eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 زهرا _مطمئنے مسڪن نمیخواے ؟ _نمیخوام ،خوبم زهرا_تو ڪجا رفتے ؟چے شداصلا؟میدونے وقتے شنیدیم چہ حالے شدیم. از این طرف تو ، از اون ور هم سیدطوفان _الان حال توضیح دادن ندارم زهرا_ باشہ پس من برم ، دوباره بهت سر میزنم . نمیتونستم از زهرا بخواهم ڪہ مرا پیش طوفان ببرد. موقع خروج از اتاق یہ نگاه بہ دایے ڪرد و سرش را پایین انداخت ،خداحافظے ڪرد و رفت. این دختر هم خجالت ڪشیدن بلد بود. با درد لبخند زدم . دایے نگاه معنادارے بہ من ڪرد ،یعنے اینڪہ جریان چے بود. چشمامو بستم "باید تو خُمارے بمونے آقا حبیب ." قرار شد دڪترے براے چڪ ڪردن زخم دستم بیاید. دکتر اسلامے بود. استاد دوره عمومے ام .مرد خوش برخوردے بود .همیشہ درس خوندن مرا تحسین میڪرد. دکتر_حُسنا حڪیمے اینجا چیڪار میڪنے؟ تعجب ڪرده بود پس اونے ڪہ از دست داعش فرار ڪرده تویے؟ _اینجورے میگن _حالت چطوره؟دستت هم ڪہ نمیزارے من نگاه ڪنم .میگم افسانہ بیاد زخمتو چڪ ڪنہ.(افسانہ ، همسر دکتر اسلامے جراح داخلے بود) باید از اون ڪمک بخوام . وقتے وارد اتاق شد آروم بهش گفتم میخوام تنہا باهاتون صحبت ڪنم . اون هم بہ مامان و دایے گفت باید بیرون باشند براے پانسمان و چڪ کردن وضعیت بیمار . شروع بہ باز ڪردن بانداژم ڪرد. _خانم دڪتر یہ سوال ؟ دکتر_جانم بپرس _شما از وضعیت سید طوفان حسینے باخبر هستید؟چطوره حالش؟ دکتر_آره ، فعلا کہ بیهوشہ بخاطر خونریزے داخلے ، هوشیاریش روے ۸هست. _خانم دڪتر یہ زحمتے میڪشید .من باید حتما ایشون رو ببینم .مهمہ نمیخوام ڪسے متوجہ بشہ عمیق نگاهم ڪرد. دکتر_چشات میگہ هرجورے شده باید برے بخاطر سعید هم شده باشہ براے دانشجویے مثل تو اینڪارو میڪنم.سعید خیلے از درسات راضے بود. _ممنون لطف دارند. بعد از بانداژ مجدد دستم. بہم گفت سہ ساعت دیگہ منتظر باشم خودش میاد. ساعت ۱۲ شب بود ڪہ خانم دڪتر با ویلچرے کہ پرستار آورد. داخل اومد. دڪتر_میدونم الان دیگہ میتونے راه برے ولے بخاطر ضعف بدنت فعلا با این میریم. چادرم را از مامان گرفتم .خانم دڪتر بہ مامان گفت باید ببرمش براے چکاپ بیشتر . شما اینجا بمونید. مامان نگرانم بود . چادرم را پوشیدم و نشستم. وارد آسانسور شدیم و بعد روبہ روے ccu درآمدیم .از دور حاج محسن رو دیدم ، با یہ خانم کہ احتمالا مادر طوفان بود و یہ یڪ دختر ڪہ ... فاطمہ بود. آقاے درشت هیڪل دیگہ اے هم شبیہ بادیگاردها ڪنار در ایستاده بود. یہ آن ترسیدم .آیہ وجعلنا خوندم و چادرم را سفت گرفتم ، سرم را پایین انداختم. وارد شدیم . خداروشڪر چیزے نپرسید. بعد از صحبت ڪردن با پرسنل بخش وارد اتاق شدم. دڪتر _ اینجاست ...تو بمون من برمیگردم . ↩️ ... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯