رمان #فراری
♥️از قسمت اول #قسمت_503
ولی این کفش به شدت زیبا بود.
-بیا بریم ببینیم قیمتش چنده؟
سوفیا دستش را کشید و با خودش داخل مغازه بود.
همه ی کفش ها زیبا بودند.
ولی این یکی...
قیمت که گرفتند شاخ آیسودا درآمد.
فوق العاده گران بود.
سوفیل سقلمه ای به پهلویش زد.
-تو که شوهرت داره، خسیس نشو.
-نه پژمان گناه داره.
سوفیا چشم غره ای نثارش کرد.
-خل نشو، کارتو داده بهت که چی؟
آیسودا لب گزید.
سوفیا دوباره نیشگون گرفت.
دختره ی خر!
بلاخره آنقدر سوفیا حرف زد تا کفش را خریدند.
ولی باز هم عذاب وجدان داشت.
زیادی گران بود.
نکند پژمان فکر کند پولکی شده.
-اینقد تو فکر نرو، هنوز کلی خرید دیگه داری.
-نگران قضاوت پژمانم.
-خلی دیگه.
لبخند کمرنگی زد.
-ببخشید خانم...
هر دو به سمت صدای مردی که پشت سرشان بود برگشتند.
-این از کیف شما افتاد.
عابر بانکش بود.
به سمت مرد رفت و عابر بانکش را گرفت.
نگاهی به مرد انداخت.
برایش آشنا بود.
مرد لبخند جذابی روی لب داشت.
چشمان تیزی داشت و بسیار خوش پوش بود.
-ممنونم از لطفتون.
-خواهش می کنم.
سوفیا با لبخند نگاهش می کرد.
دست سوفیا را کشید.
-بیا بریم.
به محض اینکه برگشتند سوفیا گفت: لامصب چقد جذاب بود.
-دیدم داشتی می خوردیش.
-بیا مخشو بزنیم بخاطر من شماره بگیر.
-پژمان منو می کشه.
-اون نمی فهمه.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
رمان فراری_قسمت_504
-راه بیفت سوفی.
-خره خیلی جذابه.
چشم غره ای به سوفیا رفت.
او پژمان را نمی شناخت.
اگر می شناخت نمی گفت این همه احمقانه رفتار کند.
-بابا پژمان از کجا می فهمه؟
-سوفیا من دارم میرم، تو هرکاری دوس داری بکن.
سوفیا پوفی کشید و همراهش شد.
-خیلی خری.
-نهایت لطفته.
-پروندیش.
-من که ندیدم پسره غیر از رفتار مودبانه چیزی گفت یا انجام داد که روش حسابی باز کنی.
-خب تو حالیت نیست.
-الهی شکر تو حالیته.
سوفیا دیگر حرف نزد.
چک و چانه زدن با این دختره ی پاستوریزه فایده نداشت.
اصلا وقتی با آیسودا بود نباید در فکر این کارها باشد.
-چمدون لباستو خریدی؟
-نه، می خوام واسه چی؟
-تازه عروسی روانی.
-آخه دارم.
-از کجا؟
-تعطیلات که اهواز بودیم کلی خرید کردم.
-بهرحال باید بخری.
آیسودا دستش را در هوا تکان داد و گفت:خرج اضافه اس.
-وای چقد خسیسی.
خنده اش گرفت.
-خسیس نیستم فقط بیخود اسراف نمی کنم.
-اصلا هرکاری دوس داری بکن.
سوفیا اخلاق جالبی داشت.
پیله می شد.
ولی تا موفق نمی شد فورا هم بی خیال می شد.
-تالار یا باغ؟
-نمی دونم، پژمان میگیره.
-بگو باغ باشه.
-خودمم گفتم ولی نظرش رو تالاره.
-وای نه، بابا دوتا پسر ببینیم شاید یکیو تور کردم.
آیسودا به قهقه خندید.
-تو و تور کردن پسرا.
-میشه.
-البته، تو می تونی.
از پاساژ بیرون آمدند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan