دل انسان تا وقتی که با سنگ معصیت و گناه همنشین است، تا وقتی که با تیرگی نافرمانی خدا همنشین است، ممکن نیست از #حسین_بن_علی علیهماالسلام #نور بگیرد.
دلی که میخواهد از #امام_حسین علیهالسلام نور بگیرد، باید گناه را از خود جدا کند.
❇️ درگاه امام حسین علیهالسلام، درگاه #عظمت است؛ گناه، انسان را از این درگاه دور میکند و کمکم کاری میکند که #توفیق از انسان سلب میشود.
🏴 او خیال میکند که شب #تاسوعا و شب #عاشورا به حسینیّه نیامده؛ بیچاره نمیداند که او را به حسینیّه راه ندادهاند که نیامده است؛ نه اینکه خودش نیامده است.
🔳مزاج عشق بس مشکلپسند است
قبول عشق بر جایی بلند است
⚫️ وقتی بشر، آلوده و ناپاک شد، از این دستگاه دور میشود؛ مقدّمات انصرافش را فراهم میکنند.
🔆 این دستگاه، دستگاه #غیرت، #شهامت و #طهارت است؛ اینجا جای #تقواست.
📚 کتاب مصباح الهدی، ج۲، آیت الله وحید خراسانی
🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #بیست_ونه
همه در سکوتی محض بودند....
کسی حرفی نمیزد.کوروش خان با خشم😠به یوسف زل زده بود. و بانگاهش به او می فهماند.
که اشتباه کرده این مهمانی را ترتیب داده...😠
که حسابش را خواهد رسید..😠
که اجازه نمیدهد به مراد دلش برسد...😠
که تلافی میکند...😠
گرچه خود کوروش خان..
حرفی نداشت برای این مهمانی. #مخالف_نبود. اما حالا که در شرایطش قرار گرفته بود، پشیمان شده بود.😠
آقابزرگ باید تیرخلاص را میزد.! رو به پسرش محمد کرد.
_ خب بابا نظرت چیه!؟ اگه راضی هستی بی پرده بگو. همه همدیگه رو میشناسیم. کسی غریبه بین ما نیس..!قراره یک عمر این دوتا جوون باهم زندگی کنن. نظر یوسف و ریحانه شرط اصلی ماجراست. اونو بعدا.. گرچه الانم مشخص شده.😊و همه تقریبا میدونیم. اما اول از همه باید تکلیف شما دوتا روشن بشه. هم کوروش و هم تو. خب چی میگی!😊
محمد_والا نمیدونم چی بگم آقاجون.حقیقت امر اینه من هیچ مشکلی با این ازدواج ندارم.😊
عمو محمد نگاهی به یوسف کرد.
_یوسف رو #میشناسم مث کف دستم ولی...😊
نگاه محمد به برادرش گره خورد.
محمد_ ولی نگران ارتباطم با #خان_داداش هس. اگه خان داداش مخالفه. تا راضی نشه منم راضی نیستم.😊👌
کوروش خان گره ابروهایش باز شد..نگاهی به برادرش کرد.اما چیزی نگفت.
آقابزرگ..
پسرش کوروش را فراخواند. درگوشه ای #خلوت. آرام و #مردانه سخن گفت. تا راه چاره ای پیدا کند.😊👌
خانم بزرگ..
نزد فخری خانم رفت. بااشاره طاهره خانم را فراخواند. که صحبت کند. شاید نرم میشد دل مادرشوهری که به این وصلت راضی نبود..!
مرضیه آرام درگوش ریحانه میخواند..
#بزرگی خدا را، #عظمت و #حکمت ✨کارهای خدا✨را برایش میگفت. تا کمتر کند استرس😥 و غم😞 دل خواهر کوچکش را.
علی بلند شد و کنار یوسف نشست...
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#عظمت قرآن کریم
❤️ خوش به حال حافظان قرآن...
🎤 آیت الله مجتهدی تهرانی