eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ❤️ پشت چشمي براشون نازک کردم . -: ناز و خوشگل بودم ... شما نمي ديديد ...کشيدمشون تو اتاق و درو بستم . خودم جلوي آينه واستادم -: فقط اگه دماغم فقط يه ذره کوچيک تر بود دیگه رودست نداشتم به خوشگلی... شيدا -: عاطي زهرمار يه بار ديگه این حرفو بزني پدرتو در ميارما ... خيليم به صورتت مياد ... شيده دستم رو گرفت و نشوندم زمين . ساعت 12 بود و محمد اينا بعد از ظهر مي رسيدن تا مراسم عقد رودورهم با چند تا از فاميلا بگيريم ... شيده -: خب تعريف کن بببينم خواستگاريو ...-: وااا من که تعريف کردم ... شيدا -: پشت تلفن حال نميده ... بگو ديگه ...خنديدم . دلم مي خواست خودمو گول بزنم . دلم مي خواست تصور کنم همه چي حقيقته . بازي نيست . براشون تعريف کردم . -: با کت و شلوار مشکي وقتي ديدمش فهميدم شاهزاده ي سوار بر اسب روياهايي که ميگن اينه... قد بلند ... هيکل پر ... پوست سفيد ... چشم هاي قهوه اي پر رنگ و مژه هاي نسبتا موج دار ... ته ريش کمي رو صورتش داشت ... فقط سلام دادني يه مدت کوتاه زل زد تو چشمام بعد ديگه نگام نکرد خيلي عادي رفتار مي کرد ... وقتي رفتيم تو اتاق دو جمله گفت يکي معذرت مي خوام به خاطر اين بازي ... و دومي... کارهاي دانشگاهتون داره جور ميشه ... بعدش ساکت يک ساعت و نيم نشستيم و گذاشتم راحت به ناهيدش فکر کنه ...وقتيم پا شديم بيايم بيرون گفت هرچه زودتر بايد بريم تهران و يه ماه بيشتر عقد نمونيم ... بعدشم همچين فيلم عاشقاي دلخسته رو پيش خانواده ها بازي کرد که گفتن همين هفته يه بعد مراسم عقد برگزار بشه ... يه آه کشيدم از ته دل و گفتم -: خوش به حال ناهيد ببين به خاطرش چيکارا که نمي کنه ... شيدا دستمو گرفت... شيدا -: بيخيال عروس خانوم ... شيده با ناراحتي پرسيد شيده -: عاطي يعني يه ماه بعد تو ميري تهران و ماديگه همو نميبينيم؟ هرسه تامون آه کشيديم . بلند شديم و نماز خونديم . ساعت ها پشت سر هم مي گذشت و من هم انگار رو ابرا سير ميکردم . محمد اينا هتل رفته بودن و قرار بود بعد از شام بيان اينجا . فاميلاي ما هم که خودشونو واسه شام دعوت کرده بودن . جلوي آينه ايستادم . جوراب ساقدار سفيد بادامن زيباي سفيد و يه تونيک سفيد همراه با رنگ بنفش محو تنم بود . روسري سفيد سر کردم و چادر سفيدي رو که مادربزرگم برام خريده بود سر کردم . زيبا شده بودم . از ديدن خودم تو آينه ته دلم قنج مي رفت . آخه خيلي تغيير کرده بودم . من داشتم عروس مي شدم.عروس محمد نصر ... تو همين فکرا بودم که شيدا از پشت سرم ظاهر شد و بغلم کرد . جيغ خفيف و کنترل شده اي کشيدم. به طرف شيدا برگشتم شيدا-: من چند بار گفتم بدون اطلاع قبلي به من دست نزن ؟ ... ها ؟ خنديد و بغلم کرد . شيدا -: چقدر خوشگل شدي ؟-: آره ديگه سوسکه به بچش ميگه قربون دست و پاهاي بلوريت برم ... -شیدا: خنديد. مهمونا اومدن ... در اتاقمو بستم و رو به شيدا گفتم. انقدر دلم مي خواد قيافه ي دختر عمه هامو وقتي مي بينن شوهرم خواننده ست ببينم ...شيدا -: وااا ... مگه نميدونن؟ -: نه ... به مامان گفته بودم به کسي نگه ... فقط فاميلشو گفته ... کف دستامونو به هم کوبيديم و گفتيم -: ايول ...صداي کوبيده شدن در رو شنيديم . درو که باز کردم همه ي عمه ها و زن عمو هام ريختن تو اتاقم و تبريک گفتن و ماچ و روبوسي و اين حرفا ... شام رو خورديم .ديگه داشت زمان اومدنشون مي رسيد . منم تو اين مدت هرچقدر دختر عمو و عمه هام پرسيده بودن کيه؟ پشت چشم نازک کرده بودم و خنديده بودم . بالاخره زنگ در به صدا در اومد و دونه دونه وارد شدن . افراد زيادي نيومده بودن و بچه مچه هم با خودشون نياورده بودن . قلبم داشت مي اومد تو دهنم . آخرين نفر وارد شد. کت شلوار نقره اي با پيرهن سفيد پوشيده بود . تو هپروت بودم که با سقلمه اي که شيده بهم زد به خودم اومدم .خم شد و در گوشم گفت شيده -: قيافه ها رو ...سرم رو اوردم بالا و به فاميلامون نگاه کردم ... فک هاي باز ... چشم هاي از حدقه در اومده ...زبون هاي لکنت گرفته ... چه غروري بهم دست داد . بعدش به همون دختر عمه ام که فکش چسبيده بود به کف زمين نگاه کردم ... ژيلا ... اي که چقدر حال مي کردم ...با بقيه دخترا خوب بودم ولي اين يکي ... يه گوشه پيدا کرديم نشستيم. همشون اومدن و دور و برم رو گرفتن . بدجور هنگ کرده بودن . مريم -: واي عاطي بترکي ... اخه چجوري ؟ -: چيکار کردي؟ چطور اينو ديدي؟ ژيلا با شک پرسيد . ژيلا -: داماد کدومه ؟ http://eitaa.com/cognizable_wan