eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ❤️ رادمهر -: بفرماييد؟ ناهيد-: ناهيد هستم ... به جا نياوردم؟ يه ذوقي کردم تهش ناپيدا . حالا وقتش بود . رفتم جلوتر -: سلام خوش اومدين ... ايشون نامزد من هستن ... ناهيد -: سلام اقاي نصر ... پس به خاطر همين اينقدر عجله داشتين؟ خدايا... اين يعني ناهيد هنوز رو من حساسه؟ اين جمله يعني حسادت؟واي که چقدر خوشحالم از اينکه بازم مي بينمت ناهيدم ...جوابشو ندادم .رادمهر با ادب زياد تعارفش کرد و راهنماييش کرد سمت مبل . بعدش رفت توي اشپزخونه و با دوتا فنجون چاي تو سيني اومد بيرون . چاييها رو بهمون تعارف کرد و چادر و کيفش رو از روي مبل برداشت و با دستپاچگي گفت رادمهر -: خيلي خب من ديگه برم ... ديرم شده... با اجازتون... خدافظ...حتما کلاس داشت .حتي نذاشت جوابشو بديم . چند دقيقه سکوت بينمون حاکم شد. نميخواستم هيچ حرفي بزنم . اگه کوچکترين اعتراضي بکنه همه چيو واسش توضيح ميدم و دوباره ازش خواستگاري مي کنم . بعدش ديگه نمي تونم تو روي مامان و بابام نگاه کنم . تو همين افکار بودم که ناهيد دستشو اورد جلو و فنجون چاييش رو برداشت.ناهيد-: اميدوارم ايندفعه اشتباه نکرده باشي... -: يعني چي؟ناهيد-: به نظر دختر خوبي مياد ... مواظب باش نشکنيش... -: يعني من بودم که تو رو شکستم؟ با بي تفاوتي يه جرعه از چايش رو خورد و گفت ناهيد-: نه منظورم اين نبود... ادم از کسي که دوستش داره ضربه مي بينه وگرنه .... صدام يه درجه رفت بالا. -:يعني ميخواي بگي تو هيچ علاقه اي بمن نداشتي؟ ناهيد-: ديگه همه چی بین من وشماتموم شده .. الانم تو ازدواج کردي... من براي اين حرفا اينجا نيومدم... چاييشو سر کشيد و دست برد سمت کيفش . از توش يه جعبه دراورد و گذاشت روي ميز . ناهيد-: اين پيش من جا مونده بود ... چند بار اومدم نبودي تا اينکه زنگ زدم اقا مرتضي و گفت امروز خونه اي ... خب من ديگه برم ...به موهام چنگ زدم و به پاش بلند شدم . -: خوش اومدي...رفت و پشت سرش در رو بست . من موندم و بغضي که بهش اجازه ترکيدن نمي دادم . رفتم سر ميز و جعبه روباز کردم . حدسم درست بود . حلقه اش بود . حلقه اي که خودم با اين دستام دستش کردم و قبل و بعدش هيچ دستي رو تو دستم نگرفتم. جعبه رو محکم پرت کردم خورد به تي وي و افتاد زمين .چرا از احساسش نگفت؟ يعني اصلا دوستم نداره؟حتي تحمل کردنم هم براش غير ممکنه؟ چقدم زود رفت... رفتم تو اتاق و خودم رو پرت کردم روي تخت. انقدر فکر کردم که مغزم هنگ کرد و خوابم برد . با شنيدن صداي بلندي از خواب پريدم . يکي داشت با همه زورش مشت و لگد نثار در مي کرد . در شکست ... هول هولکي رفتم و سمت در و بازش کردم . علي پريد تو و يقه ام رو گرفت. داد مي زد . علي -: مثلا اون امانته دست تو؟ دستش رو گرفتم و گفتم -: چته علي؟ چي شده ؟ علي -: کجاست ؟ تو مردي؟ نميدوني اوني که حالا زنته تا حالا کجاست توي اين شهر غريب ؟ حالا دوهزاريم افتاد . ترس تمام وجودم رو برداشت . دستشو محکم پس زدم و گفتم -: ساعت چنده علي ؟علي -: 9 شب ...-: يا حسين ...دويدم سمت اتاقش. برنامه اش رو ميز بود .نميتونستم تمرکز کنم و روزشو پيدا کنم . يه نفس عميقي کشيدم و دوباره به کاغذ خيره شدم . کلاسش تا شش بود . واااي خداي من ...دويدم بيرون و گوشيمو از روي اپن برداشتم . پنج بار زنگ زده بود . به علي چشم دوختم . -: کلاسش تا شش بود ... کجا مونده ؟ تو از کجا فهميدي نيومده ؟علي -: يه ساعت پيش بهم زنگ زد... مي خواست با نگراني ازم چيزي بپرسه که قطع شد ... هر چي مي گيرم گوشيش خاموشه ... خدا خودش بخير کنه ...دستام رو فرو کردم لای موهام و نفسم رو با قدرت فوت کردن بيرون . -: علي چه خاکي تو سرم کنم ؟ يعني کجاست؟ آدرس اينجا رو هم بهش نگفتم خاک به سرم ...علي رفت سمت در .علي -: بيا بريم دنبالش ... شايد هنوز جلوي دانشگاه باشه ...رفتيم. جلوي دانشگاه نبود . تا ساعت دوازده همه جاي اون اطرافو گشتيم . جايي رو هم بلد نبود آخه ... اگه خدايي نگرده بلايي سرش مي اومد ؟ هر چي آيه و ذکر و دعا بلد بودم خوندم . کلي گشتيم. هيچ خبري ازش نبود. علي من رو رسوند خونه.تصميم گرفتم فردا ساعت کلاسش برم دانشگاه.اگه نبود بايد مي رفتم سراغ پليس... http://eitaa.com/cognizable_wan