eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
نم‌نم‌عشق قسمت هشتم مهسو داشتم موهام رو سشوار می کشیدم که صدای دادوبیدادونعره های گوش خراش یاسرروشنیدم…وحشت کل جونموگرفت..سریعا شالی رو ازادانه روی موهام گذاشتم وبه سمت منبع صدا رفتم… واردسالن پذیرایی شدم،یاسررو دیدم که خدمتکارارو تک به تک باصدای بلند بازخواست و تهدیدمیکرد…و بعضی هاشون ازترس اشک میریختن… این رفتار از یاسر بعیدبود… امیرحسین و طناز هم روی مبل نشسته بودند و طناز هم مثل ابربهار توی آغوش امیرگریه میکرد… با وحشت به سمت یاسر رفتم و استینش رو کشیدم… _چیشده یاسر؟چرا دادمیزنی؟این بدبختا ترسیدن…. با درموندگی به من نگاهی انداخت و گفت… +نمیدونم چرا هی نمیشه مهسو…نمیدونم… بی توجه به من باشونه های خمیده بسته ای زو از روی میز برداشت و به سمت پله ها رفت… میون راه برگشت و روبه خدمتکاراغرید +فقط یک ساعت مهلت دارین،وگرنه اتیشتون میزنم….همه اتونو…. و بعد هم از پله ها بالارفت… پشت سرش حرکت کردم باید ازماجراباخبربشم… یاسر روی تخت اتاق نشسته بودم ،صدای در زدن میومد..میدونستم مهسوئه… _بیاتو آروم واردشد و دراتاق رو بست… کنارم نشست،ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم.. توی این مدت خیلی ازش دوربودم و همین موضوع عصبیم میکرد…دلتنگش بودم…. برام جای تعجب داشت که بالبخنداونهم اینقدر نزدیک به من نشسته… +تاحالااینقدرعصبی ندیده بودمت… _متاسفم که این حالتمم دیدی… +نمیگی چی شده؟ مکثی کردم و گفتم _خیانت… +چی؟؟؟؟؟؟ _یه نفرازاهالی این خونه خائنه،شایدم چندنفرباشن…نمیدونم +حالامیخوای چکارکنی؟ _نمیدونم مهسو،حدس میزدم به این راحتیارهام نمیکنه…زنیکه عوضی +کیومیگی؟کدوم زن؟ لبخندمصنوعی زدم و گفتم _چیزی نیست عزیزم…توخوبی؟ نگاهش دلخورشد…ازکنارم بلندشد و به سمت پنجره رفت +مگه مهمه برات؟ _تنهاچیزیه که برام مهمه… با تعجب به سمتم چرخید و گفت +چی؟ با شیطنت گفتم _مزه اش همون یه باره… وچشمکی زدم .. دارد http://eitaa.com/cognizable_wan