eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ❤️ علي به شوخي چپ چپ نگاهش کرد مرتضي -: بابا ملت با شما چيکار دارن؟ بياين بريم ...بعدش به من نگاه کرد و گفت مرتضي-: عاطفه خانوم چادرتون رو در بيارين راحت باشين ... اينطور خطرناکه...به محمد نگاه کردم . چنان نگاهي به مرتضي کرد که ترسیدم . نميخواستم امشبم کوفتم شه.لبم رو به دندون گرفتم . يه نوچ گفتم و همزمان ابروهامو بالا انداختم. بعدش سرمو انداختم پايين و در همون حالت چشمامو گرفتم بالا و به محمدخيره شدم و با شيطنت گفتم-: آقامون ناراحت ميشن ..علي خنده ی شيريني کرد و دست به صورت وپشت گردنش کشيد. دوباره به محمد نگاه کردم. يه لبخند خيلي بزرگ رو لبش نشست. پلک هاشو روهم فشار داد و لب زد محمد-: بيا...رفتم جلوتر . علي و مرتضي خلوت کردن و رفتن . چادرم رو از طرفين باز کرد محمد-: مانتوت بلنده ... ولي تنگه ...اندامت کاملا معلومه ... دوست ندارم که نگاه کسی تن وبدنتو اینجوری.. نذاشتم ادامه بده -: گفتم که در نميارم...محمد-: اينجوريم که نميشه ...کتش رو درآورد و بعد چادر من رو از سرم باز کرد .چادر رو انداخت روي ساعدش و کتش رو بهم پوشوند . خيلي واسم بزرگ بود. ريز خنديدم. بازوهام رو گرفت. خم شد و خودشو باهام هم قد کرد و صورتشو مقابل صورتم گرفت. محمد-: اينطوري اندامتم مشخص نيست...فقط ...يهويي حرفشو قطع کرد و از سرتا پا بهم نگاه کرد. تعجب کردم ازينکه يه دفعه اي حرفشو خورد. سرشو کج کرد . زل زد تو چشام و لبخندي زد که هوش از سرم ميبرد ، خون دويد زير پوستم . نگاهمو ازش دزديم...-: فقط چي؟ انگشت اشاره اش رو زد روي بينيم محمد-: از کنار من جم نميخوري ... با مرتضي هم شوخي و خنده نداريم ...من که از خدام بود.قندکيلو کيلو تو دلم آب مي شد. هرچند که ميدونستم همش به خاطر فيلم بازي کردن جلو ناهيده . چشمامو رو هم فشار دادم -: چشمم ...محمد-: بي بلا ...رفتيم دم در. چادرم رو گذاشت تو ماشين .واي که چقدر شلوغ ميکردن اين علي و محمد . انقدر وسايل آتيش بازي داشتن که از تعجب شاخ درآوردم . بلند بلند ميخنديدن و شلوغ کاري ميکردن و آتيش بازي . با ناهيدم که گاهي شوخي ميکردن خيلي حالم گرفته ميشد. البته تقصير علي بود ها. علي سربه سر همه ميذاشت. ولي در کل خيلي خوش گذشت بهم. هر چندکه اضافي بودم .محمد هر چند دقه يه بار داد ميزد .محمد-: به خانوم کوچولوي من فقط فشفشه بديناااا ... چيز خطرناک نبينم دادين دستش ؟همه هم ميخنديدن . علي و محمد يه کارايي ميکردن که دهنم باز مونده بود . خب حقم داشتن طفلکيا. از بس تو چش بودن و جلو مردم و جلو دوربين خيلي معقول وآروم رفتار ميکردن . الان که نه دوربيني بود نه غريبه اي ...چقدر شلوغ بودن اين دوتا و رو نميکردن. يکم بعد محمد اومد طرفم.ديوونه ميگه از من جدا نشو بعد منو ميکاره اينجا ميره خوشگذروني. http://eitaa.com/cognizable_wan