eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 🌸✨اتاق پر بود از ها و ماشین. منم برای خودم از جنوب، چند تا پوستر خریده بودم. اما دیگه دیوار جا نداشت. چسب رو برداشتم، چشم هام رو بستم و از بین پوسترها، یکی شون رو کشیدم بیرون. دلم نمی خواست 🌸✨حس فوق العاده این سفر، و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم. اون روزها، هنوز “” رو درست نمی شناختم. فقط یه پوستر یا یه عکس بود. ایستادم و محو تصویر شدم. ـ یعنی میشه یه روزی منم مثل شماها انسان بزرگی بشم؟ 🌸✨فردا شب، با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم. این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر، به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم. 🌸✨با انرژی تمام، از در اومدم داخل و رفتم سمت کمد که… باورم نمی شد، گریه ام گرفت، پوسترم پاره شده بود. با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون. ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟ 🌸✨مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون. ـ کدوم پوستر؟ چرخیدم سمت الهام ـ من پام رو نگذاشتم اونجا، بیام اون تو، سعید، من رو می زنه. و نگاهم چرخید روی سعید، که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد. 🌸✨ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟ رفتم سر کمدت چیزی بردارم، دستم گرفت اشتباهی پاره شد. خون خونم رو می خورد، داشتم از شدت ناراحتی می سوختم. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 🌸✨حالم خیلی خراب بود. – اشتباهی دستت گرفت، پاره شد؟ خودت می تونی چیزی رو که میگی باور کنی؟ اونجایی که چسبونده بودم، محاله اشتباهی دست بخوره پاره بشه. اونم پوستری که رویه ی پلاستیکی داره. ـ تو که بلدی قاب درست کنی، قاب می گرفتی، می زدیش به دیوار، که دست کسی بهش نگیره. مامان اومد جلو 🌸✨ـ خجالت بکش سعید، این عوض عذرخواهی کردنته. پوسترش رو پاره کردی، متلک هم می اندازی؟ ـ کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم، می خواست اونجا نچسبونه. هر لحظه که می گذشت ضربان قلبم شدید تر می شد. 🌸✨ـ خیلی پر رویی، بی اجازه رفتی سر کمدم. بعد هم زدی پوسترم رو پاره کردی. حالا هم هر چی، هیچی بهت نمیگم و می خوام حرمتت رو نگهدارم بازم… ـ مثلا حرمت نگه ندار، ببینم می خوای چه غلطی بکنی؟ آره، از عمد پاره کردم. دلم خواست پاره کردم. دوباره هم بچسبونی پاره اش می کنم. 🌸✨و دو دستی زد تخت سینه ام و هلم داد. ـ بگو جربزه ندارم از حقم دفاع کنم، گریه کن، بپر بغل مامانت. از شدت عصبانیت، رگ گردنم می پرید، یقه اش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار و نگهش داشتم. ـ هر بار اذیت کردی و وسایلم رو داغون کردی، 🌸✨هیچی بهت نگفتم. فکر نکن اگه کاری به کارت ندارم و نمیزنم لهت کنم، واسه اینه که زورت رو ندارم، یا از تو نصف آدم می ترسم. بدجور ترسیده بود، سعی کرد هلم بده، لباسش رو از توی مشتم بکشه بیرون، اما عین میخ، چسبیده بود به دیوار. هنوز از شدت خشم می لرزیدم. تا لباسش رو ول کردم، اومد خودش رو کنترل کنه اما بدتر روی سرامیک، فرش زیر پاش سر خورد. 🌸✨ـ برو هر وقت پشت لبت سبز شد، کرکر مردی بخون. یه قدم رفتم عقب، مامان ساکت و منتظر و الهام با ترس، دست مامان رو گرفته بود. چشمم که به الهام افتاد، از دیدن این حالتش خجالت کشیدم. هنوز ملتهب بودم. سعید، رنگ پریده ساکت و توی لاک دفاعی. همه توی شوک، هیچ کدوم شون، چنین حالتی رو به من ندیده بودن. 🌸✨جو خونه در حال آرام شدن بود، که پدر از در وارد شد. . ✍ادامه دارد..... http://eitaa.com/cognizable_wan