eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
-مامان همه چیز خوبه، نگران نباش. -یه مادر همیشه نگرانه. باران تند شد. چه باران بدموقعی! زمستان دیگر تمام شد. باران چرا می آمد دیگر! -مواظب خودت باش پسرم، من قطع می کنم. -باشه خداحافظ! تماس را قطع کرد. دوباره شماره ی پژمان نوین را گرفت. بعد از چهار بوق جواب داد. -بله! صدایش سرد بود. درست عین خودش! سرد و دیلاق! -خوبی؟ -به خوبی تو! -هستی؟ -فعلا نه! -می خوام ببینمت. -چیزی شده؟ -یه کار دارم. -بذار برای بعد از عید. -واجبه! -چی هست؟ -یه گمشده دارم. پژمان ساکت شد. -هستی؟ -میام حرف می زنیم. -منتظرم. بعد از خداحافظی تماس را قطع کرد. خدا خدا می کرد حداقل اینجا جواب بگیرد. کلافه بود از نبودنش! نداشتنش! تقصیر خودش بود. به دختری که می دانست حقش نبود بد ضربه ای زد. همه اش دلخور رفتنش بود. دختر نبودن و نداشتنش! می خواستش! تمام امید و آرزویش بود. ولی یکباره تمام شد. مردی که هیچ وقت نشناختش وارد زندگیشان شد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 آیسودایش را گرفت. لغض ته گلویش گذاشت. مجبور شد خودش را خفه کند. انقدر که خودش هم خودش را نمی شناخت. آن شب حق آیسودا نبود. کاش زودتر فهمیده بود. کاش آیسودا زودتر گفته بود. این اعتراف سخت فلجش کرد. همه چیز خراب شد. ولی جبران می کرد. پیدایش کند جبران می کرد. بی هوا به خانمی تنه زد. برگشت که عذرخواهی کند زن چشمکی زد. رویش را گرفت. خیلی وقت بود بریده بود. از همه چیز و همه کس! حتی دیگر با نواب هم روبرو نمی شد. نمی دیدش! حرف نمی زد. تنها دوستش را هم از دست داده بود. تنهایی خفه اش نمی کرد خیلی بود. مرد گوشه گیری که کم آورده بود. اصلا بریده بود. انگار به ته دنیا رسیده باشد. لعنت به این دنیا! هیچ وقت روی خوش نشان نداد. این هم شد زندگی؟ خدا هم خوشبختی را برای او نمی خواست. باران حسابی شدت گرفته بود. خیس شده بود. ولی برایش مهم نبود. تمام شده بود. زیر باران قدم زد. مطمئن بود هیچ وقت از باران خوشش نخواهد آمد. باران نه کسی را به او می رساند. نه دوباره عاشقش می کرد. سرش را بالا کرد. باران شره روی صورتش می ریخت. -خدا چیکار می کنی با من؟ صدای شلپ شلوپی آمد. انگار یکی درون باران روی پیاده رو می دوید. سرش را پایین آورد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan