♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت52🍃🍂
چشمامو کہ باز ڪردم دوباره همونجا بودم .روے تخت بیمارستان
بخاطر اون آمپول هی پلکام رو هم میرفت و دوباره باز میشد.
تا اینڪہ پرستارے اومد و من با گیجے تمام چیزهایے بہ زبون می آوردم.
وقتے از حالت گیجے بیرون اومدم پرستار رو صدازدم
_فارسے بلدے صحبت ڪنے؟
پرستار گفت نہ.
من حرفہایے زدم و پرستار مجبور شد یہ پرستار مرد رو کہ فارسے بلد بود بیاره.
بیمارستان شلوغ و پر مجروح بود.
_من چطورے اینجا اومدم ،این جا ڪجاست؟
پرستار مرد با لهجہ عربے بہ سختے فارسے صحبت ڪرد:
_اینجا بیمارستانِ بغداد ، شما زخمے، یڪ روز تمام بیهوش بودید . چون خون زیاد از شما رفتہ بودش.
بہ یاد طوفان افتادم.
_همسرم ،همسرم ڪجاست؟
پرستار مرد_همسر؟ نمیدونم ...اونقدر سرشون شلوغ بود کہ بہ سختے ایستاد وجواب منو داد .
چشمامو بستم .
یا امام حسین ، من هیچے ازت نمیخوام ، فقط طوفان زنده باشہ .
_پرستار ...خانم یڪے بهم ڪمک ڪنہ میخوام پاشم باید برم .
اما هیچڪس نبود کہ ڪمڪم ڪنہ
اومدم پاشم دستم چنان دردے گرفت کہ جیغ ڪشیدم . نتونستم تڪون بخورم .
حدودا نیم ساعت بعد آقا محمود رو دیدم کہ از جلو تخت رد شد.خودش بود .
از همونجا داد زدم
_آقا محمود...آقاے شریفے ...آقا محمود من اینجام .
بعد از چند ثانیہ آقا محمود برگشت و پرده رو ڪنار زد.
چشام رنگ خوشحالے گرفت .
_حُسنا خانوم اینجایید ؟خداروشڪر..
_ممنون .آقاے شریفے بقیہ ڪجاهستند؟همگے خوبند؟سید ...سیدطوفان خوبہ؟
آقا محمود یہ نگاهے بہ من ڪردند و گفتند:مگہ شما باهم نبودید؟
وا رفتم.
_من یادم نمیاد چہ اتفاقے افتاد، چطورے اینجا اومدیم؟
آقامحمود_وقتے شما بہ زمین افتادے بہ سراغت اومدیم.
تکون نمیخوردی بیهوش شده بودے
سیدطوفان اصرار ڪرد ما بریم و ڪمک بیاریم .اولش قبول نڪردیم ، اصرار ڪرد کہ شماها برید .من اینجا هستم .
من وزهره وحاج اقا با هر مشقتے بود رسیدیم بہ اول جاده روستا کہ دوتا از سربازهاے حشدُالشعبے عراق رودیدیم.گفتیم ایرانے هستیم و اسیر بودیم.
مارو بہ نیروهاشون رسوندن .چند نفر با بے سیم صحبت میڪردند بعدا فهمیدیم اون طرف بیسیم نیروهاے سپاه قدس بودن.حاج آقا با دوتا از سربازها بہ سراغ شما اومدند .
ما رو هم بہ بغداد منتقل ڪردند.یہ جا هم بهمون دادند ولے امروز زهره غش ڪرد.آوردمش بیمارستان
خدایا طوفان ڪجاست؟
_آقاے شریفے میشہ زحمت بڪشید یہ پُرس و جویے ڪنید ببینید اینجا آوردنش؟حاج آقا ڪجاست؟
آقا محمود_ حتما، حتما میرم میگردم پیداشون میکنم
_ممنون ، من اینجا منتظرتون هستم.
خدایا ...فقط زنده باشہ
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯