#فراری
#قسمت_489
بالش را زیر سرش تنظیم کرد.
-بیا بخواب دیگه.
-می خوام فیلم ببینم.
-از رو تخت هم می تونی.
می دانست آیسودا بدجنس است.
حالا آنقدر اذیتش می کرد که از خیر فیلم دیدن بگذرد.
-جام راحته!
آیسودا چپ چپ نگاهش کرد.
-میای یا بیام؟
-دوس داری بیا.
تازگی پژمان خیلی با او کل می انداخت.
از تخت پایین آمد.
پژمان روی صندلی مقابل تلویزیون نشسته بود.
-نمیای دیگه؟
از پشت خودش را روی پژمان انداخت.
گوشش را به دندان گرفت و فشار داد.
پژمان از درد تیز گوشش یک باره بلند شد.
آیسودا تعادلش را از دست داد و از پشت افتاد.
سرش محکم به زمین خوزد.
یک لحظه بی حرکت ماند.
اصلا نفهمید چه شد؟
چشمانش سیاهی رفت.
هیچ درکی از موقعیت نداشت.
پژمان که در فکر درد گوشش بود با دیدن موقعیت آیسودا فورا رویش خم شد.
-خوبی؟
دستش را روی سینه اش گذاشت و تکان داد.
-یه جواب بده دختر!
-سرم گیج میره.
پژمان دست زیر پا و سرش انداخت.
از روی زمین بلندش کرد.
روی تخت خواباندش.
فورا از یخچال یک بطری آب معدنی بیرون آورد.
کنار آیسودا نشست و به خوردش داد.
آیسودا بلاخره کمی حالش جا آمد.
-خوبی؟
-بهترم.
-منو نترسون دختر.
-تقصیر خودم بود.
دست پژمان را کشید.
خودش هم عقب رفت تا برایش جاباز کند.
-کنارم باش.
پژمان هنوز هم نگران ضرب دیدگی سرش بود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
♥️از قسمت اول
#قسمت_490
پژمان کنارش دراز کشید.
آیسودا هم سرش را روی بازویش گذاشت.
-تقصیر خودم بودم، نگران نباش.
-تو خیلی پر جنب و جوشی.
آیسودا خندید.
-خوبه که!
-بر منکرش لعنت.
آیسودا چانه اش را بوسید.
-من مهمتر از تلویزیونم.
-بلا سر خودت میاری که اینو ثابت کنی؟
-نه!
آیسودا باز هم لبخند زد.
دستش را زیر بافت پژمان فرو برد.
سینه ی لختش را نوازش کرد.
-نکن دختر.
-چرا خب؟
-می دونی که حساسم.
-نه نمی دونم.
به نوازش سینه ی پژمان ادامه داد.
عملا داشت هورمون های پژمان را بالا و پایین می کرد.
-تو زندگیت از من بیشتر کیو دوس داشتی؟
-نکن بچه!
دست آیسودا را گرفت.
آیسودا با بدجنسی دستش را کشید.
-جواب منو بده.
پژمان با حرص نیم خیز شد.
درون چشمانش هوس موج می زد.
آیسودا در خودش جمع شده گفت: چیه خب؟
-واسه چی اذیت می کنی؟
-اینکه اذیت نیست.
دست آیسودا را گرفت و روی تخت مقابل خودش نشاندش.
-با همه چیز بازی نمی کنن.
آیسودا به عمد دست زیر موهایش زد.
موهایش را دورش ریخت.
دلبری می کرد.
از آن دلبری هایی که خودش نمی دانست چقدر خطرناک است.
-می دونی چقدر وسوسه ی داشتنت رو دارم؟
آیسودا لب گزید.
دست از موهایش کشید.
-من منظورم این نبود.
-ولی من منظورم همینه.
تمام صورت آیسودا با قرمز رنگ آمیزی شد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan