eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 از آن روز بارانے مہرداد ، سوالے ذهنش را مشغول ڪرده بود .دوست داشت از حُسنا بپرسد و تہ توے ماجرا را درآورد. دوتا قہوه سفارش داد . یہ دستہ گل هم خریده بود . بہ حُسنا پیام داد _پشت بیمارستان ،زیر درخت بہارنج ڪنار نیمڪت چوبی منتظرتم (مہرداد ) حُسنا پیامش را خواند و باخودش گفت: یعنے چیڪارم داره ؟ چادرش را پوشید و بہ سمت درخت بہارنارنج رفت. روے نیمڪت ڪنار مہرداد نشست . _سلام با من ڪارے داشتید؟ مہرداد_سلام ... آره . از خودت بگو ... از اون پسره اون شب ...اون ڪے بود؟ حُسنا جاخورد از اینڪہ چطور پسر خالہ اش اینقدر راحت در مورد زندگیش ڪنجڪاوے میڪند. _فڪر نمیڪنم دلیلے داشتہ باشہ در موردش حرف بزنیم. مہرداد_ چند وقت باهم بودید؟ مثل اینڪہ حُسنا نمیتونست قِصر در برود. _همسفر ڪربلام بود . تموم شد . مہرداد_از تو خوشش میاد. روت غیرتے میشہ .این ها نشونہ هاے علاقہ است. _مہم نیست ما راهمون از هم جداست. مہرداد_ چرا راهتون از هم سواست؟ ... _ بلند شد و دست بہ جیبش ڪرد . _چرا نمیخواے بگے چے شده؟چے تازه یڪ هفتہ گذشتہ؟اون وقتے شنید من گفتم نامزدتم ، حالش دگرگون شد. حُسنا ساڪت بود و حرفے برای گفتن نداشت. مہرداد_ پس بہتره خودم برم سراغش .... حُسنا بلند شد _شما حق ندارید تو زندگے من دخالت ڪنید، تازه... تازه دارم فراموشش مےکنم . چرا میخواے پاشو تو زندگیم باز ڪنے؟ مہرداد نفس حبس شده اش را بیرون داد مہرداد_ من دوست ندارم ناراحت ببینمت حُسنا الان یہ هفتہ است اصلا تو خودت نیستے. بعد اون شب هر وقت میبینمت حواست پرتہ .با خودت درگیرے ... نمیزارم اون یا ڪسے دیگہ اذیتت ڪنہ وقتے سڪوتش را دید گفت چند دقیقہ صبر ڪن الان میام. همین جا بمون ... چند دقیقہ گذشت و حُسنا در فڪر بود. ڪہ دستہ گلے روبہ روے صورتش قرار گرفت. مہرداد _بفرما این گلہا براے شماست متعجب یہ نگاه بہ گل و یہ نگاه بہ مہرداد ڪرد . _ممنون ...اینہا براے چیہ؟ مہرداد_گل دادن بہ بانویے مثل شما دلیل میخواد؟ البتہ بے دلیل بے دلیل هم نیست. دستاشو بہم قفل ڪرد حُسنا میدونست میخواد چیزے بگہ ، چیزے ڪہ خوشایندش نیست. استرس داشت . _من ...من گذشتہ خوبے نداشتم .خیلے گناه ڪردم، تاوانش هم دادم از این زندگے خستہ شدم .دلم میخواد روبہ راه شم _خب از من چہ ڪمکے برمیاد ؟ سرشو بالا آورد و گفت: _شما رو ڪہ میبینم حالم خوب میشہ یہ حس پاڪے ،معنویت سراغم میاد مےدونم تو گذشتہ گند زدم ولے ازت میخوام...ازت میخوام بہم یہ فرصت بدے خودمو بہت ثابت ڪنم ... اگر واقعا ڪسے تو زندگیت نیست . بہم یہ فرصت بده با چشمای از حدقہ بیرون آمده نگاهش میڪرد. "مہرداد از من چہ میخواست؟ من الان در وضعیت مناسبے نیستم. من نمیتونم الان بہ هیچ ڪسے فڪر ڪنم." بلند شد و چادرش را سفت گرفت _ممنون بابت گلہا بدون گفتن حرف دیگرے از آنجا دور شد. "این حرفہا، این محیط براے من سنگین است. خدایا ڪمڪم ڪن مقاوم باشم." ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯