eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃🍂 سیدطوفان بہ ڪمڪ حاج آقا با پاے زخمے راه افتاد .منم پشت سرشون راه افتادم. بہ زهره خانم و آقا محمود رسیدیم. زهره خانم گریہ میڪرد و میگفت مادرم ...مادرم رو باید ببرم .اومد بلند شہ شوهرش جلوشو گرفت. آقا محمود_خودت اوضاعمون رو میبینے چطورے میتونیم اونو ببریم. وقتے روستا آزاد شد میشہ برگشت .میارنش با هزار عجز والتماس زهره خانم راه افتاد . دل ڪندن از مادر ڪار خیلے سختیہ. از خم یہ کوچہ کہ گذشتیم .احساس سوزشے در بازوے دست راستم ڪردم . آخ بلندے گفتم. چادرم سوراخ شده بود. اونقدر درد داشت کہ بہ زمین نشستم. برگشتند بہ سمت من . طوفان_چے شد؟ بریده بریده گفتم نمیدونم . بادست دیگہ ام بازوم رو گرفتم .خونےبود. حالت سرگیجہ داشتم بیشتر از شوڪ تیرخوردن بود تا دردش. یہ گوشہ نشستم چادرم رو ڪنار زدم .با سختے تمام نگاه ڪردم اثرے از تیر نبود ولے گوشہ اے از بازوم رو برده بود.فڪر ڪنم از ڪنار بازوم رد شده بود.خیلے خونریزے داشت. زهره خانم_وای دختر تیر خوردی؟ _چیزیم نیست. سیدطوفان با چشماے نگران و لنگان لنگان بہ سمتم اومد. نمیتونستم راه برم . بقیہ گوشہ اے نشستند.حاج اقا تفنگ بہ دست گرفت. سیدطوفان_چے شدے تو؟ با حرکات سر گفتم خوبم پای طوفان خونریزیش بہ قدرے بود کہ رنگ چهره اش بہ سفیدے میزد. روبنده ام را درآوردم _حاج آقا بیاین اینو محکم بہ پاش ببندید تا یہ ڪم جلو خونریزے رو بگیره. طوفان_چرا بہ دست خودت نمیبندی؟ براے اینڪہ نگران نشہ گفتم _دستم زیاد خونریزی نداره تیر از کنارم رد شده اولش قبول نڪرد .عصبانے شدم _تو کہ لجبازتر از منے .میگم چیزیم نیست.من دڪترم تشخیص میدهم باید پاتو ببندے. حاج اقا پاشو بست. نمے دونم چقدر گذشت کہ گفتند باید راه بیفتیم.نزدیڪ خروجے روستا بودیم. اگر ارتش یا نیروهاے مردمے عراق مارو میدیدند مشکل حل بود. کمے کہ راه رفتیم ، سرگیجہ ام بیشتر شد . زمین دور سرم میچرخید. بہ زمین نشستم دوباره بلند شدم طوفان نگرانم بود . ڪنارم بہ سختے راه میرفت . نزدیڪ خیابون اصلے روستا کہ رسیدیم چشمام سیاهے رفت و بہ زمین افتادم . آخرین لحظہ فقط صداے سیدطوفان تو گوشم پیچید . حُسناااااا .... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯