♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت77🍃
بہ محض خروج از بیمارستان مہرداد را دیدم ڪہ سوار ماشینش شد.
لبخند مهربونے زد و گفت
_سلام خانم دڪتر اگر ماشین ندارے برسونمت؟
_سلام نہ ممنون ماشین آوردم ،مزاحم نمیشم خداحافظ
مہرداد آرام گفت :هیچ وقت مزاحم نیستے
ازپارڪینگ بیرون اومدم ، باران شروع بہ باریدن ڪرد.
من عاشق هواے بارانیم. شیشہ را پایین دادم .
طبق عادت هر روزم از آینہ بہ عقب نگاهے انداختم، دوباره پژو نوڪ مدادے اما اینبار ماشین تمیزتر و چہره طوفان واضح تر بود
یڪ هفتہ از پایان محرمیت ما گذشتہ بود و در این یڪ هفتہ هر روز از بیمارستان تا خونہ دو ماشین تعقیبم میڪردند ،بہتر بگویم اسڪورتم میڪردند.
یڪ روز پژو ۲۰۶سفید و سہ روز بعدے پژو پارس نوڪ مدادے.
درستہ در این چہار روز، چہره راننده را نمیدیدم ولے حدس اینڪہ باید طوفان باشد سخت نبود.چون ڪسِ دیگہ اے با من ڪاری نداشت.
خستہ شده بودم .با تمام وجودم جہاد با نفسم میڪردم .
طوفان برخلاف این چند روز ڪہ ڪارے بہ ڪارم نداشت،اینبار مرتبا چراغ میداد ڪہ بایستم.
"چرا من از دست تو نمیتونم نفس بڪشم؟ آخہ تا ڪِے این بازے ادامہ داره ؟خستہ ام خستہ میفہمے ؟ "
برافروختہ شدم .
ماشین را گوشہ اے نگہ داشتم. طوفان هم پشت سرم توقف ڪرد .
با عصبانیت پیاده شدم وچادرم را سفت گرفتم و بہ سمتش رفتم. شیشہ اش را پایین داد
تقریبا داد زدم :
_چرا دنبالم راه افتادید؟چرا دست از سرم برنمیدارید؟ یڪ هفتہ است محرمیتمون تموم شده .تازه دارم فراموشِت مےکنم.
چے از جونم میخواے؟
اولش تعجب ڪرده بود بعد با درد چشماشو بست.
سیدطوفان _فڪر میڪردم... برات مهمم
دادزدم _بسہ آقاے خوش غیرت...بسہ خوشے زده زیر دلت،آره؟ اونہم دوتا دوتا ؟...
مگہ چند روزه دیگہ عروسیت نیست .چرا یہ هفتہ است دنبالم راه افتادے و تعقیبم میڪنے؟
از ماشین پیاده شد و روبہ روم ایستاد قدم تا سر شونہ اش میرسید ، باران شلاق وار میبارید وچادرم خیس خیس شده بود.
متعجب نگاهم ڪرد
سیدطوفان_ چے میگے حُسنا یہ هفتہ ڪجا بود؟ من امروز تو رو دیدم .
_تو نہ و شما .حُسنا نہ و خانم حڪیمے میدونے ڪہ نامحرمیم .
یہ روز قبل عید بهتون پیام داده بودم گفتم همہ چیز تموم شده چرا دوباره دنبالم راه افتادید؟
از موهایش آب میچڪید ، قطرات باران محاسنش را خیس ڪرده بود و با چشمان مشکیش نگاهم میڪرد، دوباره دلم لرزید .
بہ عقب برگشتم .
طوفان محرمِ من نیست.
سیدطوفان_ڪدوم پیام؟ من قبل عید گوشیمو گم ڪردم. شماره ات تو گوشیم بود، زنگ زدم دڪتر بہرامے رفتہ بود خارج ،پرسنل بیمارستان هم شماره ات رو بہم ندادن. البتہ نمیخواستم مزاحمت بشم الان هم اتفاقے دیدمت.
_بہ فرض ڪہ حرفاتون درست باشہ، حالا چے میخواے ، چرا نمیزارے زندگے ڪنم؟
دست بہ سرش ڪشید ، ڪلافہ نگاهم ڪرد
_من نمیخوام مزاحمت باشم .فقط...فقط نگرانتم
_نگران؟ نمیخوام نگرانم باشے.من نیاز بہ ترحم ڪسے ندارم
سیدطوفان_حُسنا ...خانوم !مےدونم چے میگے لطفا بهم فرصت بده خودمو پیدا ڪنم .
اشکم چڪید.عاجزانہ نگاهش ڪردم
_من طاقت ندارم ، بزار فراموشت ڪنم،
طوفان ما سہم هم نیستیم.
عصبانے شد
سیدطوفان_نمےتونم ...دِ نمیتونم لعنتے چطورے فراموشت ڪنم؟شب وروز دارم عذاب میڪشم.
_چے شده ؟؟؟؟
سر برگرداندم .مہرداد ...اینجا چیڪار میڪرد؟
مہرداد_ جریان چیہ ؟این آقا مزاحمت شده ؟
سیدطوفان با خشم بہ طرفش چرخید _بہ شما ربطے نداره آقا، تو ڪار خانوادگے دخالت نڪن
مہرداد یقہ سید طوفان را گرفت .قدش از طوفان کوتاهتر ولے جثہ اش تنومند تر بود.
_ از کِے تا حالا حُسنا خانواده تو شده؟
طوفان با دستش بہ سینہ ے مہرداد ڪوبید و او رابہ عقب هل داد
_شما چہ ڪاره باشے؟ اسمشو با چہ حقے بہ زبون میارے؟
اے واے تو رو خدا دعوا نڪنید
هیچڪدام صداے مرا نمیشنیدند
مہرداد عصبانے شد
_من چہ ڪارشم ؟ من ...من نامزدشم
وااااااے نهههههه ، الان وقتش نبود.
دست بہ زانو گرفتم .
طوفان جا خورد .بہ ماشین تڪیہ داد
سیدطوفان _ ازڪِے؟ ... گفتم از ڪِے نامزدتہ
مہرداد_خیلے وقتہ. اصلا بہ تو چہ ...تو چیڪاره باشے؟
رو بہ من ڪرد درمانده پرسید
_این... این راست میگہ؟ آره؟
داد زد : آرههههه؟
من اما زبانم قفل شده بود. دهانم باز میشد اما هیچ آوایے از آن خارج نمیشد.
حالاڪہ اینجورے پیش رفت بہتر ،تا باور ڪند همہ چیز تمام شده.
سڪوت مرا ڪہ دید دو دستش را بہ سرش گرفت.
تحمل نگاه دردمندش را نداشتم.سرم را پایین ا
_بےوفا میذاشتے یہ ڪم بگذره بعد ... تازه یہ هفتہ است .
تو مرا بےوفا خطاب میڪنے و من تو را ... من خطا نڪردم طوفان.
چشمہایم سیاهے میرفت وتمام بدنم مے لرزید.دست بہ زمین گرفتم.دو مرد بہ این سمت میدویدند
_طوفان چے شده؟
_هیچے سعید برو ...فقط برو از اینجا
طوفان رفت .بدون ماشین هم رفت .
آن مرد تنہا رفت.آن مرد قلبش شڪست و در باران رفت...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
http://eitaa.com/cognizable_wan