eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ 💜 🍃 یڪ هفتہ از محبوس بودن من در این اتاق میگذشت. طے این روزها بین من و این وطن فروشان بےغیرت جز چند مڪالمہ ساده در مورد طوفان هیچ اتفاق خاص دیگرے نیفتاد. آنہا بہ خوبے میدونستند اذیت ڪردن من مساوے است با ندادن هیچ اطلاعاتے از سمت طوفان . گرچہ مطمئن بودم طوفان هیچ اطلاعاتے را درز نمیدهد . از آنجا ڪہ اطلاع داشتند شہادت براے امثال ما خیلے شیرین است و قطعا مخالفتے نخواهیم داشت .روے این قضیہ اصلا فڪر نمیڪردند. این چند روز دوبار با او صحبت ڪردم .یعنے مجبورم ڪردند ڪہ حرف بزنم . وقتے صدایم را شنید باور نڪرد خودم هستم بغض داشتم بہ سختے سلام ڪردم _سلام طوفان_سلام حُسنا تویے؟حالت خوبہ؟ باید چہ میگفتم اینڪہ خوبم؟ خوب بودن بہ چہ معناست؟ طوفان_حرف بزن بگو ببینم حالت چطوره ؟اذیتت نڪردن ؟ بخدا دارم میمیرم ...حُسنا منو ببخش همہ ے این بلاها بخاطر منہ بگو ڪجایے؟ بہ سختے حرف زدم _نمےدونم ڪجام بابڪ بالاے سرم با یڪ اسلحہ ایستاده بود. داوود ڪہ صدایش میزدند دیوید هم روے صندلے روبہ رویم نشستہ بود. طوفان_خودت خوبے؟ احساس ڪردم صدایش آهستہ تر شد _بَچ ...بچہ خوبہ؟ ناخوداگاه لبخند زدم و چہ لبخند تلخے! پس حواست بہ بچہ ات هم هست. بغض داشتم. دلم لبریز شده بود ، دلم از بے مہریت پر بود .من الان بہ تو نیاز داشتم ڪہ سپر بلایم باشے ڪجایے ڪہ حال مرا ببینے باردار بودم وشڪننده ...باردار بودم و حساس آنہم نسبت بہ پدر بچہ ام چہ ماجراے غریبے پدر بچہ ام هستے اما محرمم نیستے . بہ گریہ افتادم با هق هقم گفتم _نمےدونم صداے نفس هاے عمیق و پے در پے اش را میشنیدم بہ معناے واقعے طوفانے شد _بہشون بگو اگر فقط دستشون بہت بخوره ، مطمئن باشند پدرشون رو جلو چشمشون ڪہ در میارم هیچے ...پشت گوششون رو دیدن نقشہ سایت و اطلاعات هم میبینن اگر نقشہ رو میخوان باید تو رو تحویل بدهند دیوید گوشے را از من گرفت _خب آقاے طوفان مثل اینڪہ سر عقل اومدے هان ؟ آروم باش ...آروم باش ما ڪاریش نداریم خنده ے خبیثانہ اے ڪرد و گفت : البتہ فعلا احساس انزجار پیدا ڪردم.تو خودم جمع شدم دیوید_ اگر اهل معاملہ بودے باهم حرف میزنیم.باے یڪبار دیگر هم باهم حرف زدیم و در آن روز قرار معاملہ گذاشتہ شد . قرار شد در زمان معین اطلاعات مربوطہ فرستاده بشہ و بعد از چڪ ڪردن در صورت درستے اطلاعات همزمان مرا هم تحویل بدهند. معاملہ ڪاملا ظاهرے بود. یہ معامله صورے. دیوید با من صحبت کرد و تہدیدم ڪرد اگر با او همڪارے نڪنم قطعا جلو چشمانم طوفان را خواهد ڪشت. اینقدر مطمئن حرف میزد انگار واقعا در نزدیڪے او زندگے میڪند. برایم جالب بود نسبت بہ ڪوچڪترین حرڪت طوفان اطلاع داشت. من هم بنابر توصیہ آقاے سعیدے بہ آنہا قول همڪارے دادم. پناه بر خدا از این راهے ڪہ در آن قدم گذاشتم . دل تو دلم نبود. اگر اطلاعات درست نباشد چہ ؟اگر باور نڪنند چے؟ نیروهاے اطلاعات با آن زیرڪے چطور چنین معاملہ صوری را بہ راحتے قبول ڪردند؟با چہ اطمینانے آدرس را باور میڪنند؟ اگر دیوید زیرش بزند چہ؟ فقط این را میدانستم ڪہ مرا نخواهند ڪشت. هزاران مجہول در ذهنم نقش بستہ بود. خدایا فقط بہ تو توڪل میڪنم . محافظ من و این بچہ بی گناه باش گرچہ از مردن باڪے ندارم. مرا با چشم بستہ سوار ماشین ڪردند و بردند. وقتے چشمہایم را باز ڪردم توے یڪ خونہ خالے نسبتا قدیمے بودم .دستہایم را با دستبند بہ میلہ هاے فلزےِ در بستند . بابڪ مثل همیشہ بالاے سرم ایستاده بود و گاهے با تلفن صحبت میڪرد . از استرس حالت تهوع داشتم. این چند روز حرڪت جنین داخل شڪمم را خوب احساس میڪردم .اینبار بیشتر سرگیجہ و ضعف هم بہ حالاتم اضافہ شده بود. یڪ ساعتے ڪہ گذشت بابڪ با عجلہ داخل آمد و وسایلے مثل دوربین و تفنگ وساڪش را برداشت و رفت. لحظہ آخر برگشت نگاه خصمانہ اے ڪرد و گفت: _حیف ڪہ باهات ڪار داریم وگرنہ بلایے سرت میاوردم ڪہ بہ چشمت ندیده باشے ، از همتون متنفرم عرب پرست هاے عصر قجرے .از تو و دینت بیزارم پایش را بالا آورد و بہ بالاے ڪتف و ڪمرم لگد محڪمے زد و رفت. دلم ضعف رفت ، احساس ڪردم تمام محتویات دستگاه گوارشم در حال بالا آمدن است. دردے از وسط ڪمرم تا پایین پاهایم احساس ڪردم . انگار ڪمرم را از وسط نصف ڪرده باشند . _خدایا خودت نگہدارش باش حسین نتونستم امانت دار خوبے باشم یا فاطمہ ڪمڪم ڪن جیغ ڪشیدم.نالہ ڪردم. بہ دیوار تڪیہ دادم ودر خودم مچالہ شدم .چشمہایم از فرط درد روے هم بازوبستہ میشد. "یاعلے! ما را بخاطر تو هنوز میزنند " لحظاتے گذشت ڪہ صداے پا و دویدن هایے را شنیدم _همین جاست،بیاید چند نفر بہ سمت من میدویدند لحظہ آخر چہره ے آشفتہ مردے را دیدم ڪہ با دیدنم یڪبار بہ زمین افتاد و بلند شد جلویم زانو زد . دست بہ سر گرفت و نالہ زد _یا فاطمہ ... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan