eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
-حال نداشتم، فکر نمی کردم برگشتی. -یه زنگ می زدی می فهمیدی. -خب حالا. آیسودا خندید. فورا به سمت اپن رفت. دوتا بالش گرد گذاشته بودند. همان جا تیکه داد. -چی می خوری؟ -هرچی. سوفیا وارد آشپزخانه شد تا شیرقهوه بیاورد. داشت برای خودش درست می کرد که زنگ خانه به صدا درآمد. -اونجا چه خبر؟ -هیچی! -یعنی هیچ کاری نکردین؟ آیسودا خندید. ولی صدای خنده اش به سوفیا نرسید. -منحرف نباش. -خودتی، چهار روز پیشش بودی می خوای دستم بهت نزنه؟ -خجالت بکش. -کشیدم تموم ش رفت، حالا تعریف کن. شیرقهوه ها را درون دوتا لیوان بزرگ ریخت. شکر هم همراهش آورد. شیرقهوه ها را جلوی آیسودا گذاشت. -بنال دیگه. -آخه چی بگم؟ -آخرشبیاتونو تعریف کن. آیسودا بلند زیر خنده زد. -خوابیدیم دیگه. -قبلش؟ -مگه قبل هم داشت؟ -خدا لعنتت کنه، دیگه ازت نمی پرسم! آیسودا بلندتر خندید. -نکبت! -فحش دیگه ای نداری؟ -زورت میاد بگی؟ -آخه چیزی نبوده. -آره جون خودت، زنشی، اونوقت هیچ کاری بهت نداشته. -گذاشتیم شب عروسی. ترجیح می داد یک چیزهایی در زندگیش بماند. لازم نبود همه چیز بیان شود. سوفیا با شک و تردید نگاهش کرد. -به جون خودم. -باشه، تو راست میگی. -دروغم چیه؟ -اونجای آدم دروغگو. آیسودا دوباره خندید. -بذار قهوه مو بخورم. فنجان قهوه اش را برداشت. -چه خبر؟ سوفیا پاهایش را دراز کرد. شلوارک زرد رنگی به پا داشت. -هیچی، الاف تو خونه. -تو که عمری الافی. -گمشو بابا. -مامانت اینا کجان؟ سوفیا دستی به پوست پایش کشید. تازگی بدنش زیاد خارش می گرفت. نمی دانست روی چه چیزی حساسیت دارد. -نگفتن که! آیسودا از قهوه اش خورد. -خونه ته کوچه رو چرا خراب کردن؟ -می خوان بسازنش. -واسه چی؟ مگه خوب نبود؟ -قدیمی بود. -بابا این شوهرت چقدر لارجه! آیسودا کمرنگ لبخند زد. -خدا از این شوهرا نصیب منم بکنه. -الهی آمین. -شانس منو می بینی تو رو خدا؟ همه رو برق می گیره منو چراغ موشی، هفته پیش یه خواستگار داشتم، طرف هیچی نداشت واسه من کلاسم می ذاره. -حالا میگی؟ -اصلا نذاشتم بیان. -چرا؟ -خوشم نیومد. آیسودا فنجان خالیش را زمین گذاشت. برق انگشترش سوفیا را گرفت. فورا دستش را گرفت. -اینو پژمان داده؟ -هوم. -دختر خیلی قشنگه. -قدیمیه. -از نوع نگین کاریش مشخصه. دستی به نگین های انگشتر کشید. -حتما مال مامانش بوده ها؟ از همین کارا که تو فیلما می کنن؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan