#عاشقانه_شهدا🌷
همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد
که هر وقت دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس! .
خودش هم همین کار را میکرد.
عادت داشت قبل از خواب همهء مسائل روز را حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی، منو ببخش😔. من منظوری نداشتم😔
آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت
😍.
گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد😁😁 ، یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم...☺️ .
✨ به نقل از همسر شهید مدافع حرم
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❤❤❤ #عاشقانه_شهدا🌸
همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد
که هر وقت دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس! .
خودش هم همین کار را میکرد.
عادت داشت قبل از خواب همهء مسائل روز را حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی، منو ببخش😔. من منظوری نداشتم😔
آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت
😍.
گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد😁😁 ، یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم...☺️ .
✨ به نقل ازهمسرشهید مدافع حرم
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#عاشقانه_شهدا
یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت: مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده!!
یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.
یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که: دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره!!
یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه!!
یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت: میشه این رزمنده رو به من تحویل بدهید، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکری هست که صورتشو پوشونده کسی او را نشناسد و گفت چیزی به انباردار نگه!!
آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم!!
برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود.
قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبا رو!! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه...
همه تو دلشون گفتند: عجب پیرمرد سنگدلی!! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون...
جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار
تو دل همه غوغائی شد...!!
بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان... همه رفتند الا همون پیرمرد... گفتند چرا نمیای؟؟
گفت: نه شما بروید من بایدبدن پسرم رو ببرم برای مادرش
آخه مادرش منتظره... درود بر شهامت و غیرت آنان!!
🌹شادی روح شهدا صلوات
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan ❤️
🌷 #عاشقانه_شهدا
#من_دلم_بهشت_میخواهد....
#دلم_با_من_مدارا_كن!!
🌷بار اول که ابوالقاسم آمد خواستگاریام، سرش را پایین انداخت و گفت: دختر عمو، من مرد جنگ و تفنگ و جبههام، من یک مسافرم، زیر چشمی نگاهی کردم و توی دلم گفتم: مسافر بهشت. من دلم بهشت میخواهد. انگار حرفهای دلم را شنید! زیر چشمی نگاهی انداخت و گفت: چیزی گفتی دختر عمو. همان لحظه دلم برایش تنگ شد، همان لحظه به دلم گفتم: با من مدارا کن.... بله را که گفتم، رفت و با یک بسته کارت عروسی برگشت. گفت: دختر عمو دوست داری کارت عروسی، کارت دعوت مهمانهای ما چه شکلی باشد؟ گفتم: معلوم است دیگر، مهمانهای ما یا شهدای آینده هستند، یا الان خانوادههاشون یک شهید دادهاند، یا جانبازند، تازه....
🌷تازه مگر شوهر من مسافر بهشت نیست، کارت عروسی ما هم باید در حد خودمان باشد. مگه میشه خدا را دعوت کرد، کارت دعوت خدا، خدایی نباشد!! خندید و کارتی که چاپ کرده بود، نشانم داد. بعد یک کارتی هم سوای از کارت ما، سپاه گرگان برای ما هدیه آورد، آن هم خیلی قشنگ بود. عروسی کردیم، هفت روزه عروس بودم که ابوالقاسم رفت جبهه، دیگه ماندگار شد، هر چند وقتی یک مرخصی میآمد و چند روزی بود و میرفت. سه سال با هم زندگی کردیم، زندگی ما در برهه شلیک گلوله و خمپاره و اطلاعیههای جنگ بود. هر عملیات که میشد، دلم فرو میریخت، هی به دلم تشر میزدم، با من مدارا کن، مدارا کن.
🌷یک روز که دلم خیلی دلتنگ ابوالقاسم شده بود، خبر دادند؛ مسافر بهشت، پر کشید و رفت. ابوالقاسم شهید شد و من تمام سالهایی که با هم بودیم، فقط سه سال بود. گاهی یک روز، خاطرهای برای آدم میسازد که یک تاریخ را به دوش میکشد چه رسد به سه سال. ما سه سال زندگی کردیم، ابوالقاسم شهید شد. حالا در تمام این سالها، دارم با خاطرات آن روزها زندگی میکنم. بمیرم برایت ای دلم با من مدارا کن...
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan