eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ❤️ علي-: آبجي کوچيکه داري تند ميري... اصلا اين چيزا نيست... موضوع کاملا فرق داره.بذا محمد خودش بهت بگه... مجبورم نکن زير قولم بزنم...بهم اعتماد کرده...ديگه حرفي نزدم...بلند شدم تا براش چايي بريزم...علي هم بلند شد و رفت توي هال پذيرائي...همينطور که داشتم چايي ميريختم، مکالمه تلفني اش رو هم مي شنيدم...علي-:سلام مرتضي خوبي؟علي-: کجايي؟ علي-: پاشو بيا خونه محمد...علي-:نه ميخوام بياي تا يه چيزي رو ببيني...علي-: بياي و حال محمد وببيني...علي-: اگه ميتونستم مي آوردمش ولي امکانش نيست...فقط ميخوام بياي و ببيني حرفاي اون شبت چه به روز محمد آورده...علي-:بيا...خودت مي بينيو ميفهمي...علي-: نه...نميگم ...خودت بيا و ببين..علي-: باشه... حرفاتم آماده کن.منتظرتم... نشست روي مبل...چايي رو بردم و گذاشتم جلوش...ديگه هيچ حرفي رد و بدل نشد...چاييشو خورد و بلند شد... علي-: خواهری !من يکي دو ساعت بيرون کار دارم...اگه اشکال نداره بر ميگردم دوباره-: اين چه حرفيه؟ اينجا خونه خودتونه... علي-: مرتضي قراره بياد...تا بياد منم اومدم...سري تکون دادم...-: قدمتون سر چشم...راهش انداختم ...برا محمد يکم سوپ ريختم و بردم تو اتاق...چشاش بسته بود... دست گذاشتم روي پيشونيش... خداروشکر تبش خيلي پايين اومده بود...ولي باز خيلي داغ بود...شب سختيو گذرونده بود...سرم رو بردم جلو و آروم دم گوشش گفتم -: بيداري؟؟سر تکون داد...خيلي آروم ...خنديدم و سرم رو بردم عقب -: پاشو..يه سوپي آوردم که انگشتاتم بخوري...محمد-: ميل ندارم-: بايد بخوري.زوريه. صداش از ته چاه مي اومد...خيلي بي جون بود...دلم واسه صداش و داد زدناش تنگ شده بود... اصلا دلم نميخواست تو اين وضعيت ببينمش...قلبم درد ميگرفت... ميخواستم کمکش کنم بشينه که آروم چشاشو باز کرد و بهم خيره شد...محمد-: به يه شرطي... http://eitaa.com/cognizable_wan