eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 *حُسنا با تنے خستہ و دلے شڪستہ بہ خونہ رفتم. ماشین سفید رنگے ڪنار خونہ پارک بود. یعنے مهمون داریم؟ ڪلید انداختم و در روباز ڪردم . دو جفت ڪفش زنونہ ڪہ میشناختمشون ڪفش هاے خالہ حانیہ و ریحانہ بود و یہ جفت ڪفش مردونہ ڪہ احتمالا متعلق بہ محمد بود . وارد سالن شدم با ڪمترین رمقے ڪہ داشتم سلام ڪردم و همہ با دیدن من بلند شدند . خالہ حانیہ جلو اومد و منو بغل ڪرد .چشم گردوندم و محمد را دیدم ڪہ با لبخند نگاهم میڪرد .یہ نگاه خیلے معمولے و خودمونے. احسان هم ڪنارش نشستہ بود و با گوشیش ور میرفت. محمد_سلام خانم دڪتر خستہ نباشید _سلام پسر خالہ ممنون ، خوش آمدید بفرمایید بشینید . مامان _حُسنا جان ،تا تو لباسہاتو عوض میڪنے منم بساط شامو آماده میڪنم. چطور بهشون بگم من اشتہا ندارم . لباسامو کہ عوض ڪردم چادر رنگیم رو پوشیدم و بہ آشپزخونہ رفتم. _مامان نگفتہ بودے مهمون داریم. مامان_خالہ ات ڪہ مهمون نیست. بیشتر مواقع اینجاست.اگر منظورت مهرداد ، دوسہ روزيہ ڪہ اومده ،حانیہ میگفت میخوان بیان جویاے احوال تو بشن گفتم بعد مدتہا شام درست ڪنم . (اسم شناسنامہ ای مهرداد ، محمد بود ، وقتے دانشگاه رفت، میگفت منو مهرداد صدا بزنید از اسم عربے خوشم نمیاد. همہ صداش میزدند مهرداد بجز من، من با همون محمد اونو میشناختم ،بعدها متوجہ شدم همون مهرداد بہ ویژگے هاے شخصیتش بیشتر میخوره ) _مامان من اصلا حالم خوب نیست .اینقدر خستہ ام ڪہ حال ندارم بشینم. همین الان بیهوش میشم.اشڪال نداره من برم بخوابم؟ مامان_یعنے چے زشتہ؟ پسرخالہ ات بعد این همہ مدت اومده، خالہ ات اینا بخاطر سفر ڪربلات اومدن حالتو بپرسن. _من ڪہ ڪربلا نرفتم ، میخوان از وسط داعش سوال بپرسن؟مامان جان گفتہ باشم من اصلا حوصلہ هیچ سوال جوابے ندارم. الہام ڪنارم ایستاده بود.اومدم از آشپزخونہ بیرون برم آروم ڪنار گوشم گفت : _حواست بہ خودت باشہ ، خالہ همش داره تو رو نگاه میکنہ، فڪر ڪنم فڪر و خیالاتے داره . پوزخندے زدم _زهے خیال باطل از آشپزخونہ بیرون اومدم .رفتم دستشویے ڪہ آبے بہ دست و صورتم بزنم . تو آینہ بہ خودم نگاه ڪردم . صورتم شادابے گذشتہ رو نداره. چرا؟ طوفان با دل من چہ میکنے؟چرا نمیتونم فراموشت ڪنم؟ یعنے من اینقدر عاجزم ڪہ نمیتونم از پسِ تو بربیام؟ قطره هاے اشڪ روے گونہ ام میریخت. مامان پشت در زد _حُسنا مادر بیا غذا رو ڪشیدیم. شیر آب را باز ڪردم و آثار اشک رو پاڪ ڪردم . بیرون رفتم و در دورترین نقطہ ممڪن میز ناهار خورے نشستم . مهرداد دقیقا روبہ روے من قسمت سر میز نشست. یہ ڪم غذا براے خودم ڪشیدم ولے توان بہ دهان بردنش رو نداشتم. امروز فشار عصبے ، اوضاع معده ام رو بہم ریختہ بود. با غذام بازے میڪردم. خالہ حانیہ_خالہ جان چرا غذاتو نمیخورے؟ مهرداد فورے جواب داد _بخاطر خستگیہ و بیمارستانہ. خیلے وقتہا منم همینجورے میشم. خالہ حانیہ_الهے بگردم ، آره دیگہ پزشکہا حال همدیگر رو درڪ میڪنند . خواهر جان این دوتا دکتر رو باید ما براشون برنامہ بچینیم یہ ڪم بہ خودشون برسن . راستے مهرداد میدونستے حُسنا جان دارن براے تخصص میخونن. خالہ حانیہ میخواست ڪارے ڪنہ منو مهرداد با هم حرف بزنیم. مهرداد_پس حسابے سرت شلوغہ . _تقریبا مامان_چے چیو تقریبا ، صبح میره و شب میاد .وقتے هم میاد مثل جنازه میفتہ خالہ حانیہ_خالہ خودتو خیلے اذیت نڪن .زندگے ڪہ همش درس و ڪار نیست. اصلا حوصلہ حرف زدن نداشتم. ناگہان یادم افتاد دایے حبیب نیست. _مامان اصلا حواسم نبود، پس،دایے ڪجاست؟ مامان_بیرون ڪار داشت گفت دیر میام. همون موقع صداے گوشے موبایلم بلند شد. بهانہ خوبے بود برای فرار کردن از این جمع . گوشیمو برداشتم و بہ اتاقم رفتم . شماره ناشناس بود. هرچے الو الو ڪردم حرفے نزد و قطع ڪرد. مزاحم بہ موقع اے بودے بہ دادم رسیدے. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯