما تاچه زمانی
- آخرتابستان
مرتضی با صدای بزور درمیومد و
سراسراز شرم بود گفت
خانم موسوی زیاد نیست
-اجازه بدید فکرکنم
بااجازتون
یاعلی
+ یاعلی
وارد خونه شدم
هیچکس خونه نبود
با خودم إه عزیز و آقاجون کجا رفتن
شماره آقاجون گرفتم
سلام آقاجون من اومدم خونه کجایید ؟
آقاجون :سلام باباجان با مادرت اومدیم یه سر به پدر و مادرمون بزنیم
داریم میایم خونه
گوشی قطع کردم آقاجون اینا رفته بودن بهشت زهرا
صدای زنگ در بلند شد
بعد از خوردن ناهار رفتم سمت آقاجون گفتم
-بوبویی
بریم مزارشهدا
آقاجون گفت خدا به خیر کنه چی باز میخواد بگه
رفتیم مزارشهدا
خیلی خجالت میکشیدم
موضوع خواستگاری آقا کرمی بگم
آقاجون : نرگس بابا من منتظرم دخترم بگی
-خیلی خجالت میکشم
آقاجون:کسی ازت خواستگاری کرده
-پسر حاج کمیل
آقاجون: خوب به سلامتی
تو چی گفتی ؟
-لپهام قرمز شد و سرم انداختم پایین
مبارکت باشه بابا
یهو هول شدم و گفتم نه آخر تابستان میخوام جواب بدم
یهو گفتم خاک بر سرم
آقاجون گفت خندید گفت باشه وروجک بابا
بچه ها شدیدا مشغول کارهای مربوط به جشن بودن
تو آمفی تائتر همه جمع بودیم
بچه ها داشتن
تمرین تائتری درمورد مدافع حجاب میکردن
منو زهراهم داشتیم درمورد
دکور صحنه صحبت میکردیم
با صدای مرتضی و آقای صبوری همگی دست از کار کشیدیم
√ سلامممممم خدمت تمامی بسیجان امام خامنه ای
همه با لبخند جوابش دادیم
+ خانم موسوی
یه سوپرایز براتون دارم
- برای من ؟
+ بله
- خوب چی هست
+ بچه ها همه بیاید
همه بچه ها دورم جمع شدن
فقط همتون آرامشتون حفظ کنید مخصوصا خانم موسوی
بسم تعالی
دخترم طی جلسه پیرامون حجاب ملی بانوی مسلمان ایرانی
از جریان محجبه شدن شما باخبرشدم
به داشتن فرزند نخبه و باایمانی چون شما افتخار میکنم
و برای حضرتعالی توفیقات روز افزون را از خداوندمتعال و بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا خواستارم
سیدعلی حسینی خامنه ای
خانم موسوی حضرت آقا همراه نامه ی هدیه هم براتون فرستادن چفیه خودشون و یه قواره چادرمشکی و یه انگشتر
سکوت تمام آمفی تائتر فرا گرفته بود
اشکام همینطوری میرخت
با لکنت زبان و صدای لرزان گفتم
- واقعا
این
نامه
برا
منه
+ بله
یک ساعتی گذشت یه ذره از شوک نامه و هدیه در اومدم
اما صدام به شدت بغض آلود رفتم سمت مرتضی با صدای گرفته
- آقای کرمی
چطوری شده
حضرت آقا از جریان محجبه شدنم باخبر هستن؟
من اصلا نمیتونم باور کنم
+خانم موسوی
حضرت آقا
بیشتر از چیزی من و شما فکرش میکنیم
حواسشون به کشور هست
همین الان ببینید بزرگترین کشورهای جنگ درگیر داعش هستن ولی ما تو کشورمون امنیت کامله
با اونکه همسایهای نزدیک ما همه تو آتش جنگ با داعش هستن
⏪⏮ ادامه دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندیشه فولادوند و سلبریتی هارو با خاک یکسان کرد😂
🚩ده نکته از بیانات مهم امروز رهبر انقلاب| از "جهاد عمومی" تا "غرق شدن تایتانیکوار" آمریکاییها
🔹حضور در انتخابات وظیفه شرعی، ملی و انقلابی است؛ انتخابات جهاد عمومی و امتحان الهیست
🔹انتخابات خنثیکننده نیتهای شوم آمریکا و رژیم صهیونیستی
🔹تاکید مجدد بر اهمیت انتخابات؛ انتخابات آبروی نظام اسلامیست
🔹انتخابات جشن ملیست
بسیاری از سیاسیون جهان ملت ایران را رشید و نیرومند میدانند
🔹تبیین ویژگیهای نمایندگان شایسته ملت ایران
🔹تاکید بر اهمیت انتخابات میاندورهای مجلس خبرگان رهبری
🔹شهید سلیمانی به پیروزی و شهادت دست یافت
🔹هدف احمقهای درجه یک، مأیوس کردن مردم از صندوق رأی است
🔹آمریکا غرق خواهد شد"
🚨 رهبر انقلاب امروز:
🔰 چه کسانی را برای #مجلس انتخاب کنیم؟
👈 یک ترکیب متناسبی از جوانان و باتجربهها در مجلس باید باشد
🔻 رهبر انقلاب، امروز در دیدار مردم آذربایجان شرقی:
🔹️ بخش دیگر مسئله، مسئلهی چگونه انتخاب کردن است. من البتّه در صحبتهای قبلی چند جملهای عرض کردهام، حالا هم تأکید میکنم بر همان چند جملهای که گفتهایم:
🔸️ باایمان باشند، شجاع باشند، کارآمد باشند، و افراد مؤمن، شجاع، وظیفهشناس، پُرانگیزه، وفادار به مردم، وفادار به انقلاب باشند.
🔸️ وفادار به اسلام، وفادار به مردم، وفادار به انقلاب، وفادار به کشور، سرسخت در مقابل دشمن [باشند]؛
🔸️ در مقابل دشمن احساس ضعف و اظهار ضعف نداشته باشند؛
🔸️ چشم و دلِ حریص به مال دنیا نداشته باشند؛
🔹️ یک ترکیب متناسبی در مجلس باید وجود داشته باشد بین #جوانان و بین افراد #باتجربه؛ این لازم است. بنده همیشه روی جوانها تکیه میکنم، امّا معنایش این نیست که از آدمهای مجرّب و دانا و راهبلد، انسان چشم بپوشد.
🔺️ سابقهی دلبستگی و انفعال در مقابل دشمن هم بایستی یک نقطهی منفی به شمار بیاید و مردود به حساب بیاید. کسانی که این سابقه را دارند که در مقابل دشمن منفعلند، در مقابل دشمن قدرت ایستادگی ندارند، اعتماد به نفس ندارند، اینها انصافاً برای نمایندگی این ملّت مناسب نیستند. این ملّت اعتماد به نفْس ملّی دارد. ۹۸/۱۱/۲۹
🔴دو نعمتی که خداوند به شهید سلیمانی عطا کرد
رهبر انقلاب: البتّه در شهادت شهيد سليماني يك فقدان تلخي براي ما پيش آمد؛ [اين] شهيد خيلي خوب بود، خيلي عزيز بود، خيلي مفيد بود، خيلي انسان را وادار به تحسين ميكرد؛ اينها به جاي خود محفوظ وليكن وقتي به اين حادثه نگاه ميكنيم ميبينيم خداي متعال مثل همهي حوادث ديگر الهي كه در آنها لطف بر قهر غلبه دارد، در اين حادثه هم همين جور است
امّا راجع به خود شهيد؛ خداي متعال در قرآن از زبان مسلمانها ميگويد: بِنا اِلّا اِحدَى الحُسنَيَين، ما يكي از دو بهترين را داريم. يكياش پيروزي است، يكياش شهادت است
شهيد سليماني به هر دو حُسنيين رسيد؛ هم پيروز شد ــ چند سال است كه در منطقه، پيروز ميدانْ شهيد سليماني است، مغلوبِ ميدانْ، آمريكا و عوامل آمريكايند؛ در همهي اين منطقه اينجور است ــ هم به شهادت رسيد؛ يعني خداي متعال «كِلتَا الحُسنُيَيْن »را به اين شهيد عزيز داد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨
💠 عشق منطقی 💠
✍جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود، اما برای این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را میدید که باقی عمرش را با او سپری میکند. دوستان جوان به او میگفتند: «چرا اینقدر خواب او را می بینی وقتی نمیدانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و ببین او تو را دوست دارد یا نه.» جوان فکر میکرد ، دختر او را دوست دارد. دختر از اول میدانست که جوان عاشق اوست. یک روز که جوان به او پیشنهاد ازدواج داد، او رد کرد. دوستانش فکر کردند که او به هم خواهد ریخت و زندگیش تباه خواهد شد. اما با تعجب دیدند که او اصلاً افسرده و غمگین نیست.
وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست، او جواب داد: «چرا باید احساس بدی داشته باشم؟ من کسی را از دست دادم که هرگز عاشق من نبود و او کسی را از دست داده است که واقعاً عاشق او بود.» به دست آوردن عشق واقعی سخت است. عشق یعنی خود را فدای دیگری کردن بدون هیچگونه چشمداشتی، و اگر فردی این را رد میکند، اوست که مهمترین چیز در زندگیش را از دست داده است. پس هرگز احساس افسردگی و دلشکستگی نداشته باشید.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ اول فکر کردم مراسم حنابندان است بعد متوجه شدم کاندیدای انتخابات مجلس هستند در ستاد انتخاباتی خود در شهر گناوه
بالا بالا ....
برسد به دست شورای نگهبان
#درست_انتخاب_کنیم #مجلس_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اینکه شورای نگهبان تو تایید صلاحیت یه مشت بی کفایت شدیدا گاف داده بماند.
اما شما مسئولین بابت هرکدوم ازین کاندیداهای احمقی که با موزیک و شام و کباب و وعده های پوشالی میخوان رای جمع کنن ,رای بدین.
حق یه ملت رو گُرده تون میمونه.
پ.ن:فقط اون کاندیدای گاوی که نشسته بهش تعظیم کنن
⚠️ببخشید دور از جون محترم گاو
1️⃣ #اصلح_مقبول: آرمانی ترین وضعیت برای یک کاندیدا است؛ یعنی هم از جهت ویژگی های لازم برای یک کاندیدا در بالاترین حد ممکن است (اصلح) و هم بین مردم مقبولیت دارد. وجود چنین کاندیداهایی، کار رای دهندگان را نیز بسیار آسان می کند.
2️⃣ #اصلح_غیر_مقبول: زجرآورترین حالت برای یک کاندیدا است؛ یعنی کاندیدایی که بالاترین نمره از جهت ویژگی ها (تعهد، تخصص، تجربه، کارآمدی و امثالهم) دارد، اما بنا به دلایل مختلف بین رای دهندگان محبوبیت لازم برای پیروزی را ندارد.
3️⃣ #صالح_مقبول: کاندیدایی است که به لحاظ مولفه های لازم، یک مرتبه پایین تر از اصلح است اما بنا به هر دلیلی بین رای دهندگان مقبولیت دارد. وضعیتی است که کاندیدای اصلح به دلیل عدم محبوبیت امکان پیروزی بر رقیب را ندارد، لذا احزاب و جریان های سیاسی برای جلوگیری از شکست قطعی و صددرصدی به سراغ کاندیدای صالح مقبول رفته و به نوعی دفع افسد به فاسد می کنند. اینها می گویند کاندیدای موردحمایت ما (صالح مقبول) اگرچه اصلح نیست اما به هر حال بهتر از کاندیدای رقیب است و مانع شکست ما می شود.
❎ برخی احزاب سیاسی "تکلیف مدار" (مثل جبهه پایداری) معتقدند ما باید به وظیفه شرعی خود عمل کنیم که همانا انتخاب بهترین کاندیدا (اصلح) است؛ خواه پیروز شود، خواه شکست بخورد. بر اساس این تفکر، عدول از کاندیدای اصلح به صالح مقبول، زیرپا گذاشتن اصول و ارزش های دینی و نقش آفرینی مطلق در بازی های سیاسی برای کسب قدرت است. اینها معتقدند که باید کاندیدای اصلح را بر اساس ملاک ها و شاخص ها پیدا کرده و به مردم معرفی نمود تا محبوبیت نیاز پیدا کند.
❎ در هر صورت، وجود و انتخاب کاندیدای اصلح مقبول یک وضعیت آرمانی است که اگر محقق شود ایران گلستان می شود. اما تجربه نشان داده که در کارزار انتخابات، ابزارهای "سرمایه" و "رسانه" نقش تعیین کننده در جهت دهی به رای مردم دارند. چه بسیار مشاهده و تجربه شده که با کمک "سرمایه" و با ابزار "رسانه"، کاندیدای "غیر اصلح" را "اصلح" کرده و برای او مقبولیت آفریده اند؛ امری که احزاب مقید به شرع و تکلیف مدار، به آن شیوه ها متوسل نمی شوند!
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان استعفای جدید حسن روحانی از زبان حمید رسایی
🔻روحانی از چه چیز ترسید که استعفایش را پس گرفت.
35.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حیات_وحش
گرگ ها چطور رودخانه ها را تغییر دادند؟
http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
یک خبر حیرت انگیز و جالب دارم براتون
بشرطی که برین و این خبر رو در لینک پایین ببینین
خییییییلی جالبه
اینم لینک کانالشه بزن ببین👇👇👇
@awaybaharbook
http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 8⃣2⃣
این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم
اما مسئله حجاب شما
چند هفته پیش بنده و سایر دوستان توفیق زیارت حضرت آقا داشتیم
اونجا مطرح شد
بعداز ماجرای حضرت آقا احترامم تو دانشگاه دوچندان شده بود
۱۰روز مونده بود به آخر تابستان
تواین سه ماه خیلی به خواستگاری مرتضی فکر کردم
میخوام فردا بهش جواب مثبت بدم
به نظرم میتونم تو سراسر زندگی بهش تکیه کنم
ساعت ۷ باید دانشگاه باشم
قراره امروز یه بار برنامه اجرا کنیم
هرقسمتی که اشکالی داشت رفع کنیم
سوار ماشینم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم
بعداز یه مسیری متوجه شدم یه موتوری پشت سرمه
با خودم گفتم شاید هم مسیره هستیم
رسیدم دانشگاه ماشین پارک کردم
کیفم برداشتم
اومدم حرکت که کنم همون موتوریه با یه چاقو به سمتم اومد
پارکینگ دانشگاه یه جای کاملا پرت بود
شروع کردم به دویدن که بهم رسید چاقو گرفت سمتم گذاشت رو بازوم
و گفت کیفت بده عمو ببینه
گوشیم تو کیفم بود پربود از عکسای بی حجاب
شروع کردم به کشیدن کیفم از دست
من بکش اون بکش آستین چادرم پاره شد
تو همین مرتضی رسید و ماشینش پارک کرد
انگار فرشته نجاتمو دیدم
داد زدم
- کـــــــــمــــــــک
مرتضی سریع رسید
دزده در برابر مرتضی جوجه بود
وقتی دید نمیتونه کاری پیش ببره کیفم ول کرد
اما چاقو فرو کرد کف دست مرتضی فرار کرد
- وای خاک تو سرم
آقای کرمی چی شد
داره از دستتون خون میاد
باید بریم بیمارستان
+ آروم باشید
چیزی نشده
- توروخدا سواربشید
داشت از دستش خون میرفت الان همه لباسش خونی میشه
یادم افتاد دیروز یه شال سفید خریدم
دستم بردم سمت داشبورد
شال درآوردم
یه دقیقه ماشین پارک کردم
- دستون بدید اینو ببندم بهش
دستش بستم
چندقطره از خون روی چادر و شلوار لی منم ریخته شد
رسیدیم بیمارستان
پرستاره گفت کجا اینطوری شده؟
چه نسبتی باهم دارید؟
داشت دست مرتضی بخیه میزد
گفتم نامزدمه
با دزد کیفم درگیرشد
گوشی مرتضی دست من بود
گوشی مرتضی زنگ خورد
شماره زهرا بود جواب دادم
- الو سلام زهرا
* نرگس سادات توی
- آره
* گوشی داداشم دست تو چیکار میکنه
- بیاید بیمارستان
* باشه الان میایم
پرستار صدام کرد خانم بیا سرم همسرت تموم شد
برو صندوق حساب کن
یه آبمیوه برای خودت بخر
معلومه خیلی دوسش داری
رنگ به روت نمونده
- باشه ممنون
با رسیدن زهرا اینا مرتضی مرخص کردن
اما من ازش خجالت میکشیدم
چرا گفتم نامزدمه
حرف پرستارم شنیده
اونروز کار کنسل شد
قرارشد آقای صبوری بره ماشین مرتضی ببره خونشون
منم زهرا و مرتضی بردم خونشون رسوندم
رسیدم خونه
تا واردشدم
عزیزجون منو دید هول کرد گفت
خاک توسرم نرگس کجا بودی
چرا آستین چادرت پاره شده ؟
چرا شلوارت خونیه ؟
چه بلای سرت اومده
همه چیز برای عزیزجون و آقاجون تعریف کردم
آقاجون : خداشکر آقامرتضی رسیده و اگرنه معلوم نبود چی میشد
باباجان تایم رفتنتون تغییر بدید
- آره تغییر میدیم
عزیزجون : حاج آقا شما پاشو یه زنگ بزن خونشون ازش تشکرکن بعدهم بگو شب یه سر میریم دیدنش
آقاجون : باشه چشم حاج خانم
رفتم تو اتاق
از زهرا یه پیام داشتم
پیامو باز کردم
نرگس سادات آجی
از فردا ساعت ۱۰ بیا دانشگاه
- باشه چشم خواهری
زهرا : شب میاید خونه ما
- آره
زهرا : برو استراحت
خیلی ترسیدی امروز
عزیزجون : نرگس دخترم بده چادرت بندازم بیرون
از امروز به بعد
چادرمهندسی تو سر کن
- باشه
شام خوردیم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردیم
پدرم سرراه براش چندتا آبمیوه خرید
چشمای مرتضی خیلی خوشحال بود
یه ساعتی نشستیم بعد اومدیم خونه
ساعت ۹ صبح بود
چادر مدل مهندسی از داخل کمد برداشتم
لباسام پوشیدم
به سمت دانشگاه راه افتادم
رسیدم دانشگاه
اومدم برم سمت بسیج دانشگاه
که صدای مرتضی مانع از ادامه حرکتم شد
+ خانم موسوی
برگشتم سمت صداش
- سلام آقای کرمی
بابت دیروز واقعا
شرمندم
+ دشمنتون شرمنده
وظیفه ام بود
- ممنونم
+ خانم موسوی
دیروز یه حرفی
تو بیمارستان زدید
منظورتون این بود
که پاسختون مثبته ؟
سرم انداختم پایین
-آقای کرمی من خیلی کاردارم
با اجازتون
+ میگم مادرم امشب
با حاج خانم تماس بگیرن
رفتم سمت بسیج دانشجویی
برنامه انجام دادیم
وتا ساعت ۶ غروب طول کشید
رسیدم خونه
عزیزجون: سلام دخترگلم
- سلام عزیزجون خسته نباشید
عزیزجون: برو لباستو عوض کن بیا باهات حرف دارم
- بفرمایید من درخدمتم
عزیزجون:نرگس سادات امروز همسر حاج کمیل زنگ زده بود اینجا
خوب به سلامتی
عزیزجون:زنگ زده بود تو برای آقامرتضی خواستگاری کنه
نظرتو چیه نرگس سادات؟
عزیز من درس دارم
عزیزجون:مادر فدای شرم و حیات بشه
پس مبارکه
⏪⏮ ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 9⃣2⃣
قراره ساعت ۶ غروب مرتضی اینا بیان خونمون
یه کت و شلوار مجلسی کرم رنگ پوشیدم با یه روسری بلند سفید طلاکوب
روسریم مدل لبنانی سرم کردم
چادر سفید رنگ سرکردم اومدم تو پذیرایی
عزیزجون : مادر فدات بشه ک مثل فرشته ها شدی
ساعت ۶ بود صدای زنگ در بلند شد
آقاجون در بازکرد
سلام حاج کمیل خوش اومدی
همه نشسته بودند
عزیزجون: نرگس دخترم چای بیار
اول به حاج کمیل و خانمش گرفتم بعد مامان و بابام
زهرا
به مرتضی رسیدم
یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود
حاج کمیل : حاجی اگه اجازه میدید این دوتا جوان برن
حرفاشون باهم بزنن
بابا: حاجی صاحب اختیاری
نرگس بابا
با آقامرتضی برید حیاط حرفاتون بزنید
جلوتر از مرتضی رفتم توحیاط
+چه حیاط خوشگلی دارید
- ممنونم
+ خانم موسوی اینا ادعا نیست
خودتون ۳ ترم بامن هم دانشگاهید
زندگیم فدای حضرت علی و بچه هاش
از لحاظ مالی هم خودتون میدونید که مشکلی ندارم
یه ۴۵ دقیقه حرف زدیم
وارد اتاق شدیم
مادر مرتضی : دخترم دهنمون شیرین کنیم
- هرچی آقاجونم بگه
آقاجون : مبارک باشه
حاج کمیل : حاجی محرمشون کنیم تا عقد تو محیط دانشگاه راحت باشند
آقاجون : بله
ان شاالله آزمایشهاشون انجام بدن
مبعث آقارسول الله صیغه شون کنیم
که میشه ۵ روز دیگه
حاج کمیل : تاریخش عالیه
زندگیشون ان شاالله سیره رسول الله باشه
مرتضی اینا که رفتن
دیدم گوشیم داره ویبره میره
اس مس بود
باز کردم از طرف زهرا بود
زنداداش جونم
داداشم میگه
فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه
- چشم خواهرشوهر جان
از خواب بیدارشدم
- مامان
مامان
من کدوم مانتو و روسریم بپوشم
عزیزجون : الان میام کمکت
چی شده نرگس جان
- مامان الان میان
من چـــــــــــی بپوشم
عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی
با ساق دست سفید و روسری سفید
داشتم حاضر میشدم
صدای زنگ دراومد
عزیزجون : پسرم بیاید بالا
+ ممنونم مادرجان
به نرگس خانم میگید بیان
یهو رفتم بیرون
باخجالت گفتم من حاضرم
قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان
آزمایش دادیم
گفتن فردا جواب حاضره
قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچه ها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه
خیلی استرس داشتم
گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم
شماره زهرا نمایان شد .
- جانم زهرا
√ حاضرباش میایم دنبالت
- باشه
وارد پاساژ شدیم
زهراگفت : علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین
بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید
با مرتضی آروم و خجول به حلقه ها نگاه میکردیم
+ نرگس خانم
اگه از حلقه ای خوشتون اومد
حتما بگید
- بریم داخل
دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم
داشتم از مغازه میومدم بیرون
که مرتضی صدام کرد
+ نرگس خانم
یه لحظه بیا
این انگشتر زمرد ببین
انگشتر گرفت سمتم
قشنگه خانم ؟
- بله قشنگه
+ مبارکت باشه
-آخه این خیلی گرون آقای کرمی
+نرگس خانم دیگه از بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان
دیگه اون طوری صدام نکن
-چشم اما این گرونه
+ نه نیست مبارکت باشه
⏪⏮ ادامه دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
📚📦📚📦
🗳*پاسخهای انتخاباتی
توسط قرآن کریم👇👇
✅⁉️*۱-چرارای بدهیم؟
📚جواب:*"ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"
خدا سرنوشت قومی را تغییر نمیدهد مگر زمانی که خودشان تصمیم بگیرند که سرنوشتشان را تغییر دهند
⁉️*۲- من وقتی نمیدانم به چه کسی رای بدهم باید چکار کنم؟*
📚جواب: "فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون"
از اهلش بپرسید
⁉️*۳- اگر پرسیدم و دیدم هر کسی از پیش خودش اخباری میدهد و تحلیلی میکند آن وقت چه کنم؟*
📚جواب: نگاه کن به شخصی که خبر میدهد که آیا عادل است یا فاسق
قرآن میفرماید: "هرگاه فاسقی برای شما خبری آورد در مورد آن تحقیق کنید"
⁉️*۴- اگر در جامعه موقع تبلیغات موجی ایجاد شد چه
کنم؟*
📚جواب: "و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون"
راه کسانی را که علم ندارند پیروی نکن
⁉️*۵- چگونه افراد را تشخیص دهیم؟*
📚جواب: به دنبال کسانی که از چاپلوسی و تعریف و تمجید لذت میبرند نروید.
قرآن میفرماید : "یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا"
دوست دارند به خاطر کارهایی که در حیطه وظایف آنها بوده و انجام ندادهاند مورد ستایش قرار گیرند
⁉️*۶- به چه کسی رای بدهیم؟*
📚جواب: به کسی رای بدهیم که از سرزنش هیچ ملامتگری نمیهراسد.
"ولا یخافون لومه لائم"
🇮🇷🗳انتخاب احسن،
مجلس کارآمد🗳🇮🇷
http://eitaa.com/cognizable_wan
#طنز 👇👇👇
✅ 😳یه بنده خدا،گردن
یکی ازمسئولین اختلاسگر
رو بوسید ...
😁 مسئولِ گفت : همه
دست ما رو می بوسند
تو چرا گردن مارو
می بوسی؟
👤بنده خدا گفت :من
جای شمشیرامام زمان
راميبوسم 😁😂😁
🕋📚🕌🕋📚🕌
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش مردم ارسنجان(فارس)
در مقابل نماینده شهرشان که از امضاء کنندگان FATF بوده !!
🔻تو قاتل شهید #سلیمانی هستی!
📔#حکایتی_شیرین_و_خواندنی
خواجه ای غلامش را به بازار فرستاد که انگور و انار و انجیر بخرد و زود بیاید. غلام رفت و دیر آمد و فقط انگور آورد...
خواجه او را بسیار زد و گفت: چون تو را پی کاری می فرستم باید چند کار کنی و زود بیایی، نه آنکه پی چند کار می روی، دیر بیایی و یک کار کنی. غلام گفت: به چشم، از این به بعد... پس از چند روز اتفاقا خواجه مریض شد و او را پی طبیب فرستاد.
غلام رفت و زود برگشت و چند نفر همراه خود آورد.
خواجه گفت: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: تو با من گفتی چون پی کارت فرستم، چند کار بکن و زود بیا.
اکنون این طبیب است که جهت معالجه آورده ام، این غسال است که اگر مردی غسلت دهد، این آخوند است که بر تو نماز خواند، این تلقین خوان است، این قبر کن است و این قرآن خوان!!!
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
طنز
یه بار بابام اومد خونه لوازم پیتزا خریده بود، یه کتاب آشپزیم داشتیم ، تمام مراحلو پیش رفتیم باهم ثانیه آخر یادمون افتاد که ما اصلا فر نداریم😂😂😭😭 😁
http://eitaa.com/cognizable_wan