eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 سفره عید را چیده بودیم. قرآن بہ دست گرفتم و با هر خطش براے آینده ام دعا ڪردم . لحظہ تحویل سال نو همہ چیز خوب بود. همہ چیز جز حال من . اولین دعایم فرج مولایم بود و البتہ لیاقت دیدارش ... براے خودم دعا ڪردم ڪہ بهترین اتفاقات عمرم در این سال رخ بدهد. براے خوشبختے همہ جوانہا ، حتے سیدطوفان...دعا ڪردم بتوانم فراموشش ڪنم. روز اول عید ، خالہ و ریحانہ و مہرداد مهمونمون بودند و بعد هم عمو وحید و زن و بچہ هایش. مہرداد هنوز فرصت درست صحبت ڪردن با من را پیدا نڪرده بود. مشخص بود خالہ ڪلے از حساسیت ها و اینڪہ من روے حریم محرم و نامحرم حساسم برایش گفتہ ، چون سعے میڪرد زیاد حرف نزد. در آشپزخونہ مشغول بودم ڪہ داخل اومد و میخواست چایے بریزد. قورے چاے را برداشت ڪہ گفتم : _اون قورے، چاییش دارچین داره .شما ڪہ چایے دارچینے نمیخورید، بزارید براتون ساده درست میڪنم. برگشت نگاهم ڪرد . مہرداد_ از ڪجا میدونے من چایے دارچینے نمیخورم ؟ _میدونم قبلا حساسیت داشتید بہ دارچین . مشخص بود تعجب ڪرده . این بشر نمیدانست من در نوجوانے تمام علایقش را از بر بودم . چہارده سالم بود ڪہ متوجہ علاقہ ام بہ" محمد " شدم. آن موقع ها محمد پشت ڪنڪورے بود و مداوم در حال درس خواندن بود. یہ پسر ساده با انگشتر عقیق و تہ ریشے ڪہ مرا یاد بسیجے ها می انداخت. شاید از همان موقع همسر آینده ام را یڪ مرد ریشی تصور میڪردم دانشگاه ڪہ رفت ، ڪم ڪم متوجہ تغییراتش شدم. محمد دیگر آن محمد سابق نبود. همہ چیز را مسخره میڪرد . یڪ روز کہ مشغول حساب ڪردن سال خمسے خانواده ام بودم متوجہ تیڪہ پرانے و مسخره ڪردنش شدم. بعدها متوجہ شدم در ڪارش اهل رشوه هم بود. همہ این تغییرات را میدیدم و باز هم او را ڪنار خودم تصور میڪردم. تا اینڪہ یڪ روز او را در ماشین، ڪنار دخترے دیدم، دستش را گرفتہ بود و با هم مشغول خندیدن بودند . از آن روز محمد براے من همان مہرداد شد و تمام علاقہ اے ڪہ داشتم ازبین رفت. عاقلانہ او را ڪنار گذاشتم. وقتے بہ گذشتہ فڪر میڪنم حماقت خودم را میبینم. وگرنہ محال بود من بتوانم با آدمے مثل مہرداد زیر یڪ سقف درست زندگے ڪنم. مہرداد با آن دختر ازدواج ڪرد.پریسا تمام علاقہ اش رفتن بہ خارج بودو تلاش میڪرد بہ آرزویش برسد. بالاخره باهم بہ ڪانادا رفتند.بعد از یڪسال خبر طلاقش را شنیدم از آن افڪار بیرون آمدم. زیر نگاه متفڪر او ،برایش چاے ساده درست ڪردم و توے استڪان ریختم. _بفرمایید،اگر با خرما میخورید ،خرما اونجاست. دوباره نگاهش متعجبانہ شد. بہتر دیدم از آشپزخونہ بیرون بروم. وقتے از ڪنار اتاق مامان میگذشتم متوجہ صحبت خالہ با مامان شدم. خالہ _من آرزوم بود همیشہ حُسنا عروسم بشہ ولے این پسر گوش نڪرد . خداروشڪر الان متوجہ اشتباهش شده مہرداد دیگہ مثل قبل نیست. اهل نماز و روزه است. مامان_خب خداروشڪر ،خواهر جان هر چےخواست خداست همون پیش میاد. این چند روز اول تعطیلات سعے میڪردم با ڪار ڪردن ، یا ڪتاب خوندن خودم را مشغول ڪنم ڪہ مبادا مرغ خیالم دوباره بہ جاے دیگرے پرواز ڪند. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯