eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ! 🌷تازه به هوش آمده بودم، اما ضعف شدیدی داشتم. دستم زیر سرم بود؛ جایی را به آن صورت نمی‌دیدم. نمی‌دانستم مرا کجا آورده‌اند. فقط یادم می‌آمد که از هواپیما پیاده‌ام کردند و گذاشتند روی برانکارد. از صدای نم‌نم باران و لهجه اطرافیان فهمیدم در یکی از شهرهای شمال هستم؛ در یکی از بیمارستان‌های رشت. فردا صبح دکتر آمد گفت: این هم چشمش آسیب دیده و هم دستش؛ ما در این‌جا کاری نمی‌توانیم بکنیم. به بیمارستان رازی انتقال بدهید. بعد از دو روز بستری شدن در بیمارستان رازی، پرستاری که هر روز پانسمان دست و چشمم را عوض می‌کرد با ناراحتی گفت: پس دکتر کی می‌خواهد این‌ها را ببیند؟ فهمیدم.... 🌷فهمیدم در این ده روز هنوز دکتری بالای سرم نیامده است. بالأخره برادرم از ایرانشهر آمد و ما را به بیمارستان شهید رجایی قزوین انتقال دادند. شب بود دکتر ارتوپد و چشم بالای سرم آمدند. بعد از معاینه گفتند: کار ما نیست باید به تهران ببرید. صبح ساعت ۸ صبح مرا گذاشتند داخل آمبولانس و برادرم هم کنار راننده نشست. تا اذان مغرب هنوز در خیابان‌های تهران به دنبال بیمارستان و تخت خالی بودیم. دیگر راننده عصبانی شده بود. حق هم داشت خسته شده بود. 🌷اذان مغرب را می‌گفتند که بالأخره کادر بیمارستان فیروزگر تهران، من را پذیرفتند. گفتند: فعلاً روی برانکارد توی راهرو باش تا یک تخت خالی برایت آماده کنیم. تخت آماده شد. جوان پرستار مرا برد تا خون و خاک سر و صورتم را بشوید. پرسید: برادر از کدام خط آمده‌ای؟ گفتم: از رشت. زد زیر خنده و گفت: بنازم به این روحیه. گفتم: چطور؟ گفت: آخه با این حال شوخی هم می‌کنی. گفتم: چه شوخی؟ من ۱۳ روز در بیمارستان رشت بستری بودم. با تعجب تمام گفت: واقعا راست میگی؟! : جانباز سرافراز رستم قنبرلو 📚 کتاب "سوم خاکریز" منبع: سایت نوید شاهد ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan